سلام marcel جان
از اینکه پاسخم یکم طولانیه عذر میخام
خودم رو در جایگاهی نمیبنم که بهت نصیحت کنم فقط زندگینامه خودمو برات مینویسم بلکه حالت یکم بهتر شه
من فارغ التحصیل مهندسی پزشکی هستم. سال ۸۳ فارغ التحصیل شدم(متولد ۶۰ هستم)
یادمه از بچگی به مباحث حساب و منطق و دیجیتال علاقه شدیدی داشتم
سال ۷۸ که برای کنکور شرکت کردم رتبم خوب شد. دائیم که اون موقع تنها فرد دانشگاهی تو خونوادمون بود بهم گفت اولین انتخابتو مهندسی پزشکی بزن!
بهش گفتم دائی جان من کامپیوتر دوست دارم بخونم
گفتش که الان رشته های کامپیوتر و عمران و ... دارن اشباع میشن بیا برو این رشته که رشتۀ تاپی هستش و تازه اومده (آخه اسمش خیلی دهن پرکن بود، مردم فکر میکردن هم مهندسی هم پزشک
)
منم به حرفش گوش دادم و با اولین انتخابم رفتم تو این رشته
تا ترم ۳ و ۴ همش درسای پایه برق میخوندیم کم کم از ترم ۵ فهمیدم که هیچ علاقه ای به این رشته ندارم و واقعا از رشته ام زده شدم. خواستم انصراف بدم خونوادم گفتن حیفه این همه خوندی حالا میخوای انصراف بدی؟!
ناچاراً ۹ ترمه با معدل ۱۳/۲۰ از این رشته فارغ التحصیل شدم (اگه معدلم هم یکم خوبه! به خاطر درس ++C و مدارمنطقی و معماری کامپیوتر هستش که هر سه تارو ۲۰ شدم!)
خلاصه سرتو درد نیارم به خاطر یه انتخاب اشتباه، کلی از زندگی عقب افتادم و ضربه روحی شدیدی خوردم
سال ۸۳ رفتم سربازی ولی نذاشتن تو سربازی درس بخونم. فرماندمون هروقت میدید کتاب دستمه میگفت یه کاری بدین به این پسر که بیکار نمونه بشینه درس بخونه!
بعد سربازی که دیگه سنم از ۲۶ سال میگذشت از خودم خجالت میکشیدم که بیکارم و از رشته خودم هم چیزی بلد نیستم. همه فامیلها انتظار داشتن یه شغل خوب و نون و آبدار گیر بیارم (آخه رشته لعنطی ام خیلی تاپ بود!!!)
همه همکلاسیهام یا شده بودند عضو هیئت علمی یا رفته بودند خارج واسه دکتری!
من آدم حسودی نیستم به خدا
ولی خیلی سخت بود که میدیدم همه همکلاسیهام وضعشون از این رو به این رو شده و منم همچنان در جای خودم هستم
دیگه داشتم از درس خوندن و ادامه تحصیل در رشته کامپیوتر سرد میشدم.(آخه از درسهای کامپیوتر هم چیزی بلد نبوم) و کلی مشکلات روحی هم بهم اضافه شد. یعنی در یک کلام کلاً به هم ریختم.
سال ۸۸ در استخدامی آموزش و پرورش که دبیر رشته برق میخواست قبول شدم و آخرسر بعد این همه سال شدم معلم (اگه میدونستم عاقبتم این میشه همون سال ۷۸ دبیری رو انتخاب میکردم و سربازی هم نمیرفتم!)
البته معلمی واقعا شغل مقدسیه و الان دوسش دارم
همون سال با خانمی که اون هم مثل من استخدام شده بود آشنا شدم و ازدواج کردم.
از سال ۸۹ نگرشم نسبت به زندگی کلا عوض شد.
سعی کردم گذشتۀ تلخمو فراموش کنم. باخودم گفتم پسر تو هنوز ۲۹ سالته جوونی انرژی داری میتونی به آرزوهات برسی هنوزم دیر نشده
marcel جان
[undefined=undefined]باید[/undefined] از زندگی لذت برد. چاره دیگه ای نداریم. زندگی همیشه مطابق میل ما پیش نمیره ولی این دست خود ماست که چطور تفسیرش کنیم و بهش معنا بدیم.
الان که ۳۲ سالمه با انرژی و امید فراوان دارم برای ارشد نرم افزار میخونم
هیچ وقت دیر نیست
فکر نمیکنم شرایط هیچکدوم از بچه های مانشت برای ادامه تحصیل مثل من بغرنج باشه
محل کارم یه روستای صعب العبور تو کردستانه.( به خاطر سنوات کم!!!) از خونه ام تا اونجا ۷۰ کیلومتر راهه
هر روز صبح ساعت ۵:۳۰ میرم عصر ساعت ۱۶ خونه ام
۱۴۰ کیلومتر در روز تو مینی بوس میام و میرم (اگه جاده رو ببینی بیشتر دلت برام میسوزه)
به نظرت انرژی واسه آدم میمونه؟
باید به کار خونه هم برسم چون خانمم هم شرایطش مثل منه
تازه! یه بچه بدون برنامه ریزی هم تو راهه!!! قراره آبان به دنیا بیاد دقیقاً موقعی که باید برای ارشد قشنگ بخونی!
ولی شاید باورت نشه که با همه این شرایط و این همه عقب افتادگی از زندگی، الان از هر لحظه زندگیم لذت میبرم و پرانرژی دارم برای کنکور ۹۳ میخونم
هرچند خیلی سخته ولی شدنیه
میخوام بدونی که فرصت زندگی کردن و نفس کشیدن فقط یه باره
دیگه تکرار نمیشه پس ازش لذت ببر
مگه چند سالته که از همین الان یه جوری حرف میزنی که انگار همه چی تموم شده؟!!!
از لحظه لحظه درس خوندنت لذت ببر (به جای اینکه فقط موقع رسیدن به هدف لذت ببری)
اگه رفتی سربازی هم سعی کن ازش لذت ببری
صمیمی ترین دوستمو تو سربازی پیدا کردم
تازه اگه سربازیتو تموم کنی اونموقع راه برای خارج رفتن هم خیلی هموارتر میشه پسر
شادزیستن تنها انتقامی است که میتوان از دنیا گرفت