زمان کنونی: ۳۱ فروردین ۱۴۰۳, ۱۱:۳۷ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟

ارسال: #۱۶
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۷:۵۸ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
درود...

بهمن ۹۰ عضو شدم . (دقیقا ً از روزی که خوندن واسه کنکور ۹۱ رو شروع کردم!)
ولی همچنان پشت کنکور به سرمیبرم....تا ببینیم کنکور ۹۲ چه گلی به سر مانشت میزنیم!
حداقل روزی یه سر میام !! Big Grin

آنجا که رویاها به حقیقت می پیوندند...مرا خواهی یافت. ------------------------- وضعیت : [تصویر:  53319_mrsbeasley.gif]
۵
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: farhoudjk , zahra 67 , computerscience88 , انرژی مثبت , Lover Of Science , Amir V , ana_12345
ارسال: #۱۷
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۸:۰۰ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
به تظرم بهترین خصوصیت سایت مانشت دو چیزه
یکی اینکه رتبه های خیلی خوب اینجا زیاد پیدا میشه و میشه ازشون راهنمایی کسب کرد
دوم اینکه فقط مخصوص بچه های کامپیوتره
۹
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: farhoudjk , s.izadi , computerscience88 , سجاد۶۷ , tohidi4503 , Lover Of Science , barbados2500 , tabassomesayna , kimidoonekekie
ارسال: #۱۸
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۲۶ ب.ظ
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام

منم فک کنم سه سال بیشتره که عضوم

وقتی که واسه کنکور می‌خوندم دوران خوبی با مانشت داشتم خیلی کمک کرد

ارشد شبکه دانشگاه اصفهان قبول شدم

بعد ازون کمتر به مانشت سر زدم، خودمم نمیدونم این دوسال چه جوری گذشت

الانم رو پایان نامم کار میکنم

همین ...
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , عاطفه پارسا , Fardad-A , سجاد۶۷ , mahdi20 , majid67110 , computerscience88 , SaMiRa.e , saaraa , azad_ahmadi , Engineer , Parva , prosperous , احسان مومنی , kimidoonekekie
ارسال: #۱۹
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۲۸ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۳۲ ب.ظ، توسط esi.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
من هنوز خیلی مانده به ۳ سال، تقریبا ۵و۶ ماه دیگه
اما تو این ۳ سال کاری واقعا نکردم که بتونم بهش ببالم.
ان شاالله در آینده خدا کمک کند حرفی برای گفتن داشته باشیم
البته از زمانی هم که مانشت تبلیغ مدرسان زده، وقت نمی کنم به ماشنت زیاد سر بزنم Blush ( مانشت هم به تو زیاد سر نمی زنه اسی !!!، چی فکر کردی، فکر کردی احساس تو به علم و دانش برای کسی مهمه، نه والا، فقط واسه خودت مهمه اسی جان ، کار دنیا اینه دیگه)
برای اینکه از بحث اصلی دور نشیم.
آقا فرداد تا حدودی مارو می شناسن
شغل آزاد دارم و دانشجو هستم و خدارو شکر راضیم از کار و زندگی، میگذره.
Fardad-A، در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ۱۰:۲۱ ب.ظ برای این مطلب یک پانوشت گذاشته است:

از جمله مدیرانی که من افتخار اشنایی حضوری باهاشون داشته ام، ایشان هستند. ایشان مدتی مدیر مانشت بودند و من ایشان را بعنوان یکی از اعضای موثر ، مفید و دلسوز میدونم. شاید در مواردی اختلاف نظر داریم ولی باید بگم من ایشان را جوانی بسیار خوب و صادق و دلسوز میدونم و بنظرم هر کمکی از دست شون براومده و بر میاد برای مانشت انجام میدن. پاسخهای ایشان به سوالات سیستم عامل در مانشت هست .برای این دوست خوب همیشه ارزوی موفقیت دارم و مطمئنم ایشان از متخصصین خوب و دلسوزی خواهند شد که در این مملکت کم داریم.


