زمان کنونی: ۰۶ آذر ۱۴۰۳, ۱۱:۵۸ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟

ارسال: #۳۱
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۰۷ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
عرض ادب و سلام به دوست گرامی آقا فرداد
ایشون به ما لطف دارن، اینجورایی هم نیست، خودشون خوبن فکر می کنن همه مثل خودشونن.
ما جز خوبی از فرداد واقعا چیزی ندیدیم. خدا حافظشون باشه ، خیلی فرد زحمت کش و مودب و بزرگواری هستن، ما خوشبختانه سعادت زیارت ایشون رو داشتیم. بنده هر وقت بتوانم، هر کاری از دستم بیاد برای دوستان انجام خواهم داد.
برای ایشون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم در تمام طول زندگیشون
وظیفه خودم دونستم از این دوست گرامی به خاطر زحماتشون تشکر کنم. این پست رو پاک خواهم کرد تا موجب بی نظمی در تاپیک نشود.

حرفی برای گفتن نیست .... باید تلاش کرد وبس .
۱۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Fardad-A , sir_ams , Amir V , mhd3 , احسان مومنی , computerscience88 , Mänu
ارسال: #۳۲
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۲۵ ب.ظ
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
تقریبا ۳ ماه دیگه ۳ سالگیم کامل میشه و میرم تو ۴ سال Big Grin

اون موقع ها مانشت اینقدر شلوغ نبود ....کنکور ارشدم رو با دوستای مانشت خوندم ..یه جورایی تفریح و درسم مانشت بود هر وقت خسته میشدم میومدم مانشت ببینم کدوم سوالا رو بلدم و میتونم جواب بدم Smile حس خوبی بود، به من یکی انگیزه میداد...

وضعیت الانم اینه که ترم ۳ ارشد هوش دانشگاه صنعتی اصفهان هستم و دارم رو پایان نامم کار میکنم، سعی دارم و تلاش میکنم که تجربه هام رو تو زمینه های مختلف بیشتر کنم ...همین!Rolleyes
و در آخر به قول آقای esi : حرفی برای گفتن نیست .... باید تلاش کرد و بس....

گر مرد رهی میان خون باید رفت *** از پای فتاده سر نگون باید رفت
تو پای در ره نه و هیچ مپرس*** خود راه بگویدت که چون باید رفت
۹
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: crevice , SaMiRa.e , Msccom , سجاد۶۷ , انرژی مثبت , esi , sir_ams , guest12 , ali123321 , s.izadi , mhd3 , computerscience88 , احسان مومنی , Engineer , Lonely Palm , Parva , Fardad-A , baran
ارسال: #۳۳
۱۴ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۰۵ ق.ظ
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
به ریحانه: خیلی سخته نمی تونم درکت کنم اما چاره ای جز تسلیم بودن نداریم. انشالله خدا به شما صبر و آرامش بده.

داستان من و مانشت از سال ۸۸ شروع شد که نتیجه سال اول ارشدم اومد رتبه ۲۴۶ میگفتم نه من باید شریف، تهران یا فوقش امیرکبیر قبول بشم.
سال بعد رتبه ام دو برابر شد ۴۵۰ از استرس زیاد سر جلسه و سال سوم در کمال ناباوری ۳۵ و بالاخره شریف قبول شدم.

شریف رو دوست دارم. پایان نامه ام رو دوست دارم. هفته بعد انشالله دفاع می کنم

اما

هنوز نمی دونم این همه بدو بدو، استرس و فشار واقعا واسه چی بود؟ نمی دونم علاقه ام چیه؟ بعد دکترا بخونم سر کار برم؟ چه کاری؟ دنبال علاقه هایی که همیشه درس و مدرک جمع کردن رو به خاطرش تعطیل کردم برم یا هنوز این نردبون ترقی رو طی کنم؟

که چی بشه؟ دارم با کی رقابت می کنم؟ خسته شدم. خیلی خستم.

