(۲۳ دى ۱۳۹۵ ۰۳:۲۷ ب.ظ)hamideh1371 نوشته شده توسط: و به مرز دیوانگی رسیدن، پا شدم رفتم انقلاب و در حین قدم زدن بین جمعیت و بساط کتابای دوست داشتنی و مغازه های کتاب فروشی، آهنگ هفته عشق بنیامین رو هم می شنیدم... یکی از قشنگترین و فراموش نشدنی ترین حس های زندگیم رو اون روز تجربه کردم... دقیقا مثل اینکه مرده ای زنده شده باشه... همه خستگی ها و ناامیدی ها و نگرانی هام از بین رفتن و یه حس آرامش خوب جاشونو گرفت...
______________________________
الآن دوباره وسط امتحاناتم هستم و دو تا امتحان دارم که یکیش سخت نیست اما هیچی نخوندم (هنوز تو حل تمریناش موندم)، یکیش هم که کُلا سخته و استاد سختگیرتری هم داره...
______________________________
از اونجائی که تو دنیا هیچ چیز مثل عطر و آهنگ، آدم رو سریع و ناگهانی و دقیق به یک نقطۀ دور از زندگیش (با تمام حس هائی که اون روز تجربه کرده) پرت نمی کنه، الآن با شنیدن هفته عشق دقیقا و مستقیما پرت شدم به اون روز ...
______________________________
فکر کنم باید کم کم پاشم هندفری مو بذارم تو گوشم کفشامو پام کنم و راه بیفتم ...
عالی... هم سبک نوشته تون و هم موضوعش.
برای من هم قدم زدن بهترین راهِ حله.

به خصوص خیابون انقلاب و اطرافش.

وسطِ شَهره ها ولی انگار هواش با بقیه جاها فرق داره.

با هندزفری میونه ای ندارم ولی چند باری که امتحان کردم تجربه ی خوبی بود.

من که هر هفته دلم هوای اون حوالی رو میکنه...
خوش بگذره بهتون.
(۲۳ دى ۱۳۹۵ ۰۴:۰۵ ب.ظ)SepidehP نوشته شده توسط: یادداشتای یهویی تو جزوه های قدیمی ![[تصویر: blush.gif]](https://manesht.ir/forum/images/smilies/blush.gif)
آخ گفتی...
تو کروم ۲۰ تا tab هم باز کنم و تا چند هفته هم ویندوز رو hibernate کنم آب از آب تکون نمیخوره ولی اگه تو موزیلا ۴ تا tab بشه ۵ تا فقط ۵دقیقه باید بشینم تا از مینیمایز در بیاد!