(۲۵ دى ۱۳۹۵ ۰۱:۰۴ ب.ظ)MarkLand نوشته شده توسط: (25 دى ۱۳۹۵ ۱۲:۵۷ ب.ظ)Menrva نوشته شده توسط: تمومش میکنی اما تموم نمیشه..
دوتا جمله همیشه تو ذهنم بود در رابطه با این چیزا یکی اینکه مرز عشق و نفرت خیلی باریکه و دومی هم اینکه ما دو بار به خودمون دروغ میگیم یکی وقتی دوستش داریم خوبیهاشو بزرگ می کنم وقت می خوایم بذاریمش کنار بدیهاشو بزرگ می کنیم
نمیدونم شاید..عشقی که به غم و اندوه وخشم تبدیل شده.اسمش میشه نفرت..اما نفرت نیست..نفرت اصلا وجودنداره انگار...
اره درسته... وقتی میذاریش کنار وقتی میخوای تمومش کنی..باوجود بدیهاش و با هزاران دلیل ومنطق میزاریش کنار آره موفق میشی..تمومش میکنی..اما بعد مدتی دوباره باز بدیاش کمرنگ میشه اون هزاران دلیلات کمرنگ میشه انگار اصلا هرچی چیزای بد و منفیِ میره کنار محو میشه..خوبیاش و خاطراتش پررنگ میشه ..حتی کوچیکترینه کوچیکترین خاطراتم یادت میوفته..
اونوقته که باز سست وضعیف میشی ..باز دلت برای خودش نگاهش چشماش و دستاش تنگ میشه..
قلبت بیشتر براش میتپه..دل تنگ نگاهی میشی که دیگه نیست..
و تو میمونیُ.. خودت و خودت و خودت...
و این تموم نشدنا ادامه داره..