دیر کرده بود. هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی آمد. نگرانش شدند و رفتند دنبالش... توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، بچه ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می کند. از شما بعید است! نماز دیر شد. رو به بچه کرد و گفت: "شترت را با چند گردو عوض می کنی؟" و بچه چیزی گفت. گفت بروید گردو بیاورید و مرا بخرید.
کودک می خندید... پیامبر هم... / دنیا و تاریکی هایش را که رها کرد و رفت، نه دیناری داشت و نه درهمی، نه بندهای و نه کنیزی، نه گوسفندی و نه شتری، تنها استر سفیدش که بر آن سوار می شد مانده بود و زره اش که در قبال بیست صاع جو، در گروی مردی یهودی بود...
گزیده ای بود از کتاب "پیامبر (ص)" به مناسبت یکی از زیباترین شب های سال، شب بعثت پیامبر مهر و رحمت، آخرین و کاملترین فرستاده خدا روی زمین، الگوی بی نظیر "اخلاق"،
حضرت محمد مصطفی (ص)، عید زیباتون مبارک!
و پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما هر آگاهی وارث پیامبران است!
دکتر علی شریعتی