اما اینجا رو خیلی دوست دارم. خیلی زیاد و همه شما و گفتگوهای ارشد برام خاطره هست و همیشه این سوال برام هست که واقعا ارزش داشت به خاطر ارشد و کنکور این همه فشار و استرس رو به خودم وارد کنم؟ این همه علاقه های دیگه ام رو به خاطرش فدا کنم؟

واقعا راه فقط همین راهه؟ اصلا راه چی؟

دلم خیلی پره. نمی دونم چی دوست دارم و علاقه ام چیه؟ می خوام یه ذره صبر کنم ببینم واقعا چی می خوام از این عالم؟
از زندگی چی می خوام؟

مرسی از گذاشتن این موضوع. باعث شد یه نگاهی به خودم بندازم
۱۲
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: ریحان , ana_12345 , jaroon , esi , ati314 , سجاد۶۷ , computerscience88 , Engineer , sss , maneshty , elin123 , fateme66 , Fatemeh , ماه بانو , Parva , Fardad-A , Parisa-SH , hubble , Doctorwho , Venus.
ارسال: #۳۴
۱۴ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۳۸ ق.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام
اینجانبم بیش از ۳ ساله با مانشتم کم و بیش
یک سال اخیر بیشتر فعالیت داشتم ولی هنوز به هدف مشترک بچه های مانشت نرسیدم Sad Smile
با اینحال در کنار کنکور سعی کردم به امور غیر درسی هم رسیدگی کنم تا زمان ازم جلو نزنه و کارهایی که برای بعد از ارشد برنامه ریخته بودمو قبل ارشد به انجام رسوندم
راضیم و عقیده دارم هیچ چیزی باارزش تر از عمر آدم نیس که بشینه غصه بخوره چرا اونطور که میخواستم نشد !
البته کمی ناراحتی نرماله Wink
راستی ریحانه خانم از خداوند اول صبر زیاد برای خودتون و دوم هم سلامتی و شفای کامل فرزندتونو مسئلت کردم...اللهم الشف کل مریض (آمین)
و آرزوی توفیق روزافززون برای همه دوستان Smile
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , ریحان , ana_12345 , سجاد۶۷ , computerscience88 , Engineer , ماه بانو , Parva , Fardad-A , kimidoonekekie
ارسال: #۳۵
۱۴ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۲۰ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۱۹ ب.ظ، توسط sata.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
چه جذاب یعنی من پیشکسوت به حساب می یام Smile
(البته بهمن ۳ سالم تموم میشه) عضوم یادش بخیر برا یه جزوه سال دوم مجبور شدم عضو شم ولی خدا را شکر سایت خوبیه واقعا
الانم ورودی جدید کارشناسی ارشد گرایش هوش شریف هستم و امیدوارم به زودی هم دفاع کنم تموم شه این پروژم ایشالله
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , Apple.CS , انرژی مثبت , سجاد۶۷ , ریحان , computerscience88 , احسان مومنی , Engineer , Parva
ارسال: #۳۶
۱۴ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۲۳ ب.ظ
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
منم ۲ سال و ۲ روز میشه که اینجا عضوم.
تو این ۲ سال خیلی چیزا تو زندگیم تغییر کرده،اتفاقاتی که اصلن فکرشم نمی کردم و واقعا حس میکردم به این زودی ها هم ممکن نیست برام افتاده.
اون اولین تابستونی که تصمیم گرفته بودم واسه ارشد بخونم این سایتُ پیدا کردم، یعنی تابستونِ بعد از ترم ۶. نمی دونم چی شده بود که بدجوری زده بودم تو فاز ارشد خودن،با اینکه عمرا دانشجوی درس خونی نبودم.رفتم پارسه ثبت نام کردم و از همون حدود تیر ماه که از دانشگاه برگشتم خونه،شروع کردم به درس خوندن.
