زمان کنونی: ۰۴ آذر ۱۴۰۳, ۰۶:۳۱ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۱۵۴۲۱
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۳:۵۱ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
فردا با مامان میریم، دلم گرفته کلی هم کار دارم Sad
یکی بیاد کمک...
حیف شد فردا نیستیم، ۲۹ هم نیستیم، دعا کنید واسه سال تحویل ترخیص بشیم دوست ندارم بیمارستان باشیم Sad
صبحی خواب دکتر مامان رو دیدم، البته دستیارش رو و بیدار شدم، بهم میگفت داری داروی مامانت رو اشتباه میدیا، منم گفتم خب فلانی(دستیار جدیده) اینطوری گفته!!! سری پیش که دستیارا تغییر کردن معمولا هر دو ماه این اتفاق میفته، داروی چندتا بیمار اشتباه شد و اگر دقت خودشون و همراهشون نبود معلوم نبود چی میشد Sad همش استرس دارم...

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی >>وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی >>وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی >>یَفْقَهُوا قَوْلِی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: so@ , Nesyan , NP-Cσмρℓєтє , salam5 , happy07 , Sadi_gh , x86 , **sara** , tabassomesayna , RASPINA , Avril89 , alirezaei , barca , sahar salehi , soheila-zd
ارسال: #۱۵۴۲۲
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۴:۳۸ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط:  پ.ن: من دعا میکنم تو سال جدید، سر رشته امور زندگی همتون بیاد دستتون، یاد گرفتم که تو خواستن بعضی چیزا نباید زیادی به خدا اصرار کرد، چون گاهی با همه وجودتم بخوای نمیده و این جواب نگرفتن گاهی پذیرشش اونقدرام راحت نیست
عجب بارونیه اینجا...
دقیقا من امسال به این حرف رسیدم،یعنی دقیقا همون چیزی رو که با گریه ازخدا میخواستم حتی تو امضامم میتونید ببینید چقد دعاکردم،دقیقا۱ماه پیش فهمیدم که به مصلحتم نبوده و خدا چقد هوامو داشته

به مصلحتم نبود
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: vesta , tabassomesayna , RASPINA , alirezaei , emahii
ارسال: #۱۵۴۲۳
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۴:۴۹ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۴:۳۸ ب.ظ)abji22 نوشته شده توسط:  
(25 اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۲۶ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط:  پ.ن: من دعا میکنم تو سال جدید، سر رشته امور زندگی همتون بیاد دستتون، یاد گرفتم که تو خواستن بعضی چیزا نباید زیادی به خدا اصرار کرد، چون گاهی با همه وجودتم بخوای نمیده و این جواب نگرفتن گاهی پذیرشش اونقدرام راحت نیست
عجب بارونیه اینجا...
دقیقا من امسال به این حرف رسیدم،یعنی دقیقا همون چیزی رو که با گریه ازخدا میخواستم حتی تو امضامم میتونید ببینید چقد دعاکردم،دقیقا۱ماه پیش فهمیدم که به مصلحتم نبوده و خدا چقد هوامو داشته
خب حالا که دیدی به مصلحتت نبوده امضاء عوض کنSmileCoolTongue

You can't reach any skills without hardworking
Maybe you fall
You shouldn't give up
You should stand
and
Try again and again...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: abji22 , NP-Cσмρℓєтє , vesta , Bahar_HS , alirezaei
ارسال: #۱۵۴۲۴
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۴:۴۹ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۴ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۱۴ ب.ظ)mcse2010 نوشته شده توسط:  
(24 اسفند ۱۳۹۳ ۰۹:۳۵ ب.ظ)barca نوشته شده توسط:  
(24 اسفند ۱۳۹۳ ۰۹:۳۴ ب.ظ)mcse2010 نوشته شده توسط:  منم میخوامممممممممممممممHeartHeartHeartHeart
من زن میخوامممممممممممممممممممممConfusedConfusedConfused
الحق که به امضات عمل کردی! Big Grin

پس چی فکر کردیSmile
فعلا معطل ایام فاطمیه هستم، بعد از ان دست به کار می شوم!!!
اگر گزینه خوب تو مانشت باشه حاضرم به شرطی که زیاد دور نباشهTongue

شمالی بودی درسته؟ی گزینه توپ برات سراغ دارم ولی اول باید به خودش بگم ببینم چی میگهTongue

به مصلحتم نبود
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: emahii
ارسال: #۱۵۴۲۵
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۵:۰۴ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۵:۰۹ ب.ظ، توسط abji22.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۴ اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۴۸ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  
(24 اسفند ۱۳۹۳ ۱۱:۴۰ ب.ظ)AVA 94 نوشته شده توسط:  دعا برای ازدواجتون از ما، دعوت به عروسیتون از شما
دعا که مفته !!!!!
والا هرچی که مفته ملت دست و دل باز هستن :{
اقای ریمن خان این روزا یجورین منم نمیدونم چجورین،حسش به خواهرزاده وستا هم منتقل شده اونم از راه دور میفهمه اوضاش خاصه
ایشالا خیرباشه

(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۳۷ ق.ظ)peroshatperoshat نوشته شده توسط:  حالا که حس میکنم اینجا نقد بی پروا میشه ادم حرف دلش رو در مورد ازدواج بزنه منم میگم اقاx86شما که میگی چرا خانم ها نمیگن که به ازدواج احتیاج دارن و کلی دلیل اوردی(حرفهای خواهرت و خوابگاه دختران .....) اگه دنبال جواب این سوال میگردی به داستان زندگی من گوش کن
من از اول دوره لیسانس تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی هرچقد هم که تنهایی اذیتم کرد به دوستی فک نکنم (جدابیتهای دخترانه هم انقد داشتم که به قول دخترها پیشنهاد داشته باشم )اما همه رو رد کردم لیسانسم رو گرفتم توی ماجرای انجام و تحویل پروزه با یه اقایی اشنا شدم اولش برای کمک به پروژه بود اخرسر بحث ازدواج رو پیش کشید اونم با کلی ترس منم گفتم باید فک کنم بعد چند روز با این که ازش خوشم اومده بود رفتم گفتم فعلا قصد ازدواج ندارم اونم از اشنا ها استفاده می کرد و پیام میداد که دلش واقعا با منه در اخر با کلی اصرار من قبول کردم یه دوره کوتاهی برای اشنایی با ایشون داشته باشم توی مدت اشنایی ایشون کلی به من میگفت واقعا به ازدواج نیاز داره منو دوست داره اگه با من ازدواج کنه خیلی انگیزه برا پیشرفت در زندگیش به وجود میات و از این حرف ها همیشه بهم میگفت کاش از پدر و مادرتون اجازه میگرفتین ما برای خواستگاری بیام حتی یه بار با گریه از من خواست منم بهش گفت بودم عید زمانه خوبیه من همیشه مراقب رفتارم بودم که اون نفهمه که من خیلی بیشتر از اون به ازدواج علاقه دارم از روز اول اشناییمون همه داستان رو به مادرم گفته بودم بعد ۲ ماه تصمیم گرفتم یه روز برم تمام حرفای دلم رو بهش بزنم اون روز رفتم بهش گفتم من خیلی بیشتر از شما به ازدواج علاقه مندم خیلی بیشتر از شما برای این اتفاق دعا کردم من فقط احساسم رو قبلا به زبون نمی اوردم ولی من تشنه ازدواج هستم از اون روز دیگه اون عوض شد دیگه شد یه ادم دیگه حتی گفت برای خواستگاری اومدن زوده کلی خودش رو برای من گرفت اصلا شد یه ادم دیگه اصلا کل زندگیمون عوض شد انقد رفتارش عوض شد ما از هم جدا شدیم باورتون میشه اون چند روز قبلش با گریه ازمن درخواست میکرد اجازه بدم بیان خواستگاری باورتون میشه !!!

بخدا دقیقا همینجوره،استثناهم نداره میتونید تجربه کنید البته این واسه قبل ازدواج هستا
اصلا یکی از موارد جذابیت همینه،که به کسی که دوس داری بی محلی کنی دراین شرایط بیشتر به سمتت میاد تازمانی که بگی دوستش داری،همه اینجورین خودمم ایجوریم

به مصلحتم نبود
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: happy07 , peroshatperoshat , emahii
ارسال: #۱۵۴۲۶
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۵:۵۴ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۵:۵۵ ب.ظ، توسط Hamzeh.S.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نقل قول: اینکه از جایگاه خودمون بیایم بیرون و حتی بیشترش، بتونیم از پنجره زندگی دیگران نگاه کنیم،کار خیلی خیلی خیلی سختیه!
به نظرم انرژی و شجاعت زیادی می خواد.

قبول دارم کار سختیه .شاید هم همیشه نشه این کار رو کردواین یکی ازمشکلات نتیجه گیری های ما است.مثلا ببینید همه درموردآزمون کارشناسی ارشد تلاش زیادی کردن ولی تا جواب اولیه میاد دراظهارنظر بچه ها باید دنبال این بگردی که اصلا آزمون سوال درستی هم داشته یا نه!!! چون هیچ کس بدون پیش فرض ذهنی کلید روبررسی نمی کنه وفقط سعی داره بگه جوابی که زده درست هست.ولی اگربیاد و بدون پیش فرض ذهنی امتحان رو ازاول تا آخر بررسی کنه اونوقت می فهمه که کجاها اشتباه کرده.
درمورد ازدواج هم همین اتفاق توی حرفهای دوستان واضحه.هیچ کس نمیاد ازبیرون به قضیه نگاه کنه.همه یک سری پیش فرض روگذاشتن وبرمبنای اون نظرمی دن حالا چه خانمها چه آقایون.منظورمن این بود که ازاین قالب خارج شیم.تازمانی که خانومهابگن مشکل ازمانیست ازآقایونه وآقایون برعکسش روبگن نمیشه به نتیجه ای رسید چون هرکس مثل کنکور داره سعی می کنه جواب خودش روبه کرسی بشونه.

You have enemies? Good. That means you've stood up for something, sometime in your life
Winston Churchill
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: mahyamk , Bahar_HS , khordad.girl , alirezaei , emahii
ارسال: #۱۵۴۲۷
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۷:۱۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
آقا من یه چند میل انگیزه و شوق نیاز دارم بهم تزریق شه...

رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی >>وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی >>وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی >>یَفْقَهُوا قَوْلِی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: abji22 , kader , **sara** , khordad.girl , alirezaei , RASPINA , emahii
ارسال: #۱۵۴۲۸
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۸:۱۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
کاش زود عید میشد شاید حال و هوامم عوض میشد...

زمان آدم ها رو دگرگون میکند
اما تصویری را که از آنها داریم
ثابت نگه می دارد
هیچ چیز دردناک تر از این تضاد
میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست


مارسل پروست
از کتاب : در جستجوی زمان از دست رفته
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: alirezaei
ارسال: #۱۵۴۲۹
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۸:۲۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۸:۵۹ ب.ظ، توسط happy07.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
ولی من بیشتر از اینکه بخوام مثل دوستان برای دل شکسته‌ی شما متاسف باشم برای اون آقا متاسفم و برای شما خوشحال!!
اون آقا با این رفتارشون متاسفانه یه عقده‌ی روحی‌ای که داشتند رو نشون دادند! اون آقا با این رفتارشون نشون دادند که در شرایطی بزرگ شدند که هر کس بهشون کم محلی بکنه اون آدم خوبیه، هر کسی تحویلشون نگیره اون آدم مهمیه، هر کسی بی‌اعتنایی بکنه اون آدم بهتریه ازشون و خیلی چیزهای دیگه... و اینجوری می‌شه که وقتی توجهی می‌بینه به اصطلاح زده می‌شه و دیگه نمی‌تونه مثل قبل دوست داشته باشه! این درحالیه که اگر اون فرد در سلامت روانی نسبت به این قضیه بود وقتی توجهی رو از سمت فردی که دوستش داره می‌دید حتما مثل همه‌ی آدم‌های سالم، دلش قرص می‌شد، خوشحال می‌شد و با جدیت بیشتری دنبال کارشون رو می‌گرفت و احساس تعهد بیشتری نسبت به احساس و عاطفه‌ی فردی که دوستش داره می‌کرد!
من خوشحالم که در مرحله‌ی خوبی این آقا مشکلشون رو نشون دادند و شما هم به نظرم رنج الانتون به خاطر تموم شدن این رابطه خیلی بهتر از اینه که بعد ازدواج این رفتار رو از همسرتون می‌دیدید، چون متاسفانه وقتی این باور در فردی شدید باشه اگه بعد از ازدواج هم حتی این حرف‌ها رو می‌شنیدند باز هم این رفتار رو بروز می‌دادند! و اون آقا هم اگه خودشناسی خوبی می‌داشت و به اخلاقیات خودش آگاه می‌بود به جای اینکه سراغ یه آدم مهربون بره سراغ یه آدم مغرور می‌رفت، غرور پررنگ خانم یک تضمین خوب برای متزلزل نشدن رابطه با این افراده و خب مشکلاتشون احتمالا خیلی کمتر می‌شد!

