پارسال شهریور بود!
واسه سراسری نخونده بودم و رتبهام شد ۲۰۲۱ و قبول نشده بودم...
فکر اینکه یکسال دیگه از هدفم عقب بیفتم و خونهنشین بشم منو به روزی انداخته بود که بدون علت وزن کم میکردم. هر چقدر میخوردم بازم وزنم همینطوری با شتاب کم میشد.
دکتر با توجه به شرایطم انواع و اقسام آزمایشها و رادیولوژی و سونوگرافی رو واسه تشخیص سرطان برام نوشت...
داغون شدم... به معنای واقعی کلام تو اول ۲۳ سالگی داغون شدم... تا اونموقع به آینده و هدفم فکر میکردم... اما از اونروز کارم شد فکر کردن به مرگ خودم و حال پدر و مادرم بعد از خودم...
چند روز بعد نتیجه آزاد هم اومد... شدم ۲۳ ... اولویت اولم که همین علوم تحقیقات بود قبول شدم... به خاطر بیکار بودن خودم و نیفتادن بار سنگین شهریه روی دوش پدرم نخواستم برم... اما پدر و مادرم که بعد از دادن ازمایشام بالأخره از حالم متوجه قضیه شده بودن گفتن همینو برو... گفتم اگر ارشد رو هم آزاد بخونم واسه دکتری ۱۰۰℅ به مشکل میخورم و نه سراسری میتونم بخونم و نه آزاد... اما پدرم گفت آدم هیچوقت خودشو محدود به یک مسیر نمیکنه... فعلاً این مسیری که خدا پیش پات باز کرده رو برو... واسه بعدشم خدا بزرگه...
__________________
علوم تحقیقات ثبتنام کردم... نتیجه آزمایشاتم هم اومد... سالم سالم سالم بودم... و چون خیالم هم تا حدودی راحت شده بود مشکل کاهش وزن بدون علتم هم حل شد...
__________________
میخوام بگم هیچوقت نذارید به خاطر هیچ موضوعی نااُمیدی و ترس اونقدر بهتون غلبه کنه که به حال و روز اون روزای من گرفتار بشید...
اثر نااُمیدی ترس درست شبیه به سرطانه و آدمو نابود میکنه...
__________________
این روزا هم که مدام به کنکور دکتری و آینده فکر میکنم... هروقت احساس ترس و نااُمیدی میکنم فوری به خودم لبخند میزنم و میگم نترس! خدای پارسال خدای سال آینده و سالهای آیندهاش هم هست...
منتها امسال یه تکونی به خودم دادم و برخلاف پارسال دارم تلاشمو برای قبولی میکنم!