همون اواخر ترم ۶ بود که با یه دختره آشنا شدم و اون موقع صرفا دوستای عادی بودیم،حالا تا بعد که تعریف میکنم چی میشه...
روزا میرفتم کتابخونه و شبا هم تو خونه ( که اصلن تو خونه ی ما به دلیل سر و صداهای دائمی و بی وقفه نمیشه درس خوند!!! ) رمان میخوندم،بزرگترین رمانِ نوشته شده، در جستجوی زمان از دست رفته. و همینجوری می گذشت و درس میخوندم، کم کم تازه حس میکردم این همه واحدی که پاس کرده بودیم راجبه چی بوده کلا.
خلاصه مهر ۹۰ شد و برگشتم دانشگاه و دیگه رمان هم که تموم شده بود و جدی درس میخوندم،تو خوابگاه، اونم با چه وضعی،باید غذا درس میکردم هر روز واسه خودم، چون اصلا نمی تونستم غذای سلفُ بخورم و خلاصه رسید به کنکورُ و رتبم اونی نشد که میخواستم.منم که فقط تهران می خواستم قبول شم دیگه جوری انتخاب رشته نکردم که قبول شم، اونم بعد از هزار جور درگیری که با بابام داشتم که میگفت هر جا قبول میشی بزن برو،من میگفتم نه.
دانشگاه تموم شد و برگشتم خونه که بشینم واسه سال دوم بخونم و ارشد بدم.
تابستونُ که مشغول کار روی پروژه کارشناسیم و تفریحات دیگر بودم !! هیچ درس نخوندم و از مهر شروع کردم به درس خوندن و بدجوری هم می خوندم انصافا...حالا خلاصه گذشت و رسید به کنکور و من هم با اعتماد به نفس خیلی بالا رفتم سر جلسه و کلا تر زدم رفت!! از سال اول هم بدتر شد(که پستشُ هم گذاشته بودم "آناتومی یک سقوط ۱۲۰ نفره") . باز هم انتخاب رشته ی خاصی نکردم و دیگه خودمو در ۲ قدمی سربازی و آرزوهامو بر باد رفته میدیدم.
تا اینکه گذشت و رسید تابستون امسال و دوستیم با اون دختری که گفتم اواخر ترم ۶ باش آشنا شده بودم دیگه خیلی جدی شده بود و دیگه تصمیم گرفته بودیم که قرار همیشه با هم باشیم.
همین چند روز پیش بود که کارت معافیم اومد و از شر سربازی خلاص شدم(که خودش داستان مفصلیه که چطور یهو معافی گرفتم!).
هیچوقت علاقه اصلیم نرم افزار نبود،برنامه نویسیم خوبه ولی اصلا این کاری نیست که با عشق انجامش بدمو لذت ببرم.و یه بخش بزرگی از ارشد خوندنم هم صرفا واسه فرار از سربازی بود!!
بعد از اینکه سربازیم ردیف شد و دیگه مطمئن هم بودم که قرار نیست باز ارشد بدم،اومدم شروع کردم به سرچ کردن توی دانشگاهای خارجی که ببینم علاقمو کجا پیدا میکنم و واسه اون برنامه ریزی کنم...
بعد کلی جستجو ، بالاخره کشور و رشته ای که مورد علاقه هر دومون رو داشته باشه رو پیدا کردیم.
الان دیگه تصمیمون قطعی و کارامونم داره ردیف میشه که بریم ایتالیا، دانشگاه تورین،من ارشد سینما و رسانه میخونم،اونم رشته مورد علاقشو.
تا سال دیگه، من و همون دختری که اواخر ترم ۶ باش آشنا شده بودم و عمرا فکرشم نمی کردیم که یه روز یه همچین تصمیمی قرار با هم بگیرم،میریم ایتالیا و در یک جای جدید که انتخاب و علاقه خودمون بوده همه چیو از صفر شروع میکنیم.
الان ۲ سال و ۲ روز از عضویتم تو این سایت میگذره و اینهمه اتفاقای پیش بینی نشده برام افتاده،تازه این فقط ۲ سال از زندگیه،فقط ۲ سال...همه چی از این رو به اون شده...
تا ۲ سال دیگه ممکنه چی بشه...فکرشم نمیشه کرد...
به نظرم هیچ توجیحی برای انفعال احتمالی آدم در هیچ زمانی وجود نداره...