آقایون حواسشون باشه ممکنه زبر ذره‌بین خیلی دقیقی برن و طرف مقابل بسیار هوشمندانه مو رو از ماست بکشه بیرون، و تیم همراه اون خانم اطلاعات روانشناسی خوبی داشته باشند، فلذا مواظب حرکاتتون باشید ممکنه بعضی رفتارهای یه خانم صرفا برای امتحان شما باشه Big GrinBig Grin
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۳۷ ق.ظ)peroshatperoshat نوشته شده توسط:  حالا که حس میکنم اینجا نقد بی پروا میشه ادم حرف دلش رو در مورد ازدواج بزنه منم میگم اقاx86شما که میگی چرا خانم ها نمیگن که به ازدواج احتیاج دارن و کلی دلیل اوردی(حرفهای خواهرت و خوابگاه دختران .....) اگه دنبال جواب این سوال میگردی به داستان زندگی من گوش کن
من از اول دوره لیسانس تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی هرچقد هم که تنهایی اذیتم کرد به دوستی فک نکنم (جدابیتهای دخترانه هم انقد داشتم که به قول دخترها پیشنهاد داشته باشم )اما همه رو رد کردم لیسانسم رو گرفتم توی ماجرای انجام و تحویل پروزه با یه اقایی اشنا شدم اولش برای کمک به پروژه بود اخرسر بحث ازدواج رو پیش کشید اونم با کلی ترس منم گفتم باید فک کنم بعد چند روز با این که ازش خوشم اومده بود رفتم گفتم فعلا قصد ازدواج ندارم اونم از اشنا ها استفاده می کرد و پیام میداد که دلش واقعا با منه در اخر با کلی اصرار من قبول کردم یه دوره کوتاهی برای اشنایی با ایشون داشته باشم توی مدت اشنایی ایشون کلی به من میگفت واقعا به ازدواج نیاز داره منو دوست داره اگه با من ازدواج کنه خیلی انگیزه برا پیشرفت در زندگیش به وجود میات و از این حرف ها همیشه بهم میگفت کاش از پدر و مادرتون اجازه میگرفتین ما برای خواستگاری بیام حتی یه بار با گریه از من خواست منم بهش گفت بودم عید زمانه خوبیه من همیشه مراقب رفتارم بودم که اون نفهمه که من خیلی بیشتر از اون به ازدواج علاقه دارم از روز اول اشناییمون همه داستان رو به مادرم گفته بودم بعد ۲ ماه تصمیم گرفتم یه روز برم تمام حرفای دلم رو بهش بزنم اون روز رفتم بهش گفتم من خیلی بیشتر از شما به ازدواج علاقه مندم خیلی بیشتر از شما برای این اتفاق دعا کردم من فقط احساسم رو قبلا به زبون نمی اوردم ولی من تشنه ازدواج هستم از اون روز دیگه اون عوض شد دیگه شد یه ادم دیگه حتی گفت برای خواستگاری اومدن زوده کلی خودش رو برای من گرفت اصلا شد یه ادم دیگه اصلا کل زندگیمون عوض شد انقد رفتارش عوض شد ما از هم جدا شدیم باورتون میشه اون چند روز قبلش با گریه ازمن درخواست میکرد اجازه بدم بیان خواستگاری باورتون میشه !!!

با هزار تومن می‌شه چیکار کرد؟
به درمان یه کودک سرطانی کمک کرد :-)
لینک زیر و پرداخت آنلاین

