(۲۸ شهریور ۱۳۹۱ ۰۱:۲۲ ق.ظ)esisonic نوشته شده توسط: دل تنگم:
یکی نیست بگه سواد نداری استاد راهنما نشو...
از ساعت ۴ عصر تا ۹:۳۰ شب تو دانشگاه نشستم پشت در تا نوبتم بشه...(بخاطر دوستام آخرین نفر رفتم تو)
حالا استاد راهنما و استاد داور هیچی از پروژه من سرشون نمیشه...هی می خوان بگن ما بارمونه ، الکی نظر میدن...منم لپ تاپم چت زده بود...
خلاصه سرتون رو درد نیارم...آقایون میگن شما پروژت خوبه...ولی میتونی بهترش کنی،حیفه نمره کم بگیری .. برو واسه بهمن بیا ارائه بده.
ینی میخواستم فک طرف رو خرد کنم.
آخرم با بدبختی اومدم خونه...ساعت ۱:۳۰ نصفه شب رسیدم تهران.
آدم از هرچی درس خوندنه زده میشه...
آخه این چه نظام آموزشیه که هر کیو میکنن استاد؟؟
خیلی سخته .
یه توصیه: بهمن برو همونو نشونشون بده بگو کلی کارا کردم.
یاد استاد راهنمای خودم افتادم، به هیچ صراطی مستقیم نبود. اون روزا خیلی ازش متنفر بودم، اما الان خاطره شده برام.
تا قبل اینکه دکترا که پذیرفته بشه، طراحی الگوریتم رو از CLRS درس می داد،اما به محض ورود به دکترا، کلا کرمن رو نقض کرد و میگفت بدرد نمی خوره، یه کتاب دستش بود، خدا وکیلی ۱۸۰۰ صفحه، بچه ها می گفتن سوالای امتحانات پایان ترم،میانترم، کوئیز رو انگلیسی نوشته بود
. ادعای الکی زیادی داشت. بهرحال براش آرزوی شادکامی دارم.