سلام
بهار سه سال پیش بود که تصمیم گرفتم دیگه هیچ پولی از خانواده نگیرم، تصمیمم روی هوا بود، هیچ پشتوانه خاصی نداشتم ولی چون تصمیمم رو گرفته بودم مجبور بودم راهی رو پیدا کنم، برگشت به عقبی وجود نداشت. نمیتونستم جایی برم کار کنم، دانشجو بودم و یه سری فعالیت غیر درسی هم داشتم که از پول برام مهمتر بود، هنوز هم هست. در واقع من نیاز چندانی به پول نداشتم و هدفم اصلیم درس بود اما میخواستم پول تو جیبی خودم رو، پول رفت و آمد تا دانشگاه، پول کتابها، پول لباس و... رو از جیب خودم بدم.
همونطور که میدونید تو دانشگاه بیشتر روی فعالیتهایی تمرکز داشتیم که خروجی مالی ملموسی نداشت و عموما به مقاله و کنفرانس ختم میشد و بیشتر از روی علاقه و البته با نگاهی به آینده بود (در واقع واسه همین کارها اومده بودم دانشگاه و با همین انگیزه به تحصیلات تکمیلی نگاه میکنم). البته تو همون دوران دانشگاه و تو فاز عملی پروسه تولید نرم افزار من نقش خودم رو تقریبا پیدا کرده بودم.
گفتم برم یک کار پاره وقت پیدا کنم، واسه همین چند روزی کلی روزنامه و سایت رو چک میکردم، آخر سر یه شرکتی رو تو پارک علم و فناوری پیدا کردم، ۱۰ روز از مهلت ثبت نامش گذشته بود ولی سریع یه رزومه نوشتم و ارسال کردم. چند روز بعد مدیر اون تیم با من تماس گرفت و گفت من رزومه شما رو بررسی کردم و دیدم چون شما دانشجو هستی و درگیر کار نبودی پس جای پیشرفت داری! ما اینجا داریم روی نرم افزارهای بانکی کار میکنیم و شما باید چیزهای زیادی مثل x و y و... رو از تیم ما یاد بگیری! (منظورش این بود که باید همه چیز بلد باشی و هیچ چیز بلد نباشی!!)
بیا! اما انتظار زیادی نداشته باش! غرور کاذب شدیدی رو تو صحبتهاش حس میکردم! گفتم چطور شما دارین نرم افزار بانک x رو توسعه میدین بعد میاین به من میگین من باید همه این مراحل رو بلد باشم؟ کجای این کار حرفهای هست! شما اصلا تفکیک وظایف ندارید! اونم میگفت این دیگه بسته به توانایی شماست! و من: باشه پس، خداحافظ! (البته بعضی از حرفهاش درست بود اما زیاد اغراق میکرد!).
بعدش یه چند روزی رفتم توی شهر تا بتونم شرکتهای کامپیوتری رو پیدا کنم، چون تو اینترنت هم خبر خاصی در مورد اون شرکتها نبود. با بعضیهاشون حضوری صحبت کردم، البته نه یه جور که فکر کنند واسه خودم میخوام کار رو! اوضاع خیلی وخیمتر از چیزی بود که فکر میکردم! ظلم مطلق به نیروی کار! در واقع کارفرما میبینه تا هست نیروی کار بی کار! قیمت رو هر چقدر هم بکشم پایین باز یکی هست که بیاد! خیلی ناراحت شده بودم، نه فقط برای خودم، که واسه افرادی که "مجبور" به کار تو این شرکتها هستند! البته تقصیر ما هم هست.
دیگه دوست نداشتم به جایی رزومه ارسال کنم و جز همون یک بار این کار رو نکردم. تا اینکه همون روزها از طرف یک آشنا به یک شرکت برای طراحی نرم افزار تبلیغاتی معرفی شدم و با هم یک قرار کاری رو تنظیم کردیم. من اول فکر میکردم یه شرکت کوچیکه و منم احتمالا با یک فرد بازاری طرفم! ولی اینطور نبود، شرکتی بود که تا اون موقع واردش نشده بودم، یه دیسیپلین کاری بالا، محیط کاری مطلوب و البته گرید یک ابنیه و راه سازی که شرکتهای خیلی زیادی تو این سطح نداریم.
