امشب می خوام چند تا عکس جالب براتون بذارم :
۱) دانشگاهمون : البته اونطور که من شنیدم قبلنا اینجا یه مهد کودک بوده بعد شده مدرسه ابتدایی بعدشم شده دانشگاه سال ۸۶ (من اولین نفری هستم که دارم تو رشته ی کامپیوتر و آی تی فارغ التحصیل میشم البته دومین ورودی ها بودیم (سال ۸۸) یعنی از دانشجویان ورودی ۸۷ فعلا کسی فارغ التحصیل نشده آخه اون روز رفته بودم دنبال نمونه پروژه ، گفتن که تو اولین نفری هستی که میخوای پروژه بدی..
. البته لازم به ذکر است که ساختمون جدید دانشگاه ساخته شده و به زودی به اونجا منتقل میشه که خوشبختانه یا متاسفانه ما کارمون این ترم تموم میشه...این نرده ها هم نرده های درب حیاط مسجد هست و این میوه فروش ها هم منتظرن تا نماز گزار ها نمازشون تموم بشه و به کارو کاسبیشون برسن... یه موقع فکر نکنید واسه دانشجوها وایسادن...
لطفا مسخره نکنید...
...محیط کاملا علمیه...
...بعضی روزها که میخوای بیای بری دانشگاه میبینی اینا جلوی در وایسادن داد میزنن: سیب زمینی... پیاز... کاهو... خیار... گوجه فرنگی... می مونی چی کار کنی... بری داخل دانشگاه؟ نری داخل دانشگاه؟... با خودت میگی بابا بی خیال راهتو ادامه بده انگار نه انگار که دانشجوی اینجایی...
... یه سری یکی از فروشنده ها داشت شعر می گفت... بالای وانت داد میزد : ارزون میدیم! نمی خرید... گرون میدیم نمی خرید!... موندیم از دست شما مردم چی کنیم... البته سرش خیلی شلوغ بودا...
...بعضی وقتا هم که سر کلاس استاد داره درس میده صدا میاد... نانی خشکی... دمپایی پاره... پلاستیک... آهن آلات.... خریــــــــــــــــــداریم... نانخشکی داری بردار بیار.... نانی خشک...
...سر کلاس هم استاد سرخ میشه... هم دانشجو... کلا همه آفتاب پرست میشیمو ۱۰۰۰ و یکی رنگ عوض می کنیم...
... قدر دانشگاهتون رو بدونید... مطمئنم هیج جا مثل اینجا نیست...البته واسه من شخصا فرقی نمیکنه محیط چه شکلی باشه... من کار خودمو میکردم... ولی واقعا می دیدم و متوجه بودم که روی بعضی از دانشجوها تاثیر خیلی بدی میذاشت... شاید اگه تو یه محیط بهتر بودیم بچه ها خیلی قوی تر میشدن... از کجا معلوم؟؟؟؟؟ بعضیا از کرج میان... واقعا براشون سخته که تو یه همچین محیطی درس بخونن... ولی خدارو شکر گفتم ساختمون جدیدش یه جای خیلی خوبیه من خودم رفتم دیدم... هم کلاس هاش بزرگه... هم شیشه هاش دو جداره هست...
هم از هر نظر دیگه عالیه...
۲) پارسال عید بود که داشتم مدار منطقی میخوندم... یادش بخیر...این فنجونه هم خیلی جالبه... اینکه چطور اومده رسیده دست من موندم... حدود ۴-۵ ساله که دارمش... روش نوشته Software INC...
احتمالا قانون جذب اونو به طرف من جذبش کرده...
۳) اتاقم قبل از نقل مکان...(حدود ۳ سال پیش)
۴) اتاقم پس از نقل مکان... (پارسال عید : البته تابستون یه نقل مکان دیگه داشتیم...
کلا خونه به دوشیم...
)، اون عکس بزرگی که بغل دست آلبرت انیشتین هست رو به عنوان پروژه ی تری دی مکس (۳DS Max) واسه خواهرم درست کردم که خوشبختانه نمرشو گرفت...
موضوعش هم کتابخانه بود...
... عجب کتابخونه ی جالبیه...
نـــــــــــــــه غـــــــــــلام...
۵) فیل هام...(پارسال عید) نام می برمشون به ترتیب از راست به چپ : پدر... مادر... پسر بزرگ... دختر... پسر کوچک...
...
موفق و پیروز باشید...