(۲۹ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۵۰ ق.ظ)Autumn.Folio نوشته شده توسط: انشالله امروز با خبرای خوش بیای...
سلام به همه ی دوستان عزیز... خیلی خیلی ازتون ممنونم بابت راهنمایی ها و دعاهایی که برای ما کردید... امروز تونشتم تو دانشگاه آزاد باراجین این یه واحد رو مهمان بگیرم... توکل بر خدا... امیدوارم که مشکلی پیش نیاد... دانشگاه پیام نور سیستمش واقعا فرق میکنه... این چیزهایی که شما دوستان میفرمایید همش درسته و تودانشگاه های دیگه عملیه ولی تو پیام نور مثل اینکه فقط برای "من" عملی نیست... همون بهتر که سرمونو پیش هیچ کی خم نکردیمو خدا خودش کارمونو راه انداخت... دیروز و امروز اتفاق های جالبی برام افتاد که چند نمونشو میگم :
۱- دیروز رفته بودم تو یه شهر غریب دنبال دانشگاه بودم... خلاصه با یه اشتباه کوچیک کلی از دانشگاه دور شدم و مجبور شدم که بقیه ی راه رو پیاده بیام. سر راه دو نفر داشتن یه بنر نصب میکردن گفتم آقا فلان دانشگاه کدوم وره، گفتن که مستقیم برید ولی خیلی دوره و هوا هم گرمه (ساعت ۲ ظهر) وایسید با ماشین ماشین بریم. خلاصه مارو رسوندن دانشگاه.
۲- موقع برگشت توی نگبانی دانشگاه گفتم آقا میخوام برم قزوین چطوری باید برم، گفتن باید بری داخل شهر ولی ماشین سخت گیرت میاد. یکی اونجا نشسته بود گفت من میرسونمت ، بیرون وایسا. اومدم بیرو منتظر شدم دیدم اومد. فکر کردم که ماشین داره یه دفه دیدم سوار یه موتور شد و روشنش کرد خلاصه سوار شدیم و ما رو رسوند به مقصد من پیاده شدم گفتم آقا چقدر تقدیم کنم، دیدم یه لبخندی زدو گازشو گرفت رفت.
۳- امروز صبح سوار یه ماشین شدیم تا بریم دانشگاه ، تا دانشگاه دو تا ماشین باید عوض کنی، اولیو که سوار شدم موقع پیاده شدم کرایش ۷۰۰ تومنه که من یه ۲ تومنی دادم، گفت خورد نداری گفتم ۲۰۰ تومن دارم شما باید ۱۵۰۰ برگردونید، خلاصه گشت دید خورد نداره و گفت آقا همین کافیه، گفتم نمیشه ، به یکی دونفر گفتم دیدم خورد ندارن خلاصه نشد و حرکت کرد رفت. ماجرا از اینجا شرو میشه من دو تا نامه ی معرفی گرفته بودم که تو ماشین اول جا گذاشته بودم ،بعد از اینکه ماشین دوم رو سوار بشم یادم افتاد و سریع پیاده شدم زنگ زدم به مسئولمون گفت میلتو بده برات سند کنم همینکه داشتیم با تلفن حرف میزدیم دیدم یکی داره بوق میزنه همون راننده قبلیه بود ،میگفت تا فلان خیابون رفته بودم یه دفه دیدم اینا جا موندن ، میگفت دیدم نامه ی دانشگاه خواستم بیارم دانشگاه ولی گفتم اول بیارم اینجا...
۴- تو دانشگاه آزاد باراجین رفتم به یکی گفتم آقا "آموزش" کدوم وره یه دفه دیدم یکی داره منو نگاه میکنه، دوستم بود و تقریبا همه جای دانشگاه رو میشناخت . خلاصه این دوستم حدود ۲ ساعتی با من بود و منو به مکان های مختلف میبرد تا امر ثبت نام انجام بشه، "آموزش" ، برنامه ریزی، دبیرخانه، آموزش کل، دفتر ثبت، امور مالی... گفتم فلانی مزاحمت نشم؟ گفت من امروز کلاس داشتم اومدم میگن دو ساعت اول کلاس برگزار نمیشه و فعلا بی کارم. یعنی دقیقا دو ساعت بعد کلاسش شرو شد و رفت...
خدا یا شکر ، آخه چقدر هوای مارو داری ؟ البته همه ی اینها از دعا های شما سرچشمه میگرن... خیلی خیلی خیلی ممنونم، منم دعا میکنم که همتون موفق باشید و به خواسته هاتون برسید... خیلی شرمندمون کردید به خدا... خدا کنه که بتونم ذره ای از این محبت هاتون جبران کنم...
Bache Mosbat، در تاریخ ۳۰ خرداد ۱۳۹۲ ۰۳:۲۷ ب.ظ برای این مطلب یک پانوشت گذاشته است:
شیرینی فراموش نشه لطفا.