مانشت سایت خیلی خوبیه،کمک بزرگی بوده تو این مدتی که واسه ارشد میخوندم.

از خوندن پست دوستمون با اسم *ریحان* واقعا متاثر شدم،به متافیزیک معتقد نیستم که براتون دعا بکنم ولی واقعا با شما ابراز همدردی میکنم دوست عزیز،آدم که حرفای شما رو میخونه یه جورایی از خودش خجالت میکشه، فوق العاده تکاندهندست.ولی قوی باش.
۳۰
۲
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: ریحان , it866 , سجاد۶۷ , computerscience88 , maneshty , Amir V , خانه سبز , kati , ماه بانو , ES.D , eng_majid , hiva60 , sattar7 , svk7 , آرتا , atenaa , احسان مومنی , mahdi20 , Abrekhoshhal , Mänu , Riemann , El@he , پرهوده , hubble , ashena1 , annmary , m@hboobe , نارین , nina69 , nanajoon , maryam.raz
ارسال: #۳۷
۱۴ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۲۸ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام من از سال ۸۹ عضو این سایت هستم .......اشروعش با ترمی بود که با دکتر تنهایی کلاس داشتیم ....الان هم دانشجوی شبکه علم وصنعت هستم ......Smile

ازاین آدمهادلگیر نشو،نیش زدن طبیعت آنهاست..../سالهاست به هوای بارانی می گویند خراب!......
۸
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: سجاد۶۷ , computerscience88 , ماه بانو , Fardad-A , Riemann
ارسال: #۳۸
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۰۹ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام دوستان.من پست خانوم ریحان خوندم .ریحان جون یعنی چی که میگی اعضای بدن فرزندتو دزدیدن؟
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۳۹
۱۵ شهریور ۱۳۹۲, ۰۴:۴۷ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
از خرداد ۸۹ عضو هستم(ترم آخر کارشناسی) یک بار جدی برای ارشد خوندم که نتیجه نگرفتم ولی بعدش همیشه تو کنکور شرکت میکنم و همیشه مجازی بهشتی قبول میشم و نمیرم :-D
الانم مشغول کارم و از وقتی که رفتم سرکار دیدم عوض شده و احتمالن ارشد یه رشته ی دیگه میخونم

از سال ۸۹ تا حالا اتفاقات زیادی افتا، رفتم سربازی و اومدم، یه شرکت خوب مشغول به کار شدم و الان هم چیزی نمونده تا تاهل:-)

مانشت یه اجتماع خوب وسالمه که من خیلی چیزا از دوستانم یاد گرفتم


به امید موفقیت همه ی دوستان مانشتی:-)

*****شکست پله های موفقیت است*****
۹
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , انرژی مثبت , سجاد۶۷ , Fardad-A , SnowBlind , Masoud05 , kati , farhud , Fatemeh , prosperous , SaMiRa.e , Parva , احسان مومنی , annmary
ارسال: #۴۰
۱۶ شهریور ۱۳۹۲, ۰۶:۵۴ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۶ شهریور ۱۳۹۲ ۰۶:۵۶ ب.ظ، توسط hp1361.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام به همه دوستان

من از زمانی که مانشت وبلاگ بود باهاش آشنا بودم. اون زمان در استان چهارمحال و بختیاری مشغول به کار بودم. اما خیلی دوست داشتم ادامه تحصیل بدم و بخاطر علاقه ام به کامپیوتر با مانشت برای منابع کنکور آشنا شدم. رشته تحصیلیم هم کاملا غیر مرتبط بود . دوباره از کاردانی شروع کردم.

الان دانشجوی کارشناسی ارشد نرم افزار ترم دوم هستم. هوش مصنوعی رو دوست داشتم اما قسمت نرم افزار بود!

دوست دارم مفید باشم. اونقدر بدونم که بتونم کار همه رو راه بندازم. اونقدر بدونم که وقتی یکی ازم سوال کرد با بیانی شیوا مطلبو بهش انتقال بدم. اونقدر بدونم که بتونم بفهمونم چیزی سخت نیست بلکه ما سختش کردیم.


دوست دارم به مدارج بالا برسم اما دوست ندارم مدرک قاب کنم. تصویری قشنگی از آقای دکتر تنهایی دارم(یه چیزی تو مایه های دکتر حسابی) دوست دارم همچین شخصی بشم.

آما... در این درگه که گه که که شود که که**********مشو غره به امروزت که از فردا نه ی آگه
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: jaroon , سجاد۶۷ , good-wishes , Fatemeh , انرژی مثبت , prosperous , diligent , SaMiRa.e , احسان مومنی , Fardad-A
ارسال: #۴۱
۱۸ شهریور ۱۳۹۲, ۰۱:۲۷ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۸ شهریور ۱۳۹۲ ۰۱:۳۴ ق.ظ، توسط ماه بانو.)
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
آقا فرداد شماهم سه سال بیشتره عضو مانشت هستید ها Angel
نمیگید چه مسیری را پیمودید؟ConfusedBlush
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: عزیز دادخواه
ارسال: #۴۲
۲۷ مهر ۱۳۹۲, ۰۳:۰۶ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام منم اسفند سه سالگیم تمام میشه هرچند که ازتابستان ۸۹بصورت مهمان دراین سایت هرروزمیومدم اخی یادش بخیرچه زودشد ۳سال!!!!!!!!
مانشت برای من فقط یک خونه مجازی نبود یک درس زندگی بود خیلی چیزها بچه ها بی دریغ بهم یاد دادن وازهمه شون بخصوص آقای تنهایی وآقافرداد بقیه مدیران خوب ممنونم.
سال ۸۹وقتی اودم مانشت دانشجوی سال آخری بودم که ازتابستون داشتم برای ارشد میخوندم اون موقع ها خیلی دستیابی به مصاحبه ها وفایل ها وکتابها سخت بودش ولی مانشت خیلی کمک بهم کردش رتبه۲۸۳نرم را آوردم تهران قبول نشدم.سال بعدش ازمهرشروع کردم پابه پای بچه های مانشت درس خوندیم هم رقیب بودیم وهم رفیق.هی یادش بخیر
الان که اینقد سرم شلوغه که حتی نمیتونم بیام مانشت وپیش دوستام وبچه ها خجالت زده هستم.شکرخداخوبیم.امیدوارم همه خوب وشاد وسالم باشید وموفق.

