سلام من یه توضیحاتی راجع به علائمی که خودم داشتم میدم.
شاید موضوع روشن بشه براتون و ترس اینو نداشته باشید که حتما شمام افسرده اید.
بذار با کامپیوترم بیام.
=============
اول اینکه من از حدود اواسط دی ماه ۹۷ حس میکردم کلا غیر عادی ام. با وجود اینکه بدون استثنا صبح زود از خواب بیدار میشدم و تا دیر وقت مشغول بودم اما کارهام نه تنها تموم نمیشد بلکه با وجود تلاش زیادم نتیجه لازم رو ازش نمی گرفتم.(تازه بدون استثنا روزی حدود ۱ ساعت پیاده روی و گاهی شب ها دوچرخه سواری هم داشتم)
همینطوری که میرفتیم جلو اوضاع پیچیده تر میشد برام. وقتی ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب بر میگشتم خونه با تمام وجود گریه م میومد و دلیلش رو هم نمیدونستم.
کم کم خیلی زودتر از گذشته خسته میشد،و خوابم زیاد شده بود.
با وجود اینکه خودم حس میکردم هیچ مشکلی ندارم اما این حس گریه کردن به غروب هم کشیده شد.بعدش به صبح.
اواخر و یا اواسط بهمن بود که کم کم افکار دیگه ای توو ذهنم میومد. ترس شدییییییید از ارتفاع(فوبیا).همزمان مشغول ایزولاسیون ساختمان هم بودیم،وقتی میرفتم مثلا آبی چیزی برای کارگرا ببرم و از طبقه بالا به پایین نگاه میکردم تا سه یا چهار روز موقع رفتن به سمت بالا وحشت داشتم .موقع خوابم مدام حس سقوط از ارتفاع بهم دست میداد.(با خودم گفتم خب که چی همه از ارتفاع میترسن).یا تو خواب لگدی مینداختم یا چه میدونم یهو از خواب میپریدم یا بدون هیچ اراده ای یه قسمتی از بدنم به شدت تکون میخورد.
یه شب یادمه ساعت ۱۰ اومدم خونه ،بعد بلند که میشد میخوردم زمین.شبیه کسی که مثلا سکته مغزی و اینا زده باشه.رفتم دکتر فشارم رو گرفت فشارمم اصلا پایین یا بالا نبود و خیلی عادی بود.
چند بار دیگه یادمه که علاوه بر اینکه زمین میخوردم تلو تلو هم میخوردم.یعنی نمیتونستم درست قدم بردارم یه شب که وضع شدید تر شد. رفتم دکتر و ویتامین و اینا زدن. ب ۱۲ و چندتا چیز دیگه و گفتن مثلا کم خونی داری.قرص آهنم دادن.یه مدت خوردم هیچ کاری نکرد.(آها، این وسطا یه آزمایش تیروئید و اینام دادم که همه نرمال بودن).
اوایل اسفند که دیگه صبح از خواب بیدار که میشدم تمام بدنم میلرزید و حس خودکشی داشتم.باز گفتم بابا عادیه برای هر کسی که تحت فشاره احتمال داره پیش بیادش. خلاصه تا یه هفته ادامه داشت و تصمیم گرفتم برم دکتر.
با یکی از دوستانم قضیه رو در میون گذاشتم که مطمئن بودم حس های منو تجربه نکرده، اون اعتقاد داشت مشکل تمرکز داره، منم از خدا خواسته بهش گفتم فلانی من میرم روانپزشک، تو هم میای.(عمدا خواستم ببرمش که اینطوری بفهمم روانپزشکه الکی دارو میده یا مثلا از روو حرفایی که میزنیم)
خلاصه رفتیم. من رفتم توو اتاقش و حدود ۴۰ دقیقه باهام حرف زد و سوالات مختلف پرسید.وقتی برید خودش ازتون میپرسه.از شخصی ترین مسائل هم که پرسید من تا اونجا که میشد بهش جواب دادم.مثه اینکه مثلا بپرسه شکست عشقی خوردی یا نه یا مثلا به مواد مخدر اعتیاد داری و این حرفا.
بعد حرف زدنمون تشخصیصش چیزی بود که بهتون گفتم..
دوستمم رفت توو و نه تنها دارو بهش نداد دوستم هر چی اصرار هم کرد بهش دارو نداد(چون وقتی دکتر اومد بیرون یه پرونده از منشیش ببره دوستم بهش گفت آخرش یه دارو برای ما ننوشتی، دکتره بهش گفت روزی صد بارم بیای اینجا دارو برات نمینویسم چون مشکلی نداری).
---------------------
خیلی خیلی بیشتر و پیچیده تر از اینه که بخوام همه چیزو توضیح بدم و خیلی دراماتیک میشه احتمالا
.
انصافا فقط براتون نوشتم که بدونید این یه مساله عادی نیست که الکی برید دکتر براش.
اگرم نقل قول گرفتید و سوال و اینا داشتید و جواب ندادم خدایی ناراحت نشید،اول این که صادقانه بگم که با وجود اینکه از صمیم قلب دوستون دارم{بچه های مانشت رو} ولی حسش نیست جواب بدم(کار خاصی هم ندارم ها،حسش نیست فقط).
این توضیحاتم دادم چون واقعا به اینجا حس خوبی دارم و خیلی راحت میتونم در مورد یه سری مسائل اینجا صحبت کنم،و اصلا دوس ندارم ختمِ به دعوا و جنجال بشه.