روز آخر گفتند برای وداع به مسجدالحرام می رویم. نمی دانستم می شد با قبله ای که آن روزها تمام قلبم را تسخیر کرده بود، خداحافظی کرد یا نه؟! هنگام وداع با زهره بودم. روبروی کعبه نشستیم.آخرین طواف را انجام داده بودیم، طواف وداع، آخرین گردش، آخرین جستجو! زهره می خواند و من اشک می ریختم.
” استغفروالله الذی لا اله الا هو، الحی القیوم، الرحمن الرحیم، ذوالجلال و الاکرام و اتوب الیه”.
الهی العفو….
و چقدر می چسپید العفو های وداعیه!
زهره ادامه داد: “اگر جایی بهتر از این مسجد برای نشستن و اشک ریختن سراغ داری برو”. مداحی بود برای خودش زهره! وباز ادامه داد:” فرمود وقتی دلتون شکست، غنیمت بدونید، آخه نشونه ی اینه که خدا داره بهتون عنایت میکنه و صداتونو داره میشنوه و هنوزصداتونو دوست داره و دلش میخواد باهاش حرف بزنید.”
حالا این من بودم که صدای گریه ام را میشنیدم، صدایی که در مسجدالنبی نمی توانستم بشنوم. صدای زهره هنوز واضح در گوشم شنیده میشود که آرام زمزمه می کرد:
پرکن دوباره کیل مرا ایها العزیز
دست منو نگاه شما ایها العزیز
رو از من شکسته مگردان که سالهاست
روکرده ام به سمت شما ایها العزیز
چیزی که ازبزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را فعوف لنا ایها العزیز
ما جان و مال باختگان را رها نکن
بگذار بگذرد این ماه با تو، ایها العزیز
دستم تهی ست، راه بیابان گرفته ام
محتاج یک نگاه تو ام ایها العزیز!
برگرفته از وبلاگ عمره دانشجویی:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.