زمان کنونی: ۰۳ آذر ۱۴۰۳, ۰۳:۵۲ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۵۱۳۱۶
۲۸ تیر ۱۳۹۸, ۰۸:۳۳ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ تیر ۱۳۹۸ ۰۷:۴۹ ب.ظ)abolfazl pepco نوشته شده توسط:  با سلام دوستان خدمت دوستان بزرگوار
دوباره میخوام ارشد شرکت کنم
اما گرایش هوش مصنوعی واسه شهر خودم دانشگاه تبریز
از کی شروع کنم چه منابعی بخونم. ممنون میشم منو راهمنمایی کنید
به سلامتی انشااله موفق باشی
بهترین کار اینه که بری مصاحبه افراد موفق رو تو همین مانشت بخونی می تونی یه سری نکات خوب مثلا از مصاحبه های ۴،۵ سال اخیر در بیاری ببینی چه کارای خوبی کردن

think positive
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL
ارسال: #۵۱۳۱۷
۲۸ تیر ۱۳۹۸, ۰۸:۳۸ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ تیر ۱۳۹۸ ۰۷:۴۹ ب.ظ)abolfazl pepco نوشته شده توسط:  با سلام دوستان خدمت دوستان بزرگوار
دوباره میخوام ارشد شرکت کنم
اما گرایش هوش مصنوعی واسه شهر خودم دانشگاه تبریز
از کی شروع کنم چه منابعی بخونم. ممنون میشم منو راهمنمایی کنید
خواهشا امسال اگه واقعا تصمیمت جدی هست با برنامه ریزی دقیق بخون خدایی نکرده سال بعد هم قبول نشی کلا از زندگی ناامید میشی پس دقت کن و با حوصله و دقیق برنامه ریزی کن ( این فقط یه تلنگر بود )
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: abolfazl pepco , elect , WILL
ارسال: #۵۱۳۱۸
۲۸ تیر ۱۳۹۸, ۰۹:۴۳ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
همون برنامه و منابع را ندارم متاسفانه.یکی را میخوام که دستمو بگیره

ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL
ارسال: #۵۱۳۱۹
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۱۲:۱۹ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
بچه ها منم میخوام برم مشاوره
نگرانم افسرده بشم شایدهم هستم خودم خبر ندارم
البته فکر کنم افسرده ها خیلی گریه میکنن من اصلا گریه نمیکنم فقط میلاد امام رضا بود اشکم جاری شد

۱۰ روزه باشگاه ثبت نام کردم جلسه اول تشکیل نشد جلسه دوم هم نشد برم شاید اگه دو جلسه رفته بودم الان حالم بهتر بود
من هدف و برنامه هم دارم اونم مکتوب و هدف دار ،ی کم م شروعشون کردم حال ندارم ی شروع جدی داشته باشم و یا طوفانی تمومشون کنم
گلدونام هم خوبن خدا را شکر با عشق بهشون آب میدم ،سلام میکنم انرژی و موجشون منو میگیرن ماشالله قد کشیدن چندوقت خونه نبودم
امروز هم کلم پلو شیرازی بری اولین بار درست کردم
کلاانگار خونه زیاد نباشم بهتره چون بعد ی مدت تکراری میشه همه چیز

در کل فکر کنم نه حالم خوبه نه بد .برا زندگیم ی تلاشایی میکنم ولی چند روزه ب شدت نمی دونم توی زندگی چ کار کنم برای همین گفتم برم مشاوره !

فقط شروع کردن کافی نیست
با قدرت ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL
ارسال: #۵۱۳۲۰
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۱:۴۱ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۱:۴۴ ق.ظ، توسط elect.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
جالببه امروز ک این بحثا بود این پیام م تو گرئه فرستاده بودن

+چی شده؟
-دستم شکسته بود رفتم دکتر گچ گرفت
آفرین، کار خوبی کرد، ایشالا زود خوب میشی

+چی شده؟
-مشکل #افسردگی داشتم، رفتم دکتر بهم دارو داد
+ نخوریا، مگه دیوونه‌ای دارو بخوری، روانیا دارو می‌خورن، مگه چند سالته دارو بخوری، دکترا هیچی نمی‌فهمن، خودت سعی کن افسرده نباشی


(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۱۲:۱۹ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط:  بچه ها منم میخوام برم مشاوره
نگرانم افسرده بشم شایدهم هستم خودم خبر ندارم
البته فکر کنم افسرده ها خیلی گریه میکنن
کار خوبیه ایشالا ک مشکلی نیس ولیی خیالت راحتت میشه
اینطوری نیس همیشه ی مدلی م هس بش میگن افسردگیی خندان


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL
ارسال: #۵۱۳۲۱
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۲:۲۸ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
قربون شما برم، درسته این تاپیک یعنی هر چی دل تنگتون میخواد بگین ، من راستش تو روانشناسی شخصیت خیلی تبحر دارم، نه واحد روانشناسی پاس کردم دوران لیسانس سه واحد هم ارشد. اگه کسی دوست داشته باشه میتونم کمکش کنم و راهنماییش کنم مثل خواهر بزرگترتون.

من بچه که بودم دوست داشتم فضانورد بشم، یادمه کلاس اول راهنمایی موضوع انشا میخواهید چه کاره شوید بود و من این مسئله رو نوشتم و با برخورد شدید معلم و دیگر عوامل مدرسه قرار گرفتم. ولی دلسرد نشدم، یادمه اون موقع یه پروژه ای بود که میخواستن تو مریخ تجربه زندگی کردن کسب کنن یه سری دانشمندقرار بود برن اگه اشتباه نکنم. من فکر کردم اگه مهندس روباتیک بشم خیلی میتونم تو یه همچین تیمی به درد خور باشم. تا سال سوم دبیرستان اومدم و ناگهان دم در مدرسه یه تصادف سختی کردم با ماشین و مغزم دو بار جراحی شد. من اون موقع المپیاد فیزیکی بودم و به خاطر همین تصادف از امتحان موندم. شاید باورتون نشه ولی منی که شاگرد اول بودم تو منطقه، مجبور شدم درسهامو به صورت غیر حضوری و تیکه تیکه امتحان بدم که به مغزم فشار وارد نشه. دکترم خیلی مخالف بود با درس خوندن من تو اون شرایط ولی خب چون عاشق درس خوندن بودم به درس خوندن ادامه دادم. یادمه اون موقع به شدت افسرده روحی بودم و کاری که میکردم این بود که سر خودمو با نقاشی گرم میکردم. مشکل اینجا بود که میخواستن منو بزارن یه حرفه ای یاد بگیرم شوهر کنم چون فکر میکردن دیگه مغزم بعد از اون جراحی های بالای ده ساعت نمیکشه که درس بخونم. من برای اینکه جلوی فاجعه رو بگیرم، حالا نمیخوام بگم دوست نداشتم این رشته رو، ولی کنکور هنر شرکت کردم و رتبه ۲۵ شدم و در نهایت هم دانشگاه هنر و معماری دانشگاه آزاد که اون دوره ، دوره خاتمی، دوران اوج و شکوه خودشو میگذروند قبول شدم رشته تئاتر، اونجا اولش خوش میگذشت و همش بازی بازی بود ولی کمی که جلو تر رفتیم دیدم با اینکه استعداد بازیگری وافری داشتم ولی این مسئله منو قانع نمیکنه. خلاصه گذشت و کارگردانی رو به عنوان گرایش تحصیلیم انتخاب کردم. ارشد رو هم خوندم ، بدون کلاس کنکور یا حالا هر چیزی و دانشگاه تهران دانشکده هنرهای زیبا کارگردانی قبول شدم. من تو دوران تحصیلم یه کتاب هم چاپ کردم و تکنیک بیومکانیک در کارگردانی و تدوین رو برای اولین بار در ایران معرفی کردم. کلی نوشتم و کلی اجرا داشتم ولی هیچوقت راضی نشدم. تا اینکه دو سال پیش به راهنمایی یکی از دوستان وارد رشته فناوری اطلاعات شدم ولی خیلی تو ذوقم خورد برای اینکه من با معلومات برنامه نویسی و کلی تجربه کار سرور و شبکه و طراحی سایت و نوشتن یه کتاب ساده به زبان ساده در مورد لینوکس اوبونتو و کاربریش برای همه، رفته بودم دانشگاه و تو دانشگاه که مجازی هم بود اصلا بحث یه چیز دیگه بود. فضای آکادمیک خوبی نداشت اصلا. و در نهایت با مشاوره با اساتید دانشگاه شریف به این نتیجه رسیدم که امتحان ارشد هوش مصنوعی رو شرکت کنم.
میدونم هم که شریف قبول میشم و شک ندارم. (ببینین، اینو میگم که ببینین اعتماد به نفس در چه حد باید بشه تا افسردگی از بین بره) اگه اینطور امیدوار باشین انگیزه پیدا میکنین و اگه انگیزه پیدا کنین حتما قبول میشین.
(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۱:۴۱ ق.ظ)elect نوشته شده توسط:  اینطوری نیس همیشه ی مدلی م هس بش میگن افسردگیی خندان
میشه گفت صرفا یکی افسردگی خندان داره، افسردگی در هر شخصی و بنا به شرایط ژنتیکیش به شکلی ظاهر میشه. دیدین میگن دلقکه که برنامه سیرک رو اجرا میکرد همون کسی بود که رفته بود خودشو از بالای پل بندازه پایین؟
در کل افسردگی به پوچی رسیدن هست که اگه جلوشو نگیرین ممکنه عواقب بدی داشته باشه. بیشتر از همه سعی کنین که برای خودتون انگیزه پیدا کنین. دنیا همیشه پر از اتفاقات غیر منتظره هست پس نا امید نباشین. بدست آوردن اعتماد به نفس و انگیزه و بعدش امید مهمترین داروهای افسردگی هستن. شاعر میگه:
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
بله، این هنر زندگی کردن ماست که روی زندگی رو کم میکنه.

