(۲۰ خرداد ۱۳۹۴ ۰۸:۳۱ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط: من رفتم متکدی بشم:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
این گداهای تهران واقعاً آدم رو از زندگی کردن سیر میکنند. یکی میاد میگه بلیط واسه برگشتن نداره، یکی بچهش باید عمل بشه، یکی میگه پول بده رسیدم کارت به کارت میکنم! از اون طرف یکی آویزون میشه فال بخر گل بخر فندک بخر چی بخر... این وسط آدم واقعاً نمیدونه کدوم راست میگه و کدوم دروغ و وقتی هم بیتفاوت رد میشی وجداندرد میگیری و روزت خراب میشه.
کلاً از وقتی میام بیرون چشمم رو میبندم و خودمو میچپونم به تاکسی تا برسم دانشگاه. البته همین کار هم اخیراً افاقه نمیکنه، چون آخر شب برگشتنی سر چارراه پیاده میشم و چند قدم باید پیاده برم که توو همون مسیر کوتاه هم یه خانم میانسال متمایل به کهنسال وایساده و صدات میزنه! خودمو تا منتهیالیه! فشار میدم به سمت ساختمونای دست راست پیادهرو تا با ماکزیمم فاصلهی ممکن (که باز کمتر از ۲ متر میشه) از کنار ایشون رد بشم اما باز فشار عصبی که به آدم میاد از کل خستگی طول روز بیشتره.
تحمل این شرایط برای منی که از تبریز اومدم و نه گدایی داشتیم و نه دستفروش به شکل کودک کار واقعاً برام عذابآور هست.
(۲۰ خرداد ۱۳۹۴ ۰۸:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: خیلی آزمایش وحشیانه ای بود، ترسناک بود فکرش رو نمیکردم با علم به اینکه یه آزمایش هست افراد همچین عکس العملهایی رو نشون بدن
ولی بحث مربوط به موقعیتش جالب بود، این که فقط خود موقعیت چقدر میتونه تاثیر گذار باشه
بله. البته من بیشتر از جنبهی عادت کردن و راضی بودن به موقعیتی که در اون قرار داریم گفتم. میبینید که کسی که به بدترین موقعیت دچار میشه هم بعد از مدتی راضی میشه و با این اصل میشه خیلی چیزا رو تحلیل کرد. مثلاً یه بار توو همین سایت با یکی از کاربرا بحث به اینجا رسید که من به ایشون گفتم شما الان علم و صنعت هستید و میگید راضی هستم و عالیه، اگه یه دانشگاه دیگه هم موقعیتتون جا افتاده بود احتمالاً همین حرف رو میزدید ولی ایشون قبول نکردند.
کلاً روانشناسی مبحث خیلی پیچیدهای هست. با آزمایشهای یا در واقع روشهای صرفاً مبتنی بر روانشناسی میشه ظرف سه ساعت هر کس رو وادار به اعتراف به قتلی کرد که انجام نداده (اینی که گفتم مثال نیست و واقعیت داره).