زندگی هدیه خداوند به ماست و ” شیوه زندگی ” ما ، هدیه ما به خداوند .Smile
مراقب باشید انچه می بخشید چون رازی در قلبتان پنهان بماند .
۱
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: narges_r , انرژی مثبت , سجاد۶۷ , SaMiRa.e , Masoud05 , Fardad-A , Parva , azad_ahmadi
ارسال: #۴۳
۲۸ مهر ۱۳۹۲, ۱۰:۴۱ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۸ مهر ۱۳۹۲ ۱۰:۴۷ ق.ظ، توسط امین-۲۰۱۰.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام دوستان!
من امین هستم. من حدود پنج سال هست که آقای علیخانی(ملقب به آقا فردادSmile) را میشناسم و بیش از سه ساله که عضو مانشتم.
آشنایی من با آقای علیخانی مربوط به کاری است که در خدمت ایشان بودم و سبب اشنایی وادامه دوستی ما شد.
یه روز بحثی سر یه سوال کنکور بود و راجع به منبعش شدیدا" بحث بالا گرفت. خلاصه بعد از اتمام کلنجار ،یادمه اونموقع من تازه عضو مانشت شده بودم گفتم که یه فرومی هست باین نام. که اقا فرداد از من پرسید چی هست این فروم و بعدش اومدن عضو شدند.
راستش انتظار نداشتم که بیایند تو مانشت یه دفعه مدیر کل بشوند چون بنظرم او میتونه خیلی موثرتر و مفید تر از اینها باشه.Smile
بخودشون هم این را بارها گفته ام ولی مثل اینکه نمیخوان اینجا را رها کنن یا شاید نمیذارن.
من خیلی چیزها از ایشان آموختم و همیشه روزهای خوش همکاری با ایشان تو ذهنم خواهد موند.
(یه چیزای دیگه هم میخواستم در تعریف از آقای علیخانی بگم ولی میدونم خوششون نمیاد حذف کردم)
آقای دکتر تنهایی را نمیشناسم ولی در خیرخواهی ایشان شکی ندارم.
ولی از شون درخواست میکنم آقا فرداد اگه خودشون مایل هستن باز نشست شون کنن. بهتره اینکار را به فرد دیگری بسپارند و بذارند ایشان به یه سری کارهای واجب دیگرش برسه. حیف وقت ایشان هست که اینجا صرف میشه(قصد دخالت ندارم ولی چون ایشان را بخوبی میشناسم میگم)


مانشت بنظرم رشدش اوایل خوب بود و شیب رشدش زیاد بود ولی الآن دیگه به اشباع رسیده و هر سال فقط اعضایش عوض میشن.
بیشتر یه تالار حال و احوال و گپ وگفت و ملاقات عمومی است. کنکور اصولا" چیز مزخرفیه ولی خب چون سوابق تحصیلی دانشگاهها خیلی با هم فرق میکنه ملاک دیگه ای فعلا" نیست. یه ملاکهای دیگه مثل شاگرد اولی هم که دیگه گند زده به دانشگاههای خوب. یعنی طرف با شاگرد اولی تو دانشگاهی که حتی یه صفحه کتاب مرجع یا یه تمرین یا امتحان جدی نبوده اومده نشسته تو یه کلاسی که بعضی پوستشون کنده شده تا یه لیسانس گرفتن.
نتیجه اینکه امیدوارم سالهای آینده ، کمی حال و هوای مانشت از سطح کنکور بیاد بالاتر و علمی تر بشه تا مثل قبل تک بماند.فقط موندن تو این سطح آینده خوبی نداره و حیفه از پشتوانه هاش مانشت بدرستی استفاده نمیکنه.

