(۱۳ مرداد ۱۳۹۴ ۰۱:۳۲ ب.ظ)Fardad-A نوشته شده توسط: ......
سلامی به پهنای کیهان بر بزرگوارانی که دلهایشان این کیهان را ستوه اورده
به چهرت می بینم که دلتنگی. ای بزرگمرد مگر پارسی را چگونه باید سرود؟
زبانی که بر فرهنگ بیگانگان اراسته شده؟
یا زبانی که بر اصل فرهنگ ایران نهفته؟
ای عالم ربانی و ای سردمدار انجمن شما را چه شد که حیرت بر چهر این رهگذر درویش ندیدی؟
شما را چه شد؟ ایا حضور من شما را دلتنگ همی گرداند؟ که صورتکی دلتنگ را به صورت کلام شما می بینم؟
میزبان رسم را بر چه دیده و جزم بر کجا گذاشته؟
خداوند عالم اگر جان این بنده را خلق کرد به دل عشق برنهاد و ز غیرش بدان عزل کرد
اگر حال درویش را دگرگون بدیدی همی. بدان کین عشق ابوتراب را به دل پروریدش همی.
و این سخنان را به صورت دیدی و بر حال ندیدی و رنه جز عشق نبینی.
هنگ را بر چهر من دیدی یا بر صورت کلام؟
چون از درویش حالش پرسی که چون بر سفره خداجویان حاضر شود چه سان دگرگون شود؟
شما سفره را چه دیدید؟ مگر سفره به تکه گوشتی هست؟ مگر ان کس که بر صورت بریانی نشیند عزت به سرش اید؟ چنین نباشد که عزت هم نیست.
مگر او که بر روی خاک نان خورد و او را ابوتراب لقب دادند جز بر عزتش بود؟ ایا او مولای متقیان نبود؟
مگر او که نان جوین بر خود برگزید بر جدش ادم همی برتری جست که لب به گندم نزد او که بود؟
چنین نیست که عاشقان حضرت دوست عشقبازی با حق را به تکه نان و گوشتی نفروشند. عشقبازی علی در سفره به کیسه ای که بدان مهر زده بود که مبادا حسنین ان را روغن اغشته کند. به شکم برنگزید جز ان که فقیران بر ان سفره بودند.
لفظ سفره در گفتار پیش مجازی بیش نبود که بر صورت سفره نانی هست ولی بر بطن همی محفل عارفان.
به دل تنگ گشتم به اوصافتان. به چشمان همی اشک بردم به دیدارتان.
مگر عشق گفتن مرا عار بود؟ مگر راه عاشق بگفتن مرا خار بود؟
به دل خون همی گشتم از لحن و اوازتان. به صورت همی خار گشتم از صورت و سازتان.
مگر حال گفتن به ذلت بُود. مگر راز گفتن شرارت بُود.
اگر بر سفره شاهانه ی خود فقیری چون مرا برانید بدانید دلی خون کنید . تمام و کمال به صورت و سیرت گفتارهای بعد را دیدم. دیگر مپرس.
تا دل به پرواز نیاید اوج عشق نبیند نه پرواز هوایی و هوسی هواخواهانه. پروازی بر بال عشق.
.