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: so@ , Bahar_HS , alirezaei , peroshatperoshat , RASPINA
ارسال: #۱۵۴۳۰
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۸:۴۹ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۸:۵۱ ب.ظ، توسط mahsa_mb.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۱:۳۷ ق.ظ)peroshatperoshat نوشته شده توسط:  
(25 اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۲۳ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط:  آقا دعا کنید، دیگه هر جور شده عید امسال تکلیفمون روشن بشه. مشکل اینجاست که فکر می کنم همونطور که من دارم دعا می کنم برای ازدواج و از خدا میخوام که یه دختر صاف و ساده گیرم بیاد و یه دوسالی نامزد باشیم و ادامه ی داستن، یه دختری هم داره به این فکر می کنه که کاش یه پسری بود و یه دوسالی نامزد بودیم و ادامه ی داستان. الان من دارم اینجا عذاب می کشم اونم تو تنهایی خودش. هر کی هم میگه من مشکلی ندارم، بدونید که یه جای کارش میلنگه. بعضی از خانم ها جوری دارن تعریف می کنن که انگار اصلا دوست ندارن ازدواج کنن، انگار از ازدواج بیزارن و فقط این آقایون هستن که مشکل ازدواج دارن. کی بود میگفت تو دبیرستان های دخترانه آمار گرفته بودن و دیده بودن که اکثر دخترا دوست دارن ازدواج کنن؟ آقا دیگه از خواهر به آدم نزدیکتر کی هست؟ یه بار بهش گفتم تو دانشگاه دختر ها خیلی درس می خونن؟ برگشت گفت " دختر ها فقط دوست دارن یه پسر خوب باهاشون ازدواج کنه" یا اونیکی خواهر که بهم میگفت شما پسرا تو خوابگاه چی به هم میگید؟ گفتم حرف خاصی نمیزنیم، میگفت ما دخترا هر شب جمع میشدیم و در مورد پسرا صحبت می کردیم. دیگه چی بگه آدم؟ اینا یعنی چی؟ پسرا هم از دخترا بدتر. شاید به روی خودشون نیارن ولی همشون دوست دارن که ازدواج کنن. الان اکثر دوستامو میبینن میگن خدا کنه زودتر ازدواج کنیم. خیلی هاشون به خاطر همین دیگه نمیخوان دکترا بخونن. میگن بریم ازدواج کنیم. اینم یه حرف کمی جدی تر.

حالا که حس میکنم اینجا نقد بی پروا میشه ادم حرف دلش رو در مورد ازدواج بزنه منم میگم اقاx86شما که میگی چرا خانم ها نمیگن که به ازدواج احتیاج دارن و کلی دلیل اوردی(حرفهای خواهرت و خوابگاه دختران .....) اگه دنبال جواب این سوال میگردی به داستان زندگی من گوش کن
من از اول دوره لیسانس تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی هرچقد هم که تنهایی اذیتم کرد به دوستی فک نکنم (جدابیتهای دخترانه هم انقد داشتم که به قول دخترها پیشنهاد داشته باشم )اما همه رو رد کردم لیسانسم رو گرفتم توی ماجرای انجام و تحویل پروزه با یه اقایی اشنا شدم اولش برای کمک به پروژه بود اخرسر بحث ازدواج رو پیش کشید اونم با کلی ترس منم گفتم باید فک کنم بعد چند روز با این که ازش خوشم اومده بود رفتم گفتم فعلا قصد ازدواج ندارم اونم از اشنا ها استفاده می کرد و پیام میداد که دلش واقعا با منه در اخر با کلی اصرار من قبول کردم یه دوره کوتاهی برای اشنایی با ایشون داشته باشم توی مدت اشنایی ایشون کلی به من میگفت واقعا به ازدواج نیاز داره منو دوست داره اگه با من ازدواج کنه خیلی انگیزه برا پیشرفت در زندگیش به وجود میات و از این حرف ها همیشه بهم میگفت کاش از پدر و مادرتون اجازه میگرفتین ما برای خواستگاری بیام حتی یه بار با گریه از من خواست منم بهش گفت بودم عید زمانه خوبیه من همیشه مراقب رفتارم بودم که اون نفهمه که من خیلی بیشتر از اون به ازدواج علاقه دارم از روز اول اشناییمون همه داستان رو به مادرم گفته بودم بعد ۲ ماه تصمیم گرفتم یه روز برم تمام حرفای دلم رو بهش بزنم اون روز رفتم بهش گفتم من خیلی بیشتر از شما به ازدواج علاقه مندم خیلی بیشتر از شما برای این اتفاق دعا کردم من فقط احساسم رو قبلا به زبون نمی اوردم ولی من تشنه ازدواج هستم از اون روز دیگه اون عوض شد دیگه شد یه ادم دیگه حتی گفت برای خواستگاری اومدن زوده کلی خودش رو برای من گرفت اصلا شد یه ادم دیگه اصلا کل زندگیمون عوض شد انقد رفتارش عوض شد ما از هم جدا شدیم باورتون میشه اون چند روز قبلش با گریه ازمن درخواست میکرد اجازه بدم بیان خواستگاری باورتون میشه !!!

ممنونم از صداقتت. عزیزم، متاسفانه این یه قانون نانوشتس Sad.

(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۷:۱۱ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  آقا من یه چند میل انگیزه و شوق نیاز دارم بهم تزریق شه...

