چرا امشب همه باهم دلتون تنگ شد؟؟
زندگی همین روزاییه که با خوشی و ناخوشی میگذره...
این شعر رو نوشتم براتون حالتون بهتر بشه: (البته ببخشید که مصراع اولش "زاری" درش هست).
این کوزه چو من عاشق زاری بود است
در بند سر زلف نگاری بود است
وین دسته که بر گردن او می بینی
دستی ست که بر گردن یاری بود است
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده ی آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
گــر مــن ز می مغانه مـستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم
هر طایفه ای بمن گــمـانی دارد
من زان خودم چنان که هستم هستم