(۱۹ شهریور ۱۳۹۲ ۰۸:۴۴ ب.ظ)good-wishes نوشته شده توسط: وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
ای بابا عطسه کردم ! جنبه نداشتم برم زیر باران حس بگیرم بیام یه شعر بخونم ! عجــــــــــــب .
خب من یه چیز خوب اخیرا فهمیدم و اون اینه که جهاد دانشگاهی دوره آموزش مربی مهد برگزار میکنه (دوره اش ۵۰۰تومن). من باید پیگیرش بشم . عاشق این کارم .
خب قربونت، شما که دو بیت اولش رو خوندی، لااقل شاه بیتش رو هم میخوندی بعد عطسه ات می گرفت
وای باران باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی یاد تو را خواهد شست
"حمید مصدق"
این روزها که تعداد مادران شاغل بیشتر شده و حتی مادران خانه دار هم بچه هاشون رو میذارن مهد، نقش مربیان مهد پر رنگ تر شده، البته بماند که متاسفانه حقوق مناسبی دریافت نمی کنند، البته تا دو سال پیش که من از یکی از دوستانم جویا شدم، اینطور بود، امیدوارم الان وضع بهتر شده باشه.
بچه ها اگر چه که موجودات شیرینی هستند اما سر و کله زدن باهاشون آسون نیست، عشق میخواد، که شما دارید. موفق باشید خانم مربی
(۲۰ شهریور ۱۳۹۲ ۰۳:۰۴ ق.ظ)ماه بانو نوشته شده توسط: میگم نوک مداد توی پای آدم بمونه چی میشه ؟:|
هیچی اتفاق خاصی نمی افته، احتمالا خودتون ترک تحصیل خواهید کرد، و پاتون شاگرد اول میشه
محل زخم رو با دقت بیشتری رویت نمایید، احتمالا پیداش می کنید.
از شوخی گذشته، اگه زخم عمیقه، برید دکتر.
پ.ن. دارم این صفحه رو میخونم، یهو صداش رو میشنوم که میگه، گل. وروجک این وقت صبح کنار میز کامپیوتر من چی میخوای آخه ؟ بعد تشریف مبارک شون رو آوردن روی صندلی، حالا یکی یکی آوارتارها رو دیده، این گل، اون بچه ، اون مورچه (گاهی به بچه میگه مورچه
) به یه عکس رسیده میگه این کیه؟ داشتم فکر میکردم چی جوابش رو بدم، برگشته میگه: خوشتیب ، خوشتیپه
یعنی داییش بفهمه به یکی دیگه هم گفته خوشتیپ خودش رو خفه میکنه