حرفی برای گفتن نیست .... باید تلاش کرد وبس .
۱۳
۲
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , crevice , عاطفه پارسا , fatemeh85 , سجاد۶۷ , mahdi20 , computerscience88 , SaMiRa.e , farhud , Msccom , samaneh@90 , sir_ams , Engineer , Parva , tabassomesayna , احسان مومنی , ana_12345 , Doctorwho
ارسال: #۲۰
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۰۹:۵۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۲ اسفند ۱۳۹۲ ۱۱:۴۱ ق.ظ، توسط ریحان.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام دوستان.منم حدود ۳ ساله عضو مانشتم...اما توی این مدت زندگیم زیرو روشد..تازه استارت زده ودم برای شروع ارشد.دوران دانشجویی از دانشگاهه...ازاد بود... متنفر بودم.تا میشد غیبت داشتم.ریاضی مهندسی رو ۱ جلسه رفتم سره کلاس و خب با ۱۴ پاس کردم...شروع کردم کلاس کنکور رفتن.چندتایی درسهارو کلاس رفتم.تازه گرم شده بودم و روزی ۹ ساعتم درس میخوندم که ۲ ماه به کنکور فهمیدم دارم مادر میشم...دیوانه شده بودم اما خب...واین شد که حالم دیگه خیلی بد بود و هرچی خونده بودم پرید و فراموشم شد...روز کنکور ۳ تا ضدتهوع انداختم بالا.مراقب میگفت چته تو؟؟؟؟ بگذریم...تا اینکه نوگلم به دنیا اومد.شاید بعضیاتون قبلا خوندین ماجرامو...نوگلم نشکفته پر پر شد...دکترم دیر اومد.چرا؟ چون خانم عضو هییت علمی دانشگاه تشریف دارن و صبحها نمیتونستن تشریف فرما شن بیمارستان خصوصی...به همین مسخرگی...نوگلم وقتی پا به این دنیای بیرحم گذاشته حالت خفگی داشته بعدهم دکتر بیهوشیه نامرد نتونست ۸ دقیقه به دخترم اکس‍یزن برسونه باید یه لوله ای توی نای میکرده ولی تبحر نداشته و تازه بعداز ۸ دقیقه دکتری دیگه صدا میکنن واون میاد سریع اینکارو انجام میده.دلبندم زنده میمونه اما داغون میشه یه فلج مغزیه داغون.دیگه نه میبینه نه میشنوه نه راه میفته نه حرف خواهد افتاد نه...نه...نه...یک زندگی نباتی...چشمای خوشگلشو باز میکنه اما سویی نداره .دکترها میگن تمام بافت مغزیش به آب تبدیل شده...دیگه بافتی نداره.فقط کمی از مخچه باقی مونده برای همین دستها و پاهالشو میتونه حرکت بده. باورتون میشه؟تا بغلش میکنی کمی لبهاش شاد میشه .مثه ماه میمونه.ابروهای کشیده و پیوسته.پوستی سفید..لبهایی قلوه ای...واقعا یه فرشته ی بیگناهه...که مظلومانه این دنیای بیرحم سهمشو ازش گرفت.گریه نمیکنه...مکیدن نداره ...الان عزیزم ۱ سالشه ...۱ سال من به جای اون گریستم.قاشق قاشق سیرابش کردم...هر وعده ی غذایی حدود ۲۰۰ تا قاشق چایخوری... ۳ ماهه اول بلع هم نداشت ۲ ساعت یه بار لوله میکردیم توی معدش و شیرش میدادیم...خون گریه میکردم...توی زندگیه خیلی از ما یه شبایی بوده که فقط خدا میدونه چه جوری سر کردیم تا صبح !..و حالاهم مداوم مشکل ریه داره...ریه اش پرمیشه از مواد غذایی...مدام سرفه میکنه و اشک از گوشه ی چشمای بیگناه و مظلومش میچکه...دارم ذره ذره اب میشم در ۲۵ سالگی پیر شدم...پریشب دکترش گفت این بچه ۲ تا ۴ سال طول عمرشه...و تیرخلاصی شد بر قلب من...بچه ها زندگیم داغون شد...پدر ش پیر شد...در جوونی انگار سیاه پوش شدیم...مدتیه دوباره کتابهامو باز کردم و نیم نگاهی بهش میندازم..حالمو بهتر میکنه مطالعه.لااقل ساعتی غمم فراموشم میشه...من میخواستم درسم رو ادامه بدم مصمم بودم.حسابی و بچه نمیخواستم اما خدا خواست...این روزها با خودم میگم نکنه با اون علاقه ی شدیدی که من به قبولی توی دانشگاه دولتی داشتم...نرگسم خودشو فدا کرد تا الان من بتونم توی چنین خونه ی ساکتی با چنین فرزند مظلوم و ساکتی توی این مهلتی که داده شده درسم رو بخونمو به نتیجه برسم؟ بعضیا حرف فرزند بعدی رو میزنن اما من دیگه نمیتونم...همین دخترمم سنگین شده حمل و نقلش سخت شده.حتی گردن هم نمیگیره..۱۱ کیلو شده و وله...نمیدونم کار درست کدومه که ۱۰ سال دیگه که اومدم اینجا راضی باشم...همسرمم که صبح زود میرنو اخرشب میان.بیشتر کارهالی نرگس بامنه...خودمم کارم به دوا دکتر و ام ار ای کشیده و قرص ارام بخش اما قرصهامو نخوردم.ترسیدم معتادش شم و روی درس خوندنم و حافظم اثر بد بذاره...روزهای سیاهی میگذرونم. دعا کنین خداوند توی این برهه ی حساس کمکمون کنه.دعا کنین نرگسم زجر نکشه که طاقتشو ندارم...

پی نوشت...بچه ها ممنونم از این همه ابراز لطفتون...قول میدم تسلیم نشم...حتی وقتی اشک توی چشمام حلقه زد لبخند بزنم و بگم چیزی نیست درست میشه...قول میدم بجنگم و تسلیم نشم...قول میدم۳ سال بعدی که خواستیم دوباره جمع شیم با رتبه ی خوبی که اوردم ازتون تشکر کنم...رتبه ای که همتون رو راضی کنه...

خداوندا...من به مقیاس بندگی خودم میسنجم. تو به مقیاس خدایی خودت پاسخ بده . خدا جان ، اینجا بنده ای ،تسبیح دعاهایش را دانه دانه به نام تو رج میزند. حواست هست؟
روی سنگ قبرم بنویسید اولین باری نبود که مرد...
................................................................................​................................................................................​...........