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL
ارسال: #۵۱۳۲۲
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۲:۵۰ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
قبلاً شنیده بودم سالی که پاول دوروف در المپیاد جهانی نقره گرفته ایرانیا اول شدن!
چون منبع موثقی نداشت خیلی اعتنا نکردم

اما امشب دوباره یادم افتاد رفتم سر و گوشی به آب دادم
سایت IMO سال ۱۹۹۸ در بخش تیمی ایران رتبه ی اول رو کسب کرده
اما روسیه ششم شده
منبع:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


اما در بخش انفرادی امید امینی رنک اول رو گرفته با نمره ی ۱۰۰%
پاول دوروفی اما در کار نیست!
بجاش "نیکلای دوروف" رتبه ۴ رو کسب کرده و طلا هم گرفته!
نیکلای دوروف برادر پاول هست و البته برنامه نویس تلگرام هم هست.

منبع:
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.


مبارک خیلیا !!!
جمع بندی: اگرچه خبر خیلی دقیق نبوده, اما در کل دست بوده.

نتیجه گیری :
مبارک خیلیا.

پ.ن: امید امینی علی الظاهر به فرانسه مهاجرت کرده و پژوهشگر مرکز ملی تحقیقات علمی فرانسه هست!!!
مبارک خیلیا!!!

 
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL , marvelous , SepidehP
ارسال: #۵۱۳۲۳
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۸:۵۱ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۸ تیر ۱۳۹۸ ۱۱:۵۳ ق.ظ)kilookiloo نوشته شده توسط:  ممنون از نحوه صحبت خیلی خوبی که دارید , می‌تونید "من خودم افسردگی شدید داشتم و الآن حال بهتری دارم" رو بخونید و متوجه بشید که تجربی گفتم. ولی حتما اگه خواستم مقاله اش کنم مطالعاتم رو تخصصی میکنم که شما ریجکت نکنید
منم قلبم تیر میکشید با استراحت درست شد، پس شدیدترین بیماری قبلی هم با استراحت درست میشه. عادت داریم توو همه چی متخخص باشیم. شما یا نمیدونید افسردگی چیه، یا شدید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: NP-Cσмρℓєтє
ارسال: #۵۱۳۲۴
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۹:۳۷ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۱۰:۲۳ ق.ظ، توسط Saman.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سلام من یه توضیحاتی راجع به علائمی که خودم داشتم میدم.
شاید موضوع روشن بشه براتون و ترس اینو نداشته باشید که حتما شمام افسرده اید.
بذار با کامپیوترم بیام.
=============
اول اینکه من از حدود اواسط دی ماه ۹۷ حس میکردم کلا غیر عادی ام. با وجود اینکه بدون استثنا صبح زود از خواب بیدار میشدم و تا دیر وقت مشغول بودم اما کارهام نه تنها تموم نمیشد بلکه با وجود تلاش زیادم نتیجه لازم رو ازش نمی گرفتم.(تازه بدون استثنا روزی حدود ۱ ساعت پیاده روی و گاهی شب ها دوچرخه سواری هم داشتم)
همینطوری که میرفتیم جلو اوضاع پیچیده تر میشد برام. وقتی ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب بر میگشتم خونه با تمام وجود گریه م میومد و دلیلش رو هم نمیدونستم.
کم کم خیلی زودتر از گذشته خسته میشد،و خوابم زیاد شده بود.