گفتم یعنی برم بالا؟ یعنی چنین شرکتی حاضره کارش رو بده دست یا دانشجویی که اصلا نمیشناسه کیه؟ یه وقت چیزی رو نخوان که من بلد نیستم و بعد بد بشه برام، تصورم این بود که طرف حساب اینها باید شخصیتهای حقوقی (شرکتهای معتبر) باشن نه من بدون هیچ رزومه کاری. با این حال نمیتونستم این فرصت رو از دست بدم، شاید بهتره باشه اصلا از موضع بالاتری صحبت کنم! اصلا چرا که نه؟ یه عطر تو جیبم بود، یادم رفته بود بزنم، اون رو زدم و کیفم رو برداشتم و رفتم بالا!
وارد یک سالن شبیه کنفرانس شدیم (از این میزهای بیضی فرم کشیده)، با یکی از افراد اونجا یه سری صحبت مقدماتی در مورد دانشگاه، درسها، فعالیتها و... انجام دادیم. بعد گفت ما برای این با شما تماس گرفتیم که از وب سایت فعلی راضی نیستیم و شما باید برای ما این رو توسعه بدی! تو دلم: گفتم این چی داره میگه؟ وب سایت چیه؟ من اصلا واسه این کار نیومدم اینجا!
من اصلا طراحی وب سایت نمیدونم چطور انجام میشه! یعنی یه مبتنی بر وب پاس کردم اما انقدر تئوریک بود که فقط میتونم دستورات HTML و CSS و PHP رو از هم تفکیک کنم! وگرنه اصلا نمیدونم اینها چطور با هم ترکیب میشن! نه میدونم Host دقیقا چیه و نه بلدم Domain ثبت کنم، ضمنا امنیتش چی؟ یه وقت فردا هک نشه بعد بیان یقه من رو بگیرن؟!
واقعا هیچ تصوری از طراحی وب نداشتم. اینا سوالاتی بود که تو یک دقیقه فاصلهای که بلند شد رفت پایین و اومد بالا تو ذهنم اومد!
ولی گفتم باید انجامش بدم! هر طور شده... یهویی گفتم بعله! طراحی وب هم براتون انجام میدیم!
بعد شروع کرد به گفتن یه سری چیزها، انگار ایشون بیشتر از من میدونست، من هم هرجا که بحث پیشرفته میشد میزدم تو یه مسیر دیگه و یه چیزهایی میگفتم که نه اون میفهمید و نه من! فقط با سرش تائید میکرد حرفهام رو!
بعد خواستههایی که داشتند رو گفت. آخر سر قیمت و بازه زمانی طراحی رو خواست و منم به ایشون گفتم چون کار شما بزرگه ۳۰ روز! قیمت رو هم ما با شما به دلیل هم استانی بودن از این بحثها نداریم! (همش میگفتم "ما" و نه "من"، بعد طرف فکر میکرد با چه تشکیلات عظیمی طرفه!
البته عادت دارم در گفتن واژه ما).
اومدم خونه و تنها امیدم تو این پروژه به فتوشاپی بود که از دبیرستان باهاش کار میکردم و البته تجربه طراحی المانهای رابط کاربری رو داشتم. رفتم سراغ کتاب HTML و تصورم این بود که اگه اینو بلد باشم دیگه همه چیز حله، ولی نبود! یکی دو روزه تمومش کردم و بعد هم CSS و Javascript به صورت گزینشی... اما جواب نمیداد، برام ملموس نبود، همه کدها روی کاغذ، خب اینا چطور با هم ترکیب میشن و کار میکنند؟! دو سه روز گذشت... نه! باید برم سمت گوگل! اول جستجوی فارسی و مواجهه با حجم زیادی از آموزشها، گاهی اوقات هم جانبداریهای غیر منطقی و دعواهای الکی بین طرفدارهای ASP.NET و PHP، ارائه راهکارهای مختلف... ولی هیچ کدوم برام واضح نبود یا خیلی طولانی مدت جواب میداد.
اون روزها بارها به خودم گفتم عجب غلطی کردم قبول کرد کار رو!
اصلا خسارتش رو میدم و کار رو انجام نمیدم! اما نمیدونستم که قرار بود اون بازه زمانی به فشردهترین و بهترین بازه زندگی من از نظر علم آموزی تبدیل بشه، در واقع استفاده از محدودیتهای زمانی بجای بازههای زمانی نامحدود و نامشخص چقدر میتونه کارایی ما رو افزایش بده؛
راههای مختلفی رو تست کردم، قالبهای مختلفی رو با فتوشاپ طراحی کردم، اما تو تبدیل ظاهر بصری به یک طرح عملکردی مشکل داشتم، پروژه گیر داشت، اجرا نمیشد، کتابهای کاغذی روی میز و توی دستم جوابگو نبود، همه ترجمه شده یک نسخه خارجی که فقط یک مرجع بود و نه یک رهیافت عملی برای به اجرا رسوندن یک پروژه! بعد رفتم رو کتابهای زبان اصلی اما اونها هم تو این مدت جواب نمیدادند یا اینکه من خیلی عجله داشتم! از طرفی جدا از یک ظاهر قوی به یک پشت پرده (CMS) قوی هم احتیاج بود، چون اصل کار اونها مهاجرت از یک وب سایت استاتیک دهه هشتادی به یک وب سایت داینامیک با سبک دهه نود بود!
رفتم سراغ ویدئوهای خارجی، گوگل، یوتیوب، آپارات، هرچی میتونستم دانلود میکردم، هرچی میتونستم تو انجمنها سوال میپرسیدم، کمتر میخوابیدم، خیلی کمتر... . تا اینکه یاد یکی از شیوههای توسعه نرم افزار تو درس مهندسی نرم افزار افتادم! استفاده از قطعات قابل استفاده مجدد! و اونجا دقیقا نقطه عطف (Mileston) من تو اجرای چابک اون پروژه بود!
گفتم حتما قبل از من هزاران سایت توی ایران و جهان ساخته شده و حتما میشه یه سری از قطعات اونها استفاده کرد و لزومی نداره بشینم و چرخ رو مجددا طراحی کنم! بعد با سیستمهای مدیریت محتوای متن باز مثل وردپرس، جوملا و دروپال آشنا شدم که اینها شاید ۸۰ درصد کار من رو جلو انداختند و اون هسته داینامیک به لطف توسعه دهندگان این سیستمها و البته دوستان داخلی که فارسی سازی این سیستمها رو انجام میدن، دیگه فراهم بود. دیگه کارم راه افتاده بود و از اون غولی که از پیچیدگی فرآیند طراحی وب سایت تو ذهنم ساخته بودم، خبری نبود.
اگه قرار باشه فرآیند تولید یک وب سایت رو به دو بخش طراحی و برنامه نویسی تقسیم کنیم (به ترتیب با خروجیهای استاتیک و داینامیک)، بخش دومش که با اعمال اصلاحاتی جزئی روی اون سیستم حل شده بود و بخش اولش رو هم با ترکیبی از اطلاعات قبلی خودم، چیزهایی که جدیدا یاد گرفته بودم و البته با استفاده از برخی از سورسهای استاندارد جمع کردم. یه چند روزی هم در مورد چیزهایی مثل Host و Domain و برقراری امنیت اولیه وب سایت و... جستجو کردم و همه چیز OK شده بود. وقتی سایت رو در روز بیستم به سرانجام رسوندم باورم نمیشد که من این کار رو اون هم تو این مدت انجام دادم، منی که قبلش عمرا هم فکر نمیکردم روزی به این سمت کشیده بشم. بعد کم کم محتوا رو شامل نوشتار و تصویر محصولات وارد کردم.
هر بار که بخشی از سایت به پایان میرسید برای بررسی و گرفتن بازخورد به اون شرکت میرفتم و تو هر جلسه سه تا چک پول ۵۰ تومانی میگرفتم که در نهایت فکر کنم حدودا ۶۰۰ تومان شد، البته جوری وانمود میکردم که اصلا برام مهم نیست و نمیخواستم بگیرم ولی اونها پاکت رو میگذاشتند در کیف لپ تاپم! ولی من که از اونجا خارج میشدم واقعا خوشحال بودم از اینکه اولا اونها خیلی راضی اند از این وب سایت و همکاریای که با هم داشتیم و دوما اینکه تونستم این پول رو به دست بیارم! یادمه دفعه اول ۱۰ تا طالبی خریدم رفتم خونه!
روزهای قشنگی بود! خیلی لذت بخش بود!
این شد که من خیلی اتفاقی وارد این حوزه شدم و اوقات فراغتم رو تا همین الان با اون گذروندم، با اینکه اون چیزی نیست که من در آینده قراره بصورت متمرکز روش کار کنم اما اون رو یک Plan-B بسیار خوب برای کسب درآمد دیدم، اون هم با زحمت خیلی کمتر و دانش جزئی؛ در پست بعدی در مورد ادامه این مسیر بعد از اون پروژه چیزهایی رو مینویسم، به این امید که بتونم به شما ثابت کنم که چقدر این کار سادهست و چقدر راحت میتونید از داشتههای کمی که دارید، با کمترین هزینهها بیشترین استفاده رو داشته باشید (نه صرفا تو این زمینه) و به این باور برسید که اصلا نباید خودتون و توانمندیهاتون رو حتی در کمترین مقیاس ممکن دست کم بگیرید.