بچه ها سلام...خواستم خبری بدم...نرگسم...دلبندم به خاطر مشکلات ریه ۲۰ روز بستری بود...خیلی اذیت شد...دیگه شرمنده بودیم که ما راحت تنفس میکنیم و دلبندم اینقدر اذیت میشد...و دوهفته پیش ۴ شنبه...حوالی همین ساعات بود که......
به رحمت خدا رفت...
الهی بمیرم براش.نمیدونین و ایشا ا...هم هیچ وقت نفهمین که ادم بالای سر جگرگوشش باشه وقتی اون داره نفس اخر رو میکشه یعنی چی...نمیدونین...بچه ها وقتی حدود ساعت ۹/۳۰ شب دخترم پر کشید...پرستارها دویدن منو بیرذون کنن. گفتم به خدا جیغ نمیزنم بگذارین قشنگ ببینمش...تروخدا.قول میدم...اونها همشون همسن خودمون بودن..با چشمای اشک بار هاج و واج مونده بودن چیکار کنن. گفتم قول میدم..۲۰ روزه این همه لوله و ماسک به دخترم وصل بوده.نتونستم درست بغلش کنم .تروخدا نگذارین پیش چشمم بمونه.بگذارین باش حرف بزنم بغلش کنم...ازش حلالیت بطلبم...بذارین از وجودش اروم بگیرم.به خدا بدنش هنوز گرم گرم بود. بذارین باهاش خواحافظی کنم. و ۱ ساعت اونو باتمام وجودم در اغوش کشیدم...باش راز و نیاز کردم.در گوشش شعر خوندم...حرف زدم. شهادتین گفتم...خانواده هامون شوکه بودن از این کارمن.اما اونهام اروم اروم اومدن جلو...دخترم را یه دل سیر دیدن...نمیدونستن چیکار کنن.نگران من بودن.اما من با لبخند و خونسردی در حالی که دلم داشت میترکید گقتم بیاین ...بیاین باهاش حرف بزنین.یه دل سیر نگاش کنین.باهاش خدافظی کنین.بهش بگین اون دنیا ما رو از یاد نبره...شفیعتون شه.این فرشتس.کادر بیمارستان حیروون بودن...اما دیدن من ارومم حتی اجازه دادن همه اومدن توی اتاق.همه باهم براش یس خوندیم..میخواستن زود ازم جداش کنن.نگذاشتتم.۱ ساعت بوش میکردم.میبوسیدمش..به خدا خودش ارومم کرد.تحملش رو بهم داد...بعد گفتم همه اقایون بیرون.میخوام گلم رو بخوابونم روی تخت...اجازه بدین اروم اروم از خودم جداش کنم.مردها رفتن. و من ااروم دخترم رو روی تخت خوابوندم...براای اخرین بار دیدمش.بوسیدمش.و با دستای خودم پارچه ی سفید را روش کشیدم...خدایا امشب دخترم توی سردخونه ی بیمارستانه..سردشه.تنهاست.نترسه؟ یا فاطمه ی زهرا...نرگسم رو به شما سپردم.تروخدا مراقبش باشین...میدونستم دخترم تنها نیست.همه عزیزان الان دیگه کنارشن...رقیه.علی اصغر...خدایا من امشب نمیرم...چه شبی بود...رفتم توی حیاط بیمارستان.و دیگه تا میتونستم جیغ کشیدم...دیگه صدام در نمیومد.خدا را شکر کردم که درد و رنج دلبندم پایان گرفت.دیگه لازم نبود گلوشو سوراخ کنن واسه تنفس . و پهلوشو واسه غذا... از خدا خواستم اگه ناخواسته حواسم نبوده و کوتاهی کردم منو ببخشه...ازش کمک خواستم...طلب صبر کردم...چه شبی بووود اون شب...صبح شدوقتی داشتن توی سالن معراج میشستنش هم تنهاش نذاشتم.اخه وظیفم بود به اون خانمها که بدن ناز دخترکم را میشستن بگم اب رو اروم به بدن حساسش بگیرین...چرا اینقدر این اب یخه؟؟؟ الهی بمیرم...پوست دختر من به خدا مثه گل لطیف بود...خداااا بچم سردش شد...یخ کرد...اخه بی انصافا چرا با اب یخ...میشورینش...خدا دارم میمیرم...الهی بمیرم دستاشو به لپهام میگذاشتم تا گرم شن...صورتمو به صورتش میچشبوندم تا گرم شه...بدنشو ها میکردم تا گرم شه...اخه یخه یخ بووووود...نمیدونین چه غمی توی گلومه...اشکهام داغ بودن..چرا؟ که بعدا جاشون روی گونه هام سرخ شده بووودمن خودم دلبندمو حمام میکردم...با ملایمت...جیغ میکشیدم اروم...تروخدا اروم. اونها باچشمهای غمگینشون منو نگاه میکردن میگفتن ماخودمون مادریم به خدا...احساس داریم.چه قدر این بچه سفید و نورانیه.انگار فرشته ی اسمونیه...به خدا که بود...تا یه روسری سفید سرش کردن و خواستن بپیچنش...به خدا دخترم عروس شد...نمیدونین چقدر خوشگل شد...نه که من که مادرشم بگم...همه میگفتن با دهان باز...یک تیکه ماه داشت میدرخشید..پوست سفیدش که از نرمی و طراوت میدرخشید. صورت گردش...مژه هاش مشکی و برگشتش...و ابروهای مشکی و به هم پیوستش...لبهاش مثه یه غنچه ی قرمز بود.به خدا راست میگم.انگار همین حالا کلی ارایشش کرده بودن.حیف این همه زیبایی که خاک میخواست ببلعه...حیف...دخترم را عروس کردم و به حضرت زهرا سپردم...واز حال رفتم...
وقتی میخواستن بگذارنش توی جایگاه ابدیش فریاد میکشیدم صبر کنین بذارین یبار دیگه ببینمش .وقتی توروش رو باز کردن انگار یه دیگه بچم اروم گرفته بود...با ارامش خواب بووود.یه خواب راحت. کافورها مثه دونه ی نمک توی صورتش ریخته شده بود.تند تند بالای پلکش رو با دستهام تمیز میکردم که مبادا این دونه های ریز بره توی چشم دلبندم...منو کشیدن کنار...ازش جدام کردن...جیغ زدم غریبه نه...محرمش بیاد..محرمش بگذاردش توی جایگاهش...اروم بذاریدش که نترسه...تروخدا اروم ...و همه چقدر مهربون بودن...انگار توی خواب و بیداری دست و پا میزدم...بقیش انگار مه الود بود...نمیفهمیدم دیگه.فقط یادم بود که وظیفمو به سرانجام رسوندمخدارا شکر که تونیستم تا اخرین لحظه وظیفه مادریم رو انجام بدم...
خدایا چطور یادم بره اون لحظاتو...؟؟؟چطور؟ بچه ها..خیلی دلم براش تنگ شده...دارم گریه میکنم...الهی براش بمیرم...
................................................................................​......................................................................
بعدا نوشت ۱: اول از همه تشکر وسپاس فراوان دارم از شما دوستان مهربون که اینقدر خالصانه و بی ریا محبت هر چه تمامتون رو به من ابراز داشتین.عزیزان ایشا ا... خوده نرگس بانووو ...فرشته ی بهشتی دمه در بهشت منتظر تک تک شما خواهد بود و دستانتان را برای ورود به بهشت خواهد فشرد.من با جسم خاکی ام قادر به سپاس نخواهم بوود.بی شک خودش بهترین تشکر رو از همه ی شما خواهد داشت.همینطور که به خواب خیلی ها اومده و گل تعارف کرده برای تشکر...عزیزان اگه لایق باشم این چند روز عازم مشهدالرضا خواهم بووود برای تسکین قلبم و نایب الزیاره ی تک تک شما خواهم بود.ممنونم