اما در مورد خودم باید بگم ارشدم را گرفته ام و فعلا" درگیر حل مسائل سربازی هستم. بعدش هم برای ادامه تحصیل از ایران میرم.
ایشالا شهردار نیویورک شدم یه تور میذارم بیایید اونجا همگی.Big GrinCool
۲
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Fardad-A , sahar121 , good-wishes , انرژی مثبت , Parva , sss , Doctorwho
ارسال: #۴۴
۳۰ دى ۱۳۹۲, ۱۲:۳۷ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام منم بیش از ۳ ساله که عضوم
روزای اول که اومدم برا خرید دی وی دی های جزوه بود
تصمیم جدی برا خوندن داشتم که خوب از اونجا که بچه کوچیک و کار و خانه داری همه با هم بودن
حتی فرصت نکردم کتابا رو باز کنم
برا همین بوسیدم گذاشتم کنار
اما هر از چند گاهی به مانشت سر میزدم
از پارسال جدی تر شده و کنکور آزاد رو شرکت کردم
و امسال اولین سال بعد از ۱۰ ساله که برا ارشد شرکت کردم
با توجه به نبود وقت و مشکلات متفرقه ، تمام سعی ام رو می کنم و به قول اون دوستمون تازه دارم می فهمم چی خونده بودیم در دوران کارشناسی
گاهی چنان غرق میشم و لذت میبرم از خوندن ولی زمانش کوتاهه .....
و خیلی اوقات می رسم به حرف baran
""هنوز نمی دونم این همه بدو بدو، استرس و فشار واقعا واسه چی بود؟ نمی دونم علاقه ام چیه؟ بعد دکترا بخونم سر کار برم؟ چه کاری؟ دنبال علاقه هایی که همیشه درس و مدرک جمع کردن رو به خاطرش تعطیل کردم برم یا هنوز این نردبون ترقی رو طی کنم؟""

با اینکه کارم رو دارم زندگی و همسر و بچه .....
نمیدونم بخونم ...نخونم....برا چی بخونم.....

