چقدر خوب شد زن شدیم
کمد و اتاقمان را به هم می ریزیم و همه چیز را از اول سر جایش مرتب میگذاریم
آن وقت فکر می کنیم آماده ایم برای گرفتن تصمیم های عجیب و بزرگ.
تمام غم هایمان را همراه سرامیک های آشپزخانه می ساییم و می ساییم و می ساییم، انگار داریم دردمان را از بین می بریم.
وسط غمباد های روزانه شروع می کنیم به شستن ظرف ها و بازی کردن با کف ها.
بچه می شویم و با خودمان بلند بلند حرف می زنیم و گریه می کنیم.
دکور خانه را عوض می کنیم و تنهایی با کشیدن مبل و ... خودمان را از نفس می اندازیم و فکر می کنیم چه انتقامی!
خود را می آراییم، لاک میزنیم، موهایمان را می بافیم و حس خوب میگیریم. انگار اتفاقی نیفتاده بعد میبینیم حوصله نداریم همه را پاک میکنیم.
خیلی که مثلا قوی شدیم حتی با دوست هایمان درد و دل نمیکنیم و تنهایی اشک میریزیم. می رویم چیزهای گل گلی می خریم که روحیه مان بهتر شود.
(گاهی هم همه ی نرم افزار ها و ... را پاک می کنیم و بعد میبینیم نمی شود اینگونه
چون هر چه هست درون آدم است، عوض شدن بیرون هیچ دردی را دوا نمی کند.)
عاقبت پس از چند ساعت
دیوانگی سر عقل می آییم و شروع می کنیم به خواندن محاسبات، فصل انتگرال گیری عددی!
داشتم فکر می کردم مردها برای مقابله با مشکلاتشان، برای آسودگی خیال به جز قدم زدن چه دارند؟
چه خوب شد که زن شدیم.
(۰۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ ۰۲:۵۰ ق.ظ)behnam5670 نوشته شده توسط: ۱/
۲/ یه هدیهی خفنِ مافوقِ سلیقهی غیرمسبوق به سابقه گرفتم
۳/ سی آپریل ددلاین هست، بریم بلکه دست پر برگردیم.
۱/
۲/مبارک باشه
۳/موفق باشید مهندس جان. @}:-