بعدا نوشت ۲: عزیزان یکی از هدفهای من برای توصیف این اتفاقات و غمهام علاوه بر تسکین خودم این بوووود که به شما عزیزان بگم لطفا قدر سلامتی خودتون و عزیزانتون رو بدونین...من نزدیک ۲ سال مرتب درگیر دکتر و بیمارستان بودم.دیگه
عملا فقط واسه دکتر رفتن از منزل بیرون میومدم...میفهمین یعنی چی؟؟؟ ۲ سااااال؟؟؟ دیگه این اواخر یک روز در میون دکتر بودیم.گاهی روزها ۳ تا دکتردر یک روز میرفتیم.ازپزشک قانونی برای پیگیری شکایتمون گرفته تا شنوایی سنجی و مباحث کاشت حلزون و سمعک گرفته تا بینایی سنجی تا کار درمانی و فیزیوتراپ و دکتر مغز و اعصاب و دکتر قلب و متخصص کودکان و کم کم ریه گوارش و ریه...وای وای وای...خواهشا قدر بدونین به خدا این شعار نیست...ببینین صبح که از خواب بیدار میشین به چه قصدی از منزل بیرون میرین اگه دکتر و بیمارستان و آرامستان و دادگاه و... نمیرین خدا را هزار بار شکر کنین.اگه دارین توی یک محیط علمی پا میگذارین یا به قصد چنین چیزی از خونه بیرون میرین که دیگه کلمات از وصف شکر چنین چیزی عاجزند...نگذارین این نعمت رو فراموش کنین و از یادتون بره و براتون عادی شه...برین بهزیستی.برین بیمارستانها..هراز گاهی به خودتون متذکر شین.بگذارین چشماتون ببینن که ادمها چطور عزیزاشون جلوی چشمشون دارن اب میشن...دارن پرپر میشن و کاری ازشون برنمیاد...در غمشون شریک شین...تا خداهم به شما مهربونی کنه...نمیدونین چه مریضهایی دیدم که بیماریشون با فقر همراه بود.بدتر از این چی سراغ دارین؟ نمیخوام دیگه دلهای مهربونتون رو بیشتر از این درد بیارم ولی عزیزانم لطفا از همه ی این دیده ها و شنیده ها بهره ببرین برای هرچه بیشتر تلاش کردن...که حضرت علی میفرمایند ارزش هرکس به همت اوست...اری عزت خودتون رو حفظ کنین.بذارین همه جا سرافراز باشنین.تلاش کنید وتلاش و نتیجه رو به مهربون و بخشنده ی بالای سرتون بسپارین.اون لحظه لحظه شما را دیده شک نکنین تلاشهای شما گم نمیشه...قران بخونین.من این مدت با کمک قران تونستم دوام بیارم.حافظه رو هم قوی میکنه.یه قران جمع و جور بخرین که همیشه همراهتون باشه...این اصله عزیزان.این نوره حیفه بهره نبرین.به خدا همینا اخرکار برامون میمونه..عزیزان باور کنین درس خوندن خیلی اسونتره خیلی کارهاست.میان بره خوبیه. بهره ببرید ازش . کشورتون رو بسازید.
و از درس به عنوان ابزاری برای رسیدن به هرچه بیشتر انسان شدن استفاده کنین.عزیزان من خواهر کوچکترشمام.اصلا در حدی نیستم که بخوام نصیحت کنم.ابدا.فقط دلم خواست گوشه ای از چیزهایی که توی این مدت خدای مهربون بهم یاد داد رو به شماهاهم منتقل کرده باشم...اخه دلم نیومد نگم.معذرت میخوام اگه سرتونو درد اوردم.حلال کنین ...
Fardad-A، در تاریخ ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ۱۰:۴۹ ب.ظ برای این مطلب یک پانوشت گذاشته است:

هر کدام از ما یه جورایی و تو یه موقعیتهایی آزمایش میشیم. اگه از کسی امتحان میگیرن یعنی میخوان ارتقایش بدهند. هر چی امتحان سخت تر بود یعنی قبولشدنش با ارزش تر. مهم اینه که شما به وظیفه تون عمل کنید . خودش زنده میکنه و می میراند. توکل کنید و آنچه درسته انجام بدین.


تنبلی دزد آرزوهاست...
۸۳
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: سجاد۶۷ , ali123321 , MoonRise , انرژی مثبت , crevice , Fardad-A , Fatemeh , sahar_2000 , majid67110 , x86 , tohidi4503 , ubc , Ali-B , computerscience88 , SaMiRa.e , Masoud05 , saaraa , narges_r , arman.fr , عاصفه , mrousta , Lantern , farhud , jaroon , samaneh@90 , sss , barankhanom , mohsen_m , kati , بنده ی خدا , mohaddeseh70 , slaf83 , azad_ahmadi , persian_boy , sherkat , barbados2500 , hosseini2012 , Engineer , hiva60 , araam.naderi , Parva , tesna , ankaboot , asiehmohammadian , PSHirazi , tabassomesayna , prosperous , fatemehkh , zahra 67 , fa_karoon , guest12 , sahar_rostami2 , fatemesoleimani , sulduz , navidghanad , آرتا , Payam92 , didar , smart , fifa2020 , aria , nimam , farnoosh , mr-sky , lotus , homa , nazibahar , sara68 , baran , Apple.CS , esi , nader618 , Nolan , foranyone , blackhalo1989 , mojimbn , sajaddandy , sadeghpc , Marcel , ican , pasargad7788 , elin123 , mah123 , sepidsahar , b.kiani , Breeze , Abrekhoshhal , ماه بانو , The BesT , M.Amin.M , mohammadi_62 , elynn66 , kimidoonekekie , Mojde# , sahar121 , nasim** , minami , sadi58 , unicornux , sahar bano , Eternal , zahra2012 , fatemeh69 , marzaman , friends , Doctorwho , maryam parvini , ernika , samcs , RASPINA , arefeh.hp , maryam.raz , phontom , kambiz
ارسال: #۲۱
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۳۴ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
من هم البته ۲ ساله با مانشت اشنا شدم. چند سال پیش عاشق دوره های تخصصی شبکه بودم . دو سه تا مدرک مایکروسافت و سیسکو هم گرفتم. بعد یک چهار ۵ سالی تو شرکت های مخابراتی کار کردم. آخریشم شرکت Huawei که این جور که بوش می یاد باید واسه خاطر ارشد استعفا بدم! فعلا هم ۸ ماهه یک فسقلی منو بابا صدا میکنه! عاشقشم. این روزا بیشتر وقتم یا دارم باهاش کشتی می گیرم یا عوضش می کنم!! Big Grin تا چند روز دیگه هم اگه خدا بخواد میریم واسه ثبت نام.... عقیده من تو زندگیم اینه که هیچ چیز رو نباید فدای چیز دیگه ای کرد. زندگی زمانی لذت بخشه که توش درس ، کار ، خانواده ،ورزش ، تفریح ، و .... در کنار هم باشند. شاد باشید.
۳۳
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: انرژی مثبت , MoonRise , سجاد۶۷ , maneshty , crevice , Fardad-A , Fatemeh , x86 , majid67110 , sina_n , computerscience88 , SaMiRa.e , saaraa , pr0tector , mahdi20 , narges_r , arman.fr , عاصفه , Lantern , farhud , samaneh@90 , barankhanom , kati , mohaddeseh70 , azad_ahmadi , ریحان , persian_boy , barbados2500 , M4$0UD , Engineer , good-wishes , prosperous , احسان مومنی , fatemehkh , zahra 67 , sulduz , Mahtab_m , fifa2020 , farnoosh , saba_1984 , homa , baran , Apple.CS , ana_12345 , Nolan , foranyone , ماه بانو , kimidoonekekie , Mojde# , sahar121 , hubble , phontom , Venus. , kambiz
ارسال: #۲۲
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۱۱:۰۱ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۲ شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۰۵ ب.ظ، توسط sahar_2000.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
ریحان جان:

متنی که نوشتی رو کامل خوندم و قبلا هم درجریان بیماری دخترت بودم...واقعا نمیدونم بعضی وقتا سرنوشت خیلی خیلی عوض میشه وشاید ما مدتها از مسیر آرزوهامون دور بمونیم..دخترت واقعا روح داره و محبت های تورو میبینه و عمیقا درک میکنه..چه بسیار بهتر ازما آدمهایی که شاید میبینیم و میشنویم و از صدها نابینا و ناشنوا بدتر خودمان را به ندیدن میزنیم...دخترت حتی اگر روزی خدای نکرده از پیشت بره همیشه تورو میبینه و بدون شک اینهمه لطف و از خودگذشتگی شما و همسرتون بدون جواب نمیمونه...