با وجود اینکه خودم حس میکردم هیچ مشکلی ندارم اما این حس گریه کردن به غروب هم کشیده شد.بعدش به صبح.
اواخر و یا اواسط بهمن بود که کم کم افکار دیگه ای توو ذهنم میومد. ترس شدییییییید از ارتفاع(فوبیا).همزمان مشغول ایزولاسیون ساختمان هم بودیم،وقتی میرفتم مثلا آبی چیزی برای کارگرا ببرم و از طبقه بالا به پایین نگاه میکردم تا سه یا چهار روز موقع رفتن به سمت بالا وحشت داشتم .موقع خوابم مدام حس سقوط از ارتفاع بهم دست میداد.(با خودم گفتم خب که چی همه از ارتفاع میترسن).یا تو خواب لگدی مینداختم یا چه میدونم یهو از خواب میپریدم یا بدون هیچ اراده ای یه قسمتی از بدنم به شدت تکون میخورد.
یه شب یادمه ساعت ۱۰ اومدم خونه ،بعد بلند که میشد میخوردم زمین.شبیه کسی که مثلا سکته مغزی و اینا زده باشه.رفتم دکتر فشارم رو گرفت فشارمم اصلا پایین یا بالا نبود و خیلی عادی بود.

چند بار دیگه یادمه که علاوه بر اینکه زمین میخوردم تلو تلو هم میخوردم.یعنی نمیتونستم درست قدم بردارم یه شب که وضع شدید تر شد. رفتم دکتر و ویتامین و اینا زدن. ب ۱۲ و چندتا چیز دیگه و گفتن مثلا کم خونی داری.قرص آهنم دادن.یه مدت خوردم هیچ کاری نکرد.(آها، این وسطا یه آزمایش تیروئید و اینام دادم که همه نرمال بودن).

اوایل اسفند که دیگه صبح از خواب بیدار که میشدم تمام بدنم میلرزید و حس خودکشی داشتم.باز گفتم بابا عادیه برای هر کسی که تحت فشاره احتمال داره پیش بیادش. خلاصه تا یه هفته ادامه داشت و تصمیم گرفتم برم دکتر.
با یکی از دوستانم قضیه رو در میون گذاشتم که مطمئن بودم حس های منو تجربه نکرده، اون اعتقاد داشت مشکل تمرکز داره، منم از خدا خواسته بهش گفتم فلانی من میرم روانپزشک، تو هم میای.(عمدا خواستم ببرمش که اینطوری بفهمم روانپزشکه الکی دارو میده یا مثلا از روو حرفایی که میزنیم)

خلاصه رفتیم. من رفتم توو اتاقش و حدود ۴۰ دقیقه باهام حرف زد و سوالات مختلف پرسید.وقتی برید خودش ازتون میپرسه.از شخصی ترین مسائل هم که پرسید من تا اونجا که میشد بهش جواب دادم.مثه اینکه مثلا بپرسه شکست عشقی خوردی یا نه یا مثلا به مواد مخدر اعتیاد داری و این حرفا.

بعد حرف زدنمون تشخصیصش چیزی بود که بهتون گفتم..

دوستمم رفت توو و نه تنها دارو بهش نداد دوستم هر چی اصرار هم کرد بهش دارو نداد(چون وقتی دکتر اومد بیرون یه پرونده از منشیش ببره دوستم بهش گفت آخرش یه دارو برای ما ننوشتی، دکتره بهش گفت روزی صد بارم بیای اینجا دارو برات نمینویسم چون مشکلی نداری).

---------------------
خیلی خیلی بیشتر و پیچیده تر از اینه که بخوام همه چیزو توضیح بدم و خیلی دراماتیک میشه احتمالاSmile .

انصافا فقط براتون نوشتم که بدونید این یه مساله عادی نیست که الکی برید دکتر براش.

اگرم نقل قول گرفتید و سوال و اینا داشتید و جواب ندادم خدایی ناراحت نشید،اول این که صادقانه بگم که با وجود اینکه از صمیم قلب دوستون دارم{بچه های مانشت رو} ولی حسش نیست جواب بدم(کار خاصی هم ندارم ها،حسش نیست فقط).

این توضیحاتم دادم چون واقعا به اینجا حس خوبی دارم و خیلی راحت میتونم در مورد یه سری مسائل اینجا صحبت کنم،و اصلا دوس ندارم ختمِ به دعوا و جنجال بشه.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: nlp@2015 , salam5 , crevice , WILL , kilookiloo , RASPINA , Riemann , khayyam , Avril89
ارسال: #۵۱۳۲۵
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۱۱:۲۴ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۲:۲۸ ق.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  قربون شما برم، درسته این تاپیک یعنی هر چی دل تنگتون میخواد بگین ، من راستش تو روانشناسی شخصیت خیلی تبحر دارم، نه واحد روانشناسی پاس کردم دوران لیسانس سه واحد هم ارشد. اگه کسی دوست داشته باشه میتونم کمکش کنم و راهنماییش کنم مثل خواهر بزرگترتون.
چرا کسی باید به یه ای دی اعتماد کنه؟ شما خیلی تو روانشانسی تبحر داری برو مدرکش رو بگیر مطب بزن

think positive
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۵۱۳۲۶
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۶:۲۴ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
کاش یه دوست خوبی بود، گاهی زنگ میزد یا پیام میداد میگفت بیا با هم بریم فلان جا، حالمون عوض شه. چند روزه خیلی احساس خلا و تنهایی میکنم

همه در حسرت یک پروازند؛
من به پرواز نمی اندیشم؛
به تو می اندیشم؛
تو که زیباتر از اندیشه یک پروازی..
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL , big cloud , khayyam , RASPINA , Riemann , SepidehP
ارسال: #۵۱۳۲۷
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۷:۲۱ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۷:۲۵ ب.ظ، توسط codin.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۹:۳۷ ق.ظ)Saman نوشته شده توسط:  سلام من یه توضیحاتی راجع به علائمی که خودم داشتم میدم.
شاید موضوع روشن بشه براتون و ترس اینو نداشته باشید که حتما شمام افسرده اید.
بذار با کامپیوترم بیام.
=============
اول اینکه من از حدود اواسط دی ماه ۹۷ حس میکردم کلا غیر عادی ام. با وجود اینکه بدون استثنا صبح زود از خواب بیدار میشدم و تا دیر وقت مشغول بودم اما کارهام نه تنها تموم نمیشد بلکه با وجود تلاش زیادم نتیجه لازم رو ازش نمی گرفتم.(تازه بدون استثنا روزی حدود ۱ ساعت پیاده روی و گاهی شب ها دوچرخه سواری هم داشتم)
همینطوری که میرفتیم جلو اوضاع پیچیده تر میشد برام. وقتی ساعت ۸:۳۰ دقیقه شب بر میگشتم خونه با تمام وجود گریه م میومد و دلیلش رو هم نمیدونستم.
کم کم خیلی زودتر از گذشته خسته میشد،و خوابم زیاد شده بود.

با وجود اینکه خودم حس میکردم هیچ مشکلی ندارم اما این حس گریه کردن به غروب هم کشیده شد.بعدش به صبح.
اواخر و یا اواسط بهمن بود که کم کم افکار دیگه ای توو ذهنم میومد. ترس شدییییییید از ارتفاع(فوبیا).همزمان مشغول ایزولاسیون ساختمان هم بودیم،وقتی میرفتم مثلا آبی چیزی برای کارگرا ببرم و از طبقه بالا به پایین نگاه میکردم تا سه یا چهار روز موقع رفتن به سمت بالا وحشت داشتم .موقع خوابم مدام حس سقوط از ارتفاع بهم دست میداد.(با خودم گفتم خب که چی همه از ارتفاع میترسن).یا تو خواب لگدی مینداختم یا چه میدونم یهو از خواب میپریدم یا بدون هیچ اراده ای یه قسمتی از بدنم به شدت تکون میخورد.
یه شب یادمه ساعت ۱۰ اومدم خونه ،بعد بلند که میشد میخوردم زمین.شبیه کسی که مثلا سکته مغزی و اینا زده باشه.رفتم دکتر فشارم رو گرفت فشارمم اصلا پایین یا بالا نبود و خیلی عادی بود.

چند بار دیگه یادمه که علاوه بر اینکه زمین میخوردم تلو تلو هم میخوردم.یعنی نمیتونستم درست قدم بردارم یه شب که وضع شدید تر شد. رفتم دکتر و ویتامین و اینا زدن. ب ۱۲ و چندتا چیز دیگه و گفتن مثلا کم خونی داری.قرص آهنم دادن.یه مدت خوردم هیچ کاری نکرد.(آها، این وسطا یه آزمایش تیروئید و اینام دادم که همه نرمال بودن).

اوایل اسفند که دیگه صبح از خواب بیدار که میشدم تمام بدنم میلرزید و حس خودکشی داشتم.باز گفتم بابا عادیه برای هر کسی که تحت فشاره احتمال داره پیش بیادش. خلاصه تا یه هفته ادامه داشت و تصمیم گرفتم برم دکتر.
با یکی از دوستانم قضیه رو در میون گذاشتم که مطمئن بودم حس های منو تجربه نکرده، اون اعتقاد داشت مشکل تمرکز داره، منم از خدا خواسته بهش گفتم فلانی من میرم روانپزشک، تو هم میای.(عمدا خواستم ببرمش که اینطوری بفهمم روانپزشکه الکی دارو میده یا مثلا از روو حرفایی که میزنیم)

خلاصه رفتیم. من رفتم توو اتاقش و حدود ۴۰ دقیقه باهام حرف زد و سوالات مختلف پرسید.وقتی برید خودش ازتون میپرسه.از شخصی ترین مسائل هم که پرسید من تا اونجا که میشد بهش جواب دادم.مثه اینکه مثلا بپرسه شکست عشقی خوردی یا نه یا مثلا به مواد مخدر اعتیاد داری و این حرفا.

بعد حرف زدنمون تشخصیصش چیزی بود که بهتون گفتم..

دوستمم رفت توو و نه تنها دارو بهش نداد دوستم هر چی اصرار هم کرد بهش دارو نداد(چون وقتی دکتر اومد بیرون یه پرونده از منشیش ببره دوستم بهش گفت آخرش یه دارو برای ما ننوشتی، دکتره بهش گفت روزی صد بارم بیای اینجا دارو برات نمینویسم چون مشکلی نداری).

---------------------
خیلی خیلی بیشتر و پیچیده تر از اینه که بخوام همه چیزو توضیح بدم و خیلی دراماتیک میشه احتمالاSmile .

انصافا فقط براتون نوشتم که بدونید این یه مساله عادی نیست که الکی برید دکتر براش.

اگرم نقل قول گرفتید و سوال و اینا داشتید و جواب ندادم خدایی ناراحت نشید،اول این که صادقانه بگم که با وجود اینکه از صمیم قلب دوستون دارم{بچه های مانشت رو} ولی حسش نیست جواب بدم(کار خاصی هم ندارم ها،حسش نیست فقط).

این توضیحاتم دادم چون واقعا به اینجا حس خوبی دارم و خیلی راحت میتونم در مورد یه سری مسائل اینجا صحبت کنم،و اصلا دوس ندارم ختمِ به دعوا و جنجال بشه.
ایشالا که چیز مهمی نیست. راستی اگر داروهایی که گرفتی کمک نکرد پیش یه متخصص مغز و اعصاب هم برو با توجه به علائمی که نوشتی ممکنه شاید بهتر باشه یه چک آپ بشی. منم حدودا ۱۷-۱۸ سالم بود یه چیزی توی این حالت ها گرفتم. تپش قلب شدید، احساس این که قراره بمیرم مثلا قبل خواب، نفسم واقعا وسط خواب قطع میشد از خواب میپریدم، احساس میکردم توی گلوم یه غده ای هست و غذا میخوردم وسطش انگار غذا توی گلوم گیر میکرد تا جایی که از غذا خوردن میترسیدم.
هر مدل دکتر و متخصصی که فکر کنین رفتم..هر مدل... دیگه کم کم بی خیال شدم و به مرور خودش درست شد...البته هنوزم یه علائم خفیفی دارم ولی اینقدر خفیف که دیگه واقعا اذیتم نمیکنه. باید بگم توی اون دوران خیلی طرز فکرم بد بود و خیلی به خودم استرس وارد میکردم. خیلی رقابتی بود شخصیتم و الخ.
دارو بعضی وقت ها خیلