(۰۹ دى ۱۳۹۴ ۰۸:۲۹ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: رفته بودم سر کلاس که درس بدم یکی اومد داخل، فکر نمی کرد من میخوام درس بدم. رفت بیرون که کتاب بگیره برگشت کلاس گفت ببخشید نمی دونستم شما درس میدید. گفت دیشب خواب شما رو دیدم. گفتم یا خدا شما که منو تا حالا ندیدی چطوری خواب منو دیدی؟ من چه شکلی بودم؟
گفت خیلی ترسناک بودید. خیلی ترسیده بودم منو از کلاس بیرون کردید. از دیشب نخوابیدم. استرس داشتم.
گفتم چرا خوب؟
گفت کلاس می رفتم استادمون خیلی بداخلاق بود. خیلی ما رو دعوا می کرد. ولی شما رو دیدم خیالم راحت شد
یاد یکی از کاربرای خشن اینجا افتادم
چند شب پیش حالم خوب نبود و اونقد فکر کرده بودم که مغزم در استانه انفجار قرار گرفت. گفتم امشب یا میخوابم و دیگه بیدار نمیشم یا هم یه خواب میبینم و از این بلاتکلیفی بیرون میام
اون شب خوابیدم و اتفاقی هم نیافتاد ولی ظهر روز بعدش که خوابیدم یه خواب باحال دیدم
یه ساختمان خیلی بزرگ بود، من اونجا تو صف دستشویی وایستاده بودم
دستشوییشم باحال بود، مثل خارجکیا مختلط بود
بعد که اومدم از ساختمان بیام بیرون دیدم سه نفر منتظر منن
(دو تا از بچه های مانشت بودن و یکی هم از بچه های دانشگاه)شاکی بودن که چرا دیر کردی و ...
یه نفرشون عجله داشت و خداحافظی کرد و رفت (یه مانشتی موند و یه دانشگاهی
) من و اون دو نفر باقی مونده رفتیم پی مسیر خودمون
نمیدونم چی شد که یهو سر از جوی ابی در آوردیم که مال روستایی بود بچگی چند سالی اونجا زندگی میکردیم
من چون مسیر رو میدونستم بلد بودم از کجا برم ولی اون بندگان خدا مدام لیز میخوردن و می افتادن تو اب، منم همش بهشون میخندیدم
و میگفتم همین فرداست که برم تو مانشت پست بزارم و بگم چه بلایی سرتون اومده
رفتیم تا رسیدیم به یه اتوبوس که باید سوار میشدیم، ولی چون دیر رسیدیم پر شده بود و ما رو سوار نکرد
ما سه نفر و چنذ نفر دیگه دنبال اتوبوس بدو
یکی اینه گرفته بود، یکی گلگیر
. اتوبوس هم تو کوچه پس کوچه های روستا میرفت
ما با الاغ از تو اون کوچه ها نمیتونستیم رد شیم، موندم اتوبوس به این برزگی چطوری رد میشد
همینجور که میرفتیم، دیدیم سر و کله ی پلیس پیدا شد، دیگه نفهمیدم چی شد
خدا خیر نده اون بی فرهنگی رو که نمیفهمه بابا مردم سر ظهر میخوان بخوابن
نذاشت من بفهمم تهش چی میشه
حالا جریان اتوبوس فکر کنم برمیگرده به اتوبوس خوابگاه دانشگاه، چون خوابگاه از دانشگاه دور بود واسش اتوبوس گذاشته بودن که بعضی وقتا ظرفیتش تکمیل میشد و بچه هایی که از کلاس جا میموندن با راننده اتوبوس و مسئول خوابگاه جر و بحث میکردن
ولی اخرش نفهمیدم بچه های مانشت و اتوبوس دانشگاه و جوی آب دوران بچگی چه ربطی به هم دارن
در اخر هم بگم که چهره دو نفر از بچه های مانشت شناسایی شد، حواسشون باشه