خیلی با خودم فکر کردم این پستو اینجا بزارم یا نه؛ اما در نهایت تصمیم گرفتم بگذارم چون که حتی ۱ نفر و حتی ۱ نفر رو هم تحت تاثیر قرار بده و بتونه واسه ی اهدافش و آینده ش یک موتور انگیزشی باشه کافیه واسم...
من پارسال همچین روزهایی هم دانشجوی دکتری بودم در این مملکت و هم کارمند یکی از گنده ترین شرکتهای به اصطلاح تحقیقاتی. فقط یک مدرک ارشد داشتم و چندرغاز پس انداز و یک مقاله ی ISI و دیگر هیچ.
روزهای سختی رو سپری کرده بودم، روزهایی که منتهی شده بود به اینکه من ترم اول دکتری رو انصراف دادم. روزهایی که منتهی شد به منفک شدنم از شرکتی که توش شاغل بودم؛ روزهایی که منتهی شد به ترکوندن و زیر سوال بردن کل گروه اون دانشگاهی که توش شاغل به تحصیل بودم و اختلافات زیادم با استاد راهنمام. و در نهایت روزهایی که هم از تحصیل دکتری و هم از اشتغال در شرکت انصراف دادم.
ماجراهای زیادی بود که نمیشه واقعا حتی تعریفشون کرد... فقط یه خلاصه میگم. ماجرا از این قرار بود که من هیچ وقت نمیخواستم اینجا دکتری بخونم و پارسال تصمیم گرفتم که اگر بتونم در کنار دکتری م، یه جای درست استخدام شم خب دکتری رو ادامه بدم. از قضا، من بدون خوندن و همینجوری دیمی کنکور و مصاحبه ی دکتری رو قبول شدم و مصاحبه های علمی شغل مورد نظر رو هم قبول شدم.
خلاصه سرتونو درد نیارم من همزمان کارم و تحصیلم رو اغاز کردم و بعد از مدتی که دوبار در شرکت مذکور منو عقیدتی رد کرد و استاد راهنمای دکتری م بمن فشار میاورد که از کارت انصراف بده. اونم فردی که خودش هیچ پلنی واسه آینده ی دانشجوهای دکتری ش و حتی آینده ی پژوهشی خودش نداشت. فردی که سالی نهایت یک ISI توی ژورنالهای دره پیت چاپ میکرد و با همین ها دانشیار هم شده بود! فردی که دانشجوهاشو میبرد توی شرکتی که هیچ ربطی به شغلش و حرفه ش نداشت کار کنن ولی به کار من که کاملا مرتبط بود گیر داد. فردی که دانشجوهای دکتری سال ۴ و ۵ش بدون هیچ امیدی و بدون هیچ پیپری و حتی پلنی داشتن ادامه تحصیل میدادن.. همچین فردی رو فرض کنین و به من گیر داد که من اجازه نمیدم تو شاغل باشی(درصورتی که من ۴ نیمه روز میتونستم مرخصی بگیرم وبیام دانشگاه) و تو باید ۵ روز در هفته ۸ ساعت بیای ازمایشگاه و من میام چک ت میکنم
. خلاصه من که نه از شرایط کاری و جو حاکم درون شرکت و نه از دکتری راضی بودم، تصمیم گرفتم از هر دو انصراف بدم.
حالا از این داستان بگذریم و من کاری کردم که اون استاد نتونه امسال هم دانشجوی دکتری بگیره(طعم شیرین انتقام)
؛ بعد از این انصراف تصمیم گرفتم به اهداف قبلی م برسم و از آخرین روزهای اسفند پارسال استارتشو زدم.. خلاصه کنم: چکیده ی تلاش چند ماهه م که کلی هم فان و حتی کسب درآمد هم همراهش داشتم ۸ تا ISI با ایمپکتهای خوب و در ژورنالهای خوب و عالی بوده و ۴ و ۵ تا پیپرو هم هنوز دارم که اندر ریویژن و ریوو هستن و مدرک زبانمو گرفتم و کلی کارای دگ...
جرقه ی همه ی این تلاشهام شاید همون شکستهای پارسالم بود! بله!! فقط من این پستو گذاشتم؛ چون زیاد میبینم بچه های اینجا سرخورده شدن به خاطر تجربه های مشابه با من...فقط خواستم بگم توی این شکست هاتون بگردین دنبال یک اتفاق و دلیل و هدف انگیزشی درست و حسابی.
فقط خواستم بگم هیچ وقت ناامید نشین؛ پارسال همچین روزایی من در بدترین شرایط بودم(فقط تصور کنین دانشجوی دکتری و شاغل باشین همزمان و یک ماه بعد هیچ کدوم نباشین و یک بیکار هستین..ادمایی که بهت میگفتن دکتر؛ الان پشت سرت بهت میگن طرف بیکار افتاده توی خونه!! همچین تصوری کنین میفهمین چه حسی داره). روزهایی که هیچی نداشتم و واقعا توی خونواده همه متاسف بودن واسم.. خودم، خودم رو بهبود دادم شرایطم رو. منی که پارسال هیچی نداشتم و خدا رو شکر در کمتر از ۱۲ ماه تا الان ۴ تا پذیرش فول فاند گرفتم از کانادا و استرالیا و انگلیس و هلند. و یکی از اینا رو از ابتدای سال شمسی جدید استارت میزنم اگه اتفاق خاصی نیافته. ولی این تجربه هایی که واسم اتفاق افتاد حتی اگه نتونم ادامه تحصیل بدم و این ۴ فرصت هم بسوزه واقعا اونجور ناراحت نمیشم. چون ما تا وقتی که نفس میکشیم، تا وقتی که به خودمون ایمان داشته باشیم نباید از هیچی بترسیم.
خب زیادی داره پستم عرفانی میشه همین جا کات میکنم ادامه ی داستانو.
شادزی (((: