انجمنصفحه اولجستجوی انجمن

[peroshatperoshat]

بچه ها استارت اپ ویکند چیه؟شنیدم کسب وکار اینترنتی و.....؟چرا ما کامپیوتریای و ایتی ها در مورد ش اطلاعی ندارم ؟اگه کسی اطلاعات جامعی داره ممنون میشم در اختیارمون قرار بده

[vesta]

(۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۴۴ ب.ظ)peroshatperoshat نوشته شده توسط:  بچه ها استارت اپ ویکند چیه؟شنیدم کسب وکار اینترنتی و.....؟چرا ما کامپیوتریای و ایتی ها در مورد ش اطلاعی ندارم ؟اگه کسی اطلاعات جامعی داره ممنون میشم در اختیارمون قرار بده

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

[peroshatperoshat]

(۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۵۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  

(26 فروردین ۱۳۹۴ ۰۳:۴۴ ب.ظ)peroshatperoshat نوشته شده توسط:  بچه ها استارت اپ ویکند چیه؟شنیدم کسب وکار اینترنتی و.....؟چرا ما کامپیوتریای و ایتی ها در مورد ش اطلاعی ندارم ؟اگه کسی اطلاعات جامعی داره ممنون میشم در اختیارمون قرار بده

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

همایش هایی که برگزار می کنند ب درد میخوره؟یا الکیه و فقط میخوان پول بگیرن؟

[vesta]

والا من خودم تو دانشگاه امیرکبیر دوره ای بود شرکت کردم که سه روزه بود، اون پولی بود، و وابسته به ایران موبی کد، خوب بود، سطحشون خیلی بالا بود، من که احساس خنگی بهم دست داد، تجربه با سر واژه دقیق "استارت آپ"نداشتم

از اینجا(
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
) هم میتونید از دوره هایی که تو دانشگاه شریف هست، با خبر شید، اینجا هم یبار شرکت کردم، بد نبود، تقریبا بچه ها هم سطح بودیم و تعدادمونم کم بود. ولی دوره تو امیرکبیر واقعا افراد بازارکاری بیشتر بودن، یا حتی از شرکتها کارمنداشون رو فرستاده بودن.
گاها میتونید از سایت تخفیفان هم بن کارت با هزینه کمتر برای شکرت تو دوره ها رو تهیه کنید


پ.ن: یکی بیاد با من سودوکو حل کنه

[explorer]

خوش به حالتون...

[m.teymourpour]

چه موجود عجیبیه این آدمیزاد
گاهی اوقات اونقد انرژی و امید داره که احساس میکنه میتونه دنیا رو عوض کنه
گاهی اوقات هم اونقد ناامید و خسته است که اگه تموم دنیا هم بهش بدن حاضر نیست یه لبخند کوچولو بزنه

[sepideh1373]

دوستان بنظرتون دانشگاه آزاد خوبه واسه ارشد یا داشنگاه غیرانتفاعی وپیام نور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه روزانه نشد و شبانه نشد کدوم اینا اولویت داره از لحاظ مدرک

[m.teymourpour]

(۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ۰۷:۱۱ ب.ظ)F@gh@ نوشته شده توسط:  وقتی خدا آن بالا قرص و محکم نشسته و کافی است اسمش را بگویم تا بیاید پیش من،

در اینکه خدا اون بالا نشسته شکی نیست
اما نمیدونم چرا کمتر صدامونو میشنوه، نمیدونم شاید بی موقع صداش میزنیم
نمیدونم چرا دیگه کمتر اهل معامله است، شاید معامله گر خوبی نبودیم و سرش کلاه گذاشتیم
کلا احساس میکنم غریبه تر از این حرفا باشیم که بتونیم راحت باهم حرف بزنیم
من که حاضرم خیلی از مشکلاتمو خودم حل کنم چون روم نمیشه باهاش حرف بزنم
بعضی وقتا شروع میکنم به حرف زدن باهاش اما در حین حرف زدن کارای گذشته و قوالای گذشتم یادم میاد و به خودم میگم چطوری روت میشه بازم چیزی بخوای
وقتی نمیتونم وظیفه انسان بودنمو درست انجام بدم چطور میتونم توقع داشته باشم خدا هوامو داشته باشه

[خانه سبز]

خیلی زمونه سختی شده دیگران سعی می کنند نقاط ضعف شمارو پیدا کنند تا احساس ارامش خودشون رو گسترش بدن.. باعث تاسف هست

[kader]

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خب بزار ببینم چی دلم میخاد؟؟

اولش این که یه چند ساعتی خدا بیاد پایین ، بشینیم رودررو ،مردو مردونه با هم حرف بزنیم ، من چندتا سوال مهم دارم ازش.

دومیش اینکه کاش برمیگشتم به ۵ سال پیش و یه تصمیم دیگه برای زندگیم می گرفتم.

سومیش اینکه کاش یکی پیدا میشد و به یه بنده خدایی میگفت : عزیز من ، مسئولیت پذیری برای یه مرد کمتر از نفس کشیدن نیست ، بشین با خودت دو دوتا بکن ببین بویی از مردونگی بردی یا نه؟

چهارمیش اینکه ، خدا کسی رو محکوم نکنه به فریاد بلندی که اسمش سکوت هست.

بقیشم بعدا میگم....

[A V A]

دیر تر از ما کنکور میدن، زودتر از ما نتیجشون میاد. خب ما هم دل داریم

[fulgent]

دلم امشب صاف است

آسمان هم آرام و هزاران فانوس

باد هم می آید

و نسیمی زیرک، سعی دارد که بفهماند شب

مظهر این همه تاریکی و دلتنگی نیست.

به گمانم فردا روز خوبی باشد.

صورت ماه به من می گوید:

گرچه شب تاریک است

دل قوی دار سحر نزدیک است

[Somayeh_Y]

چرا به یاد نمی آورم؟! من آدمی را دوست می داشتم.
ستاره و ارغوان را دوست می داشتم.
گردهمائی گمان های کودکانه را دوست می داشتم.
نامه ها ، ترانه ها وغروب های هر پنجشنبه را دوست می داشتم.
آواز و انار و آهو را دوست می داشتم.
من نمی دانم، من همه چی را دوست می داشتم …

چرا به یاد نمی آورم؟! گفتم از کنار پنجره،
از روبروی آن کلاغ که بر آنتن بامی کهنه می لرزد،
از روبروی تماشای ماه، از کنار تفکری تشنه، کنار می آیم.
گفتم کنار می آیم، اما نه با هر کسی،
اما کنار ترا دوست می دارم،
اما دوست داشتن را … دوست می دارم.

چرا به یاد نمی آورم؟ جنبش خاموش خواب های ماه،
توهم دیدار کسی در انتهای جهان،
تعبیر غزلی از حوالی حافظ،
و سؤالی ساده از کودکی یتیم، گویا اواسط زمستان بود،
که من راه خانه ای را گم کردم.
من از شمارش پله ها هنوز می ترسم.

"سیدعلی صالحی"

[vesta]

آه...
بگذار بقیه فکر کنند که تو خوشترین آدم روزگاری، درست مثل گذشته که هیچ کس هیچ نمیدانست و وقتی گوشه ای از زندگیت برایشان نمایان شد خشکشان زد و محکوم شدی به نداشتن احساس!! آن هم تو، تویی که... . پنهان کردن غمت را خوب یاد گرفتی ولی دیگر چشمانت همکاری نمیکنند، باید فکری به حالشان کنی

نمیدانم آخر این خوود سانسوریها چه خواهد شد، تو پیروز خواهی شد یا غم!
همراه کردن کسی با نغمه دلم نمیدانم کار درستی است یا اشتباه...
چه شد که در این نقطه از زمان همه چیز برایم مثل کلافی به هم پیچید و من در پی پیدا کردن سر کلاف!!! هر چه میگردم و بیشتر تغلا میکنم انگار بیشتر گره میفتد... مرا نیاز به آرامشی است تا بتوانم از عهده این کلاف برایم

آرامشم آرزوست...

[diligent]

خوب راست میگه دیگه کی روش!