واسه من بیشتر از این حرفا نیازه. فکر میکردم فقط مشکل منه. خخخخخخخخخخخخخخ
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: peroshatperoshat
ارسال: #۱۵۴۳۱
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۹:۱۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۰۹:۲۱ ب.ظ، توسط mahsa_mb.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۲:۲۳ ق.ظ)x86 نوشته شده توسط:  آقا دعا کنید، دیگه هر جور شده عید امسال تکلیفمون روشن بشه. مشکل اینجاست که فکر می کنم همونطور که من دارم دعا می کنم برای ازدواج و از خدا میخوام که یه دختر صاف و ساده گیرم بیاد و یه دوسالی نامزد باشیم و ادامه ی داستن، یه دختری هم داره به این فکر می کنه که کاش یه پسری بود و یه دوسالی نامزد بودیم و ادامه ی داستان. الان من دارم اینجا عذاب می کشم اونم تو تنهایی خودش. هر کی هم میگه من مشکلی ندارم، بدونید که یه جای کارش میلنگه. بعضی از خانم ها جوری دارن تعریف می کنن که انگار اصلا دوست ندارن ازدواج کنن، انگار از ازدواج بیزارن و فقط این آقایون هستن که مشکل ازدواج دارن. کی بود میگفت تو دبیرستان های دخترانه آمار گرفته بودن و دیده بودن که اکثر دخترا دوست دارن ازدواج کنن؟ آقا دیگه از خواهر به آدم نزدیکتر کی هست؟ یه بار بهش گفتم تو دانشگاه دختر ها خیلی درس می خونن؟ برگشت گفت " دختر ها فقط دوست دارن یه پسر خوب باهاشون ازدواج کنه" یا اونیکی خواهر که بهم میگفت شما پسرا تو خوابگاه چی به هم میگید؟ گفتم حرف خاصی نمیزنیم، میگفت ما دخترا هر شب جمع میشدیم و در مورد پسرا صحبت می کردیم. دیگه چی بگه آدم؟ اینا یعنی چی؟ پسرا هم از دخترا بدتر. شاید به روی خودشون نیارن ولی همشون دوست دارن که ازدواج کنن. الان اکثر دوستامو میبینن میگن خدا کنه زودتر ازدواج کنیم. خیلی هاشون به خاطر همین دیگه نمیخوان دکترا بخونن. میگن بریم ازدواج کنیم. اینم یه حرف کمی جدی تر.

چه شجاعت و صداقتی.... شاید حرف دل خیلی ها رو زدین. خیلی ها که شجاعت این نوع درد و دل رو ندارن. همونا که جوابتون رو با شوخی دادن Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Bahar_HS , so@ , alirezaei , peroshatperoshat , RASPINA
ارسال: #۱۵۴۳۲
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۹:۳۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
خداکنه عیدم عید خوبی باشه
کلی کار دارم
بوی عیدم حس نمیکنم
Sad


و اینک ای دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت آن کسی دارد که از تن ها بپرهیزد
خداوندا Heart تو می دانی که انسان بودن و ماندن در ابن دنیا چه دشوار است
چه رنجی می بردSleepy آنکس که انسان است و از احساس سرشار است
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Menrva , so@ , alirezaei
ارسال: #۱۵۴۳۳
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۰۹:۵۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
اصلا حس و حال عید ندارم احساس نمیکنم عید داره میادSad

멈추지 말고

My Dream is to fly
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: so@ , انرژی مثبت , zahra_ce87
ارسال: #۱۵۴۳۴
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۱۰:۴۵ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
کاش زندگی تو دنیا مثل بازی gta بود

به همین یک آیــه دلخــوشــــم:


” بندگانم را آگاه کن که من بخشندهی مهــــربانم !"
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: so@ , MiladCr7
ارسال: #۱۵۴۳۵
۲۵ اسفند ۱۳۹۳, ۱۰:۵۰ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۵ اسفند ۱۳۹۳ ۱۰:۳۲ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط:  راستی به ریال و تومن هم توجه کنید تا احیانا دچار خسارت مالی نشید Big Grin

جدی جدی ریال داشت کار دستمون میداد[تصویر:  343056_337418_45.gif]

نوش جون مانشت.عیدشم مبارک [تصویر:  343056_731916_bouquet2.gif]

لحظه ها را دریاب
چشم فردا کور است
نه چراغیست در آن پایان
هر چه از دور نمایانست
شاید آن نقطه نورانی
چشم گرگان بیابانست
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Aurora , NP-Cσмρℓєтє , alirezaei , Milestone , abji22


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۳۵۷ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۴۵,۶۹۱ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۳۱۴ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۸,۰۸۲ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۴۵ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۳۱ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۴۹ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۵۷۳ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۶۱۲ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۲۴۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close