(۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۱۱:۵۲ ق.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط: تقدیر یا تقصیر...تصمیم یا اجبار...
زخم واژه ها ...
فکر نمیکردم اینقدر از خودم دور بشم...کاش میشد یه نیم نگاه ،فقط یه نیم نگاه از آینده انتخابمو ببینم...خسته شدم از این که من یه طرفم هدفام یه طرف دیگه...آخه بی انصافیه...
تقدیر...
تصمیم...
دنبال کردن هدف بدون توجه به اطرافت..(که این گزینه خیلی سخته برام...)
نگاه کن فکرکن انتخاب کن راهت رو..(که این هم خیلی سخته برام)
قدرت تصمیم گیری نداشتن که من ندارم سخته برام..
من هم بین دوراهی هستم یاچندراهی موندم...برای دنبال کردن هدفم راهی که تودرتوئه..توی حلقه ای افتادم که فقط تکرار میشه نمیدونم کجا کی چجوری انتخابش کنم تا بتونم راهم روانتخاب کنم تا بتونم یک راه رو بدون شک تردید ترس دلهره اضظراب پریشونی..باخونسردی انتخاب کنم و دنبال کنم هدفم رو..
سردرگمی توی این راه...
فکر...چندین فکریاهزاران فکر فکرهای پی در پی..کدامین فکر جواب حل سوالاتم هست
سوال هزاران سوال هزاران سوال بی جواب..
مغز...مغز من پیچیده شده و گم شدم مغزم مثل یک طناب گره خورده که نمیدونم کدامین گره رو بازکنم..
به خودم میگم کدامین راه درست است..کدامین راه را انتخاب کنم..چطورتصمیم بگیرم که یک راه رو دنبال کنم فقط با قاطعیت تمام و بدون سستی و لغزش... مغز من درد میکنه...واقعا کدام راه درسته برای رسیدن به هدفت..آیندت...ادامه ی زندگی...من سردرگم