ریحان جان برا شما هم آرزوی صبر می کنم

امروز از آن من استBlush
۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۴۵
۳۰ بهمن ۱۳۹۲, ۰۹:۲۵ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ ۰۹:۲۸ ب.ظ، توسط ریحان.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
بچه ها سلام...خواستم خبری بدم...نرگسم...دلبندم به خاطر مشکلات ریه ۲۰ روز بستری بود...خیلی اذیت شد...دیگه شرمنده بودیم که ما راحت تنفس میکنیم و دلبندم اینقدر اذیت میشد...و دوهفته پیش ۴ شنبه...حوالی همین ساعات بود که......
به رحمت خدا رفت...
الهی بمیرم براش.نمیدونین و ایشا ا...هم هیچ وقت نفهمین که ادم بالای سر جگرگوشش باشه وقتی اون داره نفس اخر رو میکشه یعنی چی...نمیدونین...بچه ها وقتی حدود ساعت ۹/۳۰ شب دخترم پر کشید...پرستارها دویدن منو بیرذون کنن. گفتم به خدا جیغ نمیزنم بگذارین قشنگ ببینمش...تروخدا.قول میدم...اونها همشون همسن خودمون بودن..با چشمای اشک بار هاج و واج مونده بودن چیکار کنن. گفتم قول میدم..۲۰ روزه این همه لوله و ماسک به دخترم وصل بوده.نتونستم درست بغلش کنم .تروخدا نگذارین پیش چشمم بمونه.بگذارین باش حرف بزنم بغلش کنم...ازش حلالیت بطلبم...بذارین از وجودش اروم بگیرم.به خدا بدنش هنوز گرم گرم بود. بذارین باهاش خواحافظی کنم. و ۱ ساعت اونو باتمام وجودم در اغوش کشیدم...باش راز و نیاز کردم.در گوشش شعر خوندم...حرف زدم. شهادتین گفتم...خانواده هامون شوکه بودن از این کارمن.اما اونهام اروم اروم اومدن جلو...دخترم را یه دل سیر دیدن...نمیدونستن چیکار کنن.نگران من بودن.اما من با لبخند و خونسردی در حالی که دلم داشت میترکید گقتم بیاین ...بیاین باهاش حرف بزنین.یه دل سیر نگاش کنین.باهاش خدافظی کنین.بهش بگین اون دنیا ما رو از یاد نبره...شفیعتون شه.این فرشتس.کادر بیمارستان حیروون بودن...اما دیدن من ارومم حتی اجازه دادن همه اومدن توی اتاق.همه باهم براش یس خوندیم..میخواستن زود ازم جداش کنن.نگذاشتتم.۱ ساعت بوش میکردم.میبوسیدمش..به خدا خودش ارومم کرد.تحملش رو بهم داد...بعد گفتم همه اقایون بیرون.میخوام گلم رو بخوابونم روی تخت...اجازه بدین اروم اروم از خودم جداش کنم.مردها رفتن. و من ااروم دخترم رو روی تخت خوابوندم...براای اخرین بار دیدمش.بوسیدمش.و با دستای خودم پارچه ی سفید را روش کشیدم...خدایا امشب دخترم توی سردخونه ی بیمارستانه..سردشه.تنهاست.نترسه؟ یا فاطمه ی زهرا...نرگسم رو به شما سپردم.تروخدا مراقبش باشین...میدونستم دخترم تنها نیست.همه عزیزان الان دیگه کنارشن...رقیه.علی اصغر...خدایا من امشب نمیرم...چه شبی بود...رفتم توی حیاط بیمارستان.و دیگه تا میتونستم جیغ کشیدم...دیگه صدام در نمیومد.خدا را شکر کردم که درد و رنج دلبندم پایان گرفت.دیگه لازم نبود گلوشو سوراخ کنن واسه تنفس . و پهلوشو واسه غذا... از خدا خواستم اگه ناخواسته حواسم نبوده و کوتاهی کردم منو ببخشه...ازش کمک خواستم...طلب صبر کردم...چه شبی بووود اون شب...صبح شدوقتی داشتن توی سالن معراج میشستنش هم تنهاش نذاشتم.اخه وظیفم بود به اون خانمها که بدن ناز دخترکم را میشستن بگم اب رو اروم به بدن حساسش بگیرین...چرا اینقدر این اب یخه؟؟؟ الهی بمیرم...پوست دختر من به خدا مثه گل لطیف بود...خداااا بچم سردش شد...یخ کرد...اخه بی انصافا چرا با اب یخ...میشورینش...خدا دارم میمیرم...الهی بمیرم دستاشو به لپهام میگذاشتم تا گرم شن...صورتمو به صورتش میچشبوندم تا گرم شه...بدنشو ها میکردم تا گرم شه...اخه یخه یخ بووووود...نمیدونین چه غمی توی گلومه...اشکهام داغ بودن..چرا؟ که بعدا جاشون روی گونه هام سرخ شده بووودمن خودم دلبندمو حمام میکردم...با ملایمت...جیغ میکشیدم اروم...تروخدا اروم. اونها باچشمهای غمگینشون منو نگاه میکردن میگفتن ماخودمون مادریم به خدا...احساس داریم.چه قدر این بچه سفید و نورانیه.انگار فرشته ی اسمونیه...به خدا که بود...تا یه روسری سفید سرش کردن و خواستن بپیچنش...به خدا دخترم عروس شد...نمیدونین چقدر خوشگل شد...نه که من که مادرشم بگم...همه میگفتن با دهان باز...یک تیکه ماه داشت میدرخشید..پوست سفیدش که از نرمی و طراوت میدرخشید. صورت گردش...مژه هاش مشکی و برگشتش...و ابروهای مشکی و به هم پیوستش...لبهاش مثه یه غنچه ی قرمز بود.به خدا راست میگم.انگار همین حالا کلی ارایشش کرده بودن.حیف این همه زیبایی که خاک میخواست ببلعه...حیف...دخترم را عروس کردم و به حضرت زهرا سپردم...واز حال رفتم...
وقتی میخواستن بگذارنش توی جایگاه ابدیش فریاد میکشیدم صبر کنین بذارین یبار دیگه ببینمش .وقتی توروش رو باز کردن انگار یه دیگه بچم اروم گرفته بود...با ارامش خواب بووود.یه خواب راحت. کافورها مثه دونه ی نمک توی صورتش ریخته شده بود.تند تند بالای پلکش رو با دستهام تمیز میکردم که مبادا این دونه های ریز بره توی چشم دلبندم...منو کشیدن کنار...ازش جدام کردن...جیغ زدم غریبه نه...محرمش بیاد..محرمش بگذاردش توی جایگاهش...اروم بذاریدش که نترسه...تروخدا اروم ...و همه چقدر مهربون بودن...انگار توی خواب و بیداری دست و پا میزدم...بقیش انگار مه الود بود...نمیفهمیدم دیگه.فقط یادم بود که وظیفمو به سرانجام رسوندم خدارا شکر که تونستم تا اخرین لحظه وظیفه مادریم رو انجام بدم...
خدایا چطور یادم بره اون لحظاتو...؟؟؟چطور؟ بچه ها..خیلی دلم براش تنگ شده...دارم گریه میکنم...الهی براش بمیرم...
چطور فراموش کنم؟

تنبلی دزد آرزوهاست...
۶۳
۲
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Mojde# , equilibrium , eris229 , parla , diligent , tabassomesayna , mhd3 , 0X00412E49H , عاصفه , maryam... , Aurora , kati , نارین , SaMiRa.e , Breeze , tayebe68 , انرژی مثبت , aria , The BesT , crevice , Riemann , Pegasus , hhosseinid , فوژان , killerphp , mr_asadi , virtual girl , Talnetir , sahar121 , مهرانگیز , tarane1992 , ka arman , fifa2020 , h4cker , saeedehs , JAFARI71 , Mindhunter , mgshervin , Mänu , tohidi4503 , Afroz , delta , f2000 , n_amiry70@yahoo.com , dzzv_13 , fa_karoon , mehdi.m2 , مهشاد , Denize , elynn66 , Yasan , mohammad.ardeshiri , m_ok , **sara** , fatima.sr68 , Onix , amirali_s69 , fatemesoleimani , nlp@2015 , bahar1369 , 3369916381 , rahil_free , mostafa0000 , zoltrix_66 , vesta , fati_mah , Parisa-SH , 8118 , admin , lotus , Ariyanic , danesh , Payam92 , Good! , fatemeh69 , Sakura , atti joon , sun-shine , El@he , samieh , hnarghani , marzaman , mohsen@profex.ir , Menrva , ReihanehTorkzadeh , mortez28 , sorlin , parinaz_ashraf , MShariati , MEHDI_M , tiran22 , sand , fatahian , r3za , مهربان مادر , maryam parvini , hiva60 , کوثر۱۳۹۳ , newuser , t.mehr , AmiriManesh , maryam.raz , phontom , yazdanpanah20


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  نظر شما راجب بهترین موسسه برای کنکور ارشد کامپیوتر vahid_sh@hotmail.com ۶۵ ۴۵,۱۳۳ ۰۲ بهمن ۱۴۰۰ ۱۲:۵۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Hadi7590
  رکوردهای مانشت admin ۱۴۰ ۹۱,۸۱۷ ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: msm1365
  به دانشجوی تازه کار چه پیشنهادی میکنید ؟ اورمزد ۴ ۴,۶۰۸ ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۵:۱۸ ب.ظ
آخرین ارسال: اورمزد
  اهدای کتاب هایم به اعضای گل مانشت x86 ۴۴ ۳۸,۲۳۲ ۰۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: abolfazl pepco
Lightbulb گروه ترجمه ی مانشت marvelous ۱۳ ۱۰,۱۵۸ ۰۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ziba_090
Star سحر خیــــــــــــــــــزان مانشت nasrolah ۹۴۸ ۲۴۱,۶۸۵ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۵:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
  درآمد شما در سایت هایی مثل کافه بازار و مایکت چقدر است؟ applepeach ۴ ۸,۲۳۱ ۲۵ دى ۱۳۹۸ ۱۱:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: packationmachinery
  پرسش و پاسخ و بحثهای مدیران در مورد امور جاری مانشت Fardad-A ۴,۸۰۶ ۴۴,۶۶۸ ۰۳ دى ۱۳۹۸ ۰۱:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Masoud05
  تخفیف گروهی آزمونهای آزمایشی مدرسان شریف برای اعضای مانشت در سال ۹۹ عزیز دادخواه ۱۲ ۸,۵۹۷ ۲۵ مهر ۱۳۹۸ ۰۱:۱۹ ب.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
Question شما کدوم رو انتخاب میکنید؟ taherehm ۱ ۲,۵۹۲ ۲۰ مهر ۱۳۹۸ ۰۸:۱۲ ب.ظ
آخرین ارسال: taherehm

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close