کار درست اینه که به خدا بسپاری خودتو...به وقتش میتونه نوبت تولد یه فرشته ی دیگه بشه!!!

شما خیلی جوونید...انشاله بچه های سالم و زیبا مثل نرگست تورو از اینهمه غم نجات میدن..وحتی باز امیدوارم اگر معجزه ای هست شامل حال طفل معصومت بشه..اون بی لیاقتی که با عنوان پزشک سلامتی دخترت رو گرفت این کارش بدون جواب نمیمونه...خداناظره...و امیدوارم روزی همه ی این روزای سخت مثل خواب بشه واست...تقدیر دست ما نیست...خداروشکر که همسرت رو داری...تو این موقعیت از همسرت غافل نشو..اون هم بیشتر از شما ناراحتی به دوش میکشه..به نظرم درس رو شروع کن..تو محل سکونتت دانشگاه بری بهتره...از صمیم قلب دعا میکنم که نرگس های شایسته ای تحویل جامعه بدین و مایه افتخارت بشن..هرکس تو زندگیش یه غمی رو به دوش میکشه///بعضیهاش رو کسی درک نمیکنه..ریحان جان زندگی کن..



منم به ۳ سال نمیرسه که عضو شدم اما سایت بینظیری برای من بود..دوستانی که بی چشم داشت همواره کمک میکنند...منم ترم ۳ میرم از مهر...کار پارت تایمی دارم که امیدوارم بهتر بشه...مشغول تکمیل سمینارو زندگی جریان داره!!!!!!

درمیان مردمی که میدوندبرای زنده بودن،آرام قدم برداربرای زندگی کردن!!
۸
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: crevice , computerscience88 , saaraa , samaneh@90 , sss , ریحان , sherkat , barbados2500 , araam.naderi , hiva60 , fatemehkh , zahra 67 , majid67110 , fatemesoleimani , sulduz , f2000 , fereshteh JI , The BesT , Mojde#
ارسال: #۲۳
۱۲ شهریور ۱۳۹۲, ۱۱:۵۵ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام دوستان من هم حدودا (یک ماه کمتر)سه ساله که عضو مانشتم . اولین بار برای ارشد اومدم و عضو شدم ولی بعد واقعا شیفته اش شدم. همون سال هم کنکور قبول شدم(دانشگاه مالک) البته نتیجه اصلا مورد دلخواه من نبود اما با یکم سبک سنگین کردن تصمیم گرفتم همون رو ادامه بدم. سال اول خوب بود درس میخوندم انگیزه زیادی هم داشتم اما یهو سرنوشت زندگیم که قرار بود با درس خوندن ادامه پیدا کنه عوض شد. یهویی رفتم دنبال کار آزاد البته کاملا غیر مرتبط با رشته ام. بعد هم دیگه به زور میرفتم سر کلاسها و بزور درسا رو پاس کردم. خداییش بیشتر واحدها رو پاس کرده بدم وگرنه انصراف می دادم. الان هم مشغول پایان نامه هستم. الان هم فکر نکنم دیگه به اهداف قبلی علاقه ای داشته باشم . رفتم دنبال کار آزاد و درگیری تمام وقت ، فقط خدا کنه بتونم پایان نامم رو هر طوری شده به سرانجام برسونم . البته کار و زندگیم بد نیست فکر هم نکنم در آمدی که الان دارم رو هرگز میتونستم از راه مهارت های علمیم بدست بیارم .البته یه عشقی به کار های هوش مصنوعی درم که مطمئنم هیچوقت من رو رها نمیکنه
۵
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , computerscience88 , سجاد۶۷ , zahra 67 , majid67110 , Doctorwho
ارسال: #۲۴
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۱۲:۰۹ ق.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
ممنون میشم که دوستانی که حداقل بیش از دو ساله عضوند پست بگذارند چون هدف این هست که قدیمیها بگویند به کجا رسیده اند.جوانترها مطمئنا" پشت کنکور ارشد هستند یا در حال طی ارشد.چوم می بینم حتی دوستانی که دو ماه نشده عضو شده اند خواستم بگم این تاپیک را بیشتر برای پیش کسوتان بگذارید.بقیه مانشت مال جوونها.Smile
۱۰
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , samaneh@90 , fifa2020 , good-wishes , maneshty , سجاد۶۷ , احسان مومنی , zahra 67 , x86 , didar , انرژی مثبت , maryam.raz
ارسال: #۲۵
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۱۲:۵۱ ق.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
علیرضام دو سالی میشه که عضو سایت خوب مانشت هستم Smile ۸۸ وارد دانشگاه شدیم ناپیوسته خوندیم ۹۰ دوباره کارشناسی قبول شدیم الانم که منتظر جواب دانشگاه آزاد هستیم Smile ارشد سراسری هم امسال شرکت کردم برا اولین بار خیلی تجربه خوبی بود با این که در گیر ترم ۳ و امتحاناش بودم برا کنکورم ۱ ماه خوندیم مجاز هم شدیم حالا رتبه بماند Smile) اصلا هم حوصله ندارم بشینم ۱ سال بخونم :| نمیدونم چرا Smile))

الانم تو آموزشگاه تدریس میکنم یکمم ( php ,css ) --- امسالم هدفم اینه که یه کار خوب گیر بیاریم و ارشد هم در کنارش بگیریم ...

و در آخر هم خوشحالم کنار شما مهندس های گل هستم شاید کم تو بحث ها باشم ولی همه صحبتت هاتونو دنبال میکنم و از تجربه هاتون استفاده ...

انسان موفق کسی است که در انتها پیروز شود نه در ابتدا .
۲
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: SaMiRa.e , computerscience88 , fatemesoleimani
ارسال: #۲۶
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۱۲:۵۳ ق.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام.من تقریبا ۳ ساله که عضو مانشتم.از اون موقع ها که وبلاگ بود.واسه کنکور ارشد می اومدم اینجا.وقتی اینجا عضو شدم از کارم استعفا دادم . نشستم بکوب خوندم واسه ارشد که ۲ هفته قبل کنکور دولتی فهمیدم دارم مامان میشم، روحیه م بهم ریخت و دولتی غیر انتفاعی قبول شدم که ترجیح دادم آزاد بخونم.الان دارم رو پایان نامه م کار میکنم و البته اینم بگم که از استعفا دادنم بشدت پشیمونم وقتی که میبینم علوم تحقیقات رو هر کی آزمون میده قبول میشه با خودم میگم کاش عجله نمیکردم.آخه با شرایط الان کار پیدا کردن بدتر از هر کنکوریه

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم چرخد
۹
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , computerscience88 , crevice , ریحان , tesna , سجاد۶۷ , fatemesoleimani , Payam92 , Engineer , ماه بانو , انرژی مثبت
ارسال: #۲۷
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۱۰:۴۲ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۳ شهریور ۱۳۹۲ ۱۱:۰۰ ق.ظ، توسط jaroon.)
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
ممنون ریحانه جان.همین دیروز بود که از گریه هاش در حد مرگ کلافه بودم ولی وقتی اومدم سایت و حرفای شما رو خوندم شوکه شدم.امیدوارم خدا هرچه زودتر نرگستو شفا بده.

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم چرخد
۴
۱
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: computerscience88 , 67890
ارسال: #۲۸
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۲:۴۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ شهریور ۱۳۹۲ ۰۹:۴۸ ب.ظ، توسط ریحان.)
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
ببینین تصور دختری فوق العاده شاد را داشته باشین و سرشار از انرزی...که به قول پدرمادرم یه عمرتوی یه دنیای شیشه ای زندگی کرده تا یه وقت یکی بهش نگه بالاچشت ابروه...نمیگم این خوبه ها...اتفاقا خیلی هم این نوع تربیت بده...چون الان دیگه از پا در اومدم...شاید الان بهتر درک کنین...
و اینکه به خدا حاضربودم تک تک اعضامو بدم به نرگسم...شماها نمیدونین این مادر شدن و مادر بودن چیه...من اصلا بچه دوست نداشتم و خوشم نمیومد اما نرگسمو حتی بیشتر خودم دوست دارم.خودمو در قبالش مسیول میدونم که به این دنیا اوردمش . اینکه...
ببینین گاهی بچه اینطوری به دنیا میاد...مادر زادی اینطوره..بابا..خب میگی مشیت الهی بوده...خدا خواسته.راضیم به رضای خدا...بچه تاشب قبل به دنیا اومدن سالم بوده...انواع ازمایشهاداده شده.حتی شب قبل اتاق خصوصی گرفتیم.این همه تدبیر...مراقبت..اون وقت یه سری دکتر نامه از خدا بیخبر برای اینکه ۴ تا مریض بیشتر ببینن و پول بیشتر پارو کنن باید این بلا را سره زندگیه من بیارن...گاهی یه دزد جیب شما را میزنه...میبینین چقدر تلخه...حالا تصور کنین تک تک اعضای نرگس منو ازش دزدیدن...اصلا این در کلمات میگنه؟ من ناشکر نیستم. به هرحال همینم تا خدا نمیخواسته نمیشده...اما این رسمش نیست که توی این کشوره بی در پیکر هیچکس وظیفشو درست انجام نده...خیرسرمون ماها مسلمانیم...تصور کنین من هرشب که میخوابم از اول تا اخر صدای خس خس سینه ی فرزندم توی گوشمه که نمیتونه درست تنفس کنه...بازیچه نیست که...خیلی سخته...اما من در برابر پدرمادرامون بازهم خیلی ارومترم..اعتقادم اینه که اگه خدای مهربون صبرشو نداده بود خودمو از بین میبردم...

eh3an2010 خطاب به کاربر محترم... جنابه:زندگیه من سیاه شد دیگه جای بیخردی نیست توش .باید با عقل جلو برم تا بتونم کمی لا اقل خاکستریش کنم. فکر نمیکنم نه در دین نه عرف نه حتی در غرب مقبول باشه که ادم هی تند تند فرزند به دنیا بیاره بدون لحظه ای خرد که ممکنه بچه ی معصوم ناقص باشه...۲ تا بچه معلول بشن و از بین برن و یه عمر عذاب بکشن تابه فرزند سوم که رسید سالم باشه و احساس ما پدر مادر ارضا شه؟؟؟اگه اونم معلول میشد چی؟چطور اون دنیا جوابشو میدادن؟یا همون دوتا اولی رو چی؟این وجدانیه؟ من اینو نمیپسندم...من همین حالا تا جون در بدن دارم خودم را در قبال نرگس خانمم مسؤل میدونم....هرچند تمام مراقبتها را انجام دادم...

همین که کم کم میخوام به زندگی عادی برگردم معجزس هرچند اینا فقط در روانمه..اما در عمل...تقریبا دیگه زندانی شدم در خونه...نمیخوام قضیه را به قول شما تلخترش کنم.

همچنین.ممنونم از نوشته هاتون بله شایدم ارزش این امتحان الهی رو نمیبینم شاید استرس و غم مادری اجازه فکر کردن به اصل کار رو نمیده...بهش فکر میکنم...ممنونم ومعذرت میخوام اگه ناراحتتون کردم.گفتم شاید برای فرزندم دعا کنین...و قدر نعمتهایی که شده جزیی از زندگیتونو نمیبینین رو بدونین و تمام تلاشتون را بکنین تا به هدفتون برسین شاید سال بعد اتفاقی بیفته که الان در ذهنتونم نمیگنجه
اگه هم بخواین نوشته هامو پاک میکنم تا باعث رنج کسی نشم...ممنون از همه ی محبتها...

تنبلی دزد آرزوهاست...
۳۰
۲
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: PSHirazi , sahar121 , tabassomesayna , x86 , Masoud05 , guest12 , ankaboot , hiva60 , navidghanad , computerscience88 , puneh , farahnaz , jaroon , Msccom , kati , f.b , sahar_2000 , homa , araam.naderi , farhud , baran , shima506 , Apple.CS , fatemehkh , zahra 67 , student_92 , mhd3 , aria , elin123 , 10:30 , ican , elynn66 , kimidoonekekie , unicornux , friends , maryam parvini , ernika , phontom
ارسال: #۲۹
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۵:۵۲ ب.ظ
اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
حالا من Smile
من هم فک کنم جز این لیست قرار بگیرم.تا حدودی به نتایجی که می خاستم رسیدم اما هنوز کارهایی هست که باید انجام بدم.ارشد رو قبول شدم.اما از انتخاب رشتم راضی نبودم و الان هم تو دانشگاهی هستم که زیاد خوشایندم نیست.میتونست انتخاب بهتری من رو الان تو موقعیت بهتری قرار بده.اما گذشته ها گذشته.قصد دارم واسه دکتری از ایران برم.و حتما این کارو خواهم کرد.مانشت به ما انگیزه می ده و ما به مانشت افتخار میکنیم.Smile


آرام باش***دنیا بی قرار توست...
۴
۰
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: good-wishes , crevice , سجاد۶۷ , SaMiRa.e , computerscience88 , انرژی مثبت
ارسال: #۳۰
۱۳ شهریور ۱۳۹۲, ۰۷:۰۷ ب.ظ
RE: اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟
سلام
من سال چهارمه که کنکور میدمBlush
مانشت سایت خوبیه

تلاش تلاش تلاش
۸
۰
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: سجاد۶۷ , SaMiRa.e , computerscience88 , Mänu


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  نظر شما راجب بهترین موسسه برای کنکور ارشد کامپیوتر vahid_sh@hotmail.com ۶۵ ۴۰,۰۶۹ ۰۲ بهمن ۱۴۰۰ ۱۲:۵۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Hadi7590
  رکوردهای مانشت admin ۱۴۰ ۸۳,۶۲۶ ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ ۰۲:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: msm1365
  به دانشجوی تازه کار چه پیشنهادی میکنید ؟ اورمزد ۴ ۳,۹۶۳ ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ ۰۵:۱۸ ب.ظ
آخرین ارسال: اورمزد
  اهدای کتاب هایم به اعضای گل مانشت x86 ۴۴ ۳۵,۳۴۰ ۰۳ آبان ۱۳۹۹ ۰۹:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: abolfazl pepco
Lightbulb گروه ترجمه ی مانشت marvelous ۱۳ ۸,۸۰۲ ۰۱ خرداد ۱۳۹۹ ۰۳:۳۷ ب.ظ
آخرین ارسال: ziba_090
Star سحر خیــــــــــــــــــزان مانشت nasrolah ۹۴۸ ۲۰۷,۱۳۲ ۱۴ اسفند ۱۳۹۸ ۰۵:۵۲ ق.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
  درآمد شما در سایت هایی مثل کافه بازار و مایکت چقدر است؟ applepeach ۴ ۷,۵۳۴ ۲۵ دى ۱۳۹۸ ۱۱:۲۵ ق.ظ
آخرین ارسال: packationmachinery
  پرسش و پاسخ و بحثهای مدیران در مورد امور جاری مانشت Fardad-A ۴,۸۰۶ ۴۴,۶۶۸ ۰۳ دى ۱۳۹۸ ۰۱:۱۴ ب.ظ
آخرین ارسال: Masoud05
  تخفیف گروهی آزمونهای آزمایشی مدرسان شریف برای اعضای مانشت در سال ۹۹ عزیز دادخواه ۱۲ ۷,۵۷۳ ۲۵ مهر ۱۳۹۸ ۰۱:۱۹ ب.ظ
آخرین ارسال: عزیز دادخواه
Question شما کدوم رو انتخاب میکنید؟ taherehm ۱ ۲,۳۱۵ ۲۰ مهر ۱۳۹۸ ۰۸:۱۲ ب.ظ
آخرین ارسال: taherehm

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close