خاطره ها...
بعضی وقتا خیلی حال میدن...
بعضی وقتا پدر آدمو در میارن...
...
روزی که مانشت رو پیدا کردم خیلی گرم کنکور خوندن بودم...
اسفند پارسال بود...از همه می پرسیدم "اگه روزی ۴ ساعت بخونم میتونم رتبه ی خوب بیارم؟"
... برای اولین بار میخواستم تو زندگیم درس بخونم...
فکرکن..!!...کسی که تا دیروز از مدرسه فراری بود و تمام درساشو تا آخر لیسانس از روی تجربه یا بعضی وقتا هم تقلب پاس میکرده حال میخواد واسه رتبه ی خوب درس بخونه...
به امید مصاحبه هایی که تو مانشت خوندم و تو میتونی هایی که بچه های مانشت و دوستان بهم می گفتن گرم تر شدم و خوندم...تا همین ۲۰ بهمن...
اما چه فاییده...خراب کاری کردم...روز کنکور عالم و آدم زنگ زدن و SMS دادن .. انگار همه منتظر همچین روزی بودن!!
...
این دوران تنها فاییده ای که برام داشت این بود که تونستم درس هایی رو که تو عمرم نخونده بودم رو به طور کامل بفهمم و مطالبو درک کنم و نقاط ضعف رو بهتر شناسایی کنم..!
امیدوارم همه ی بچه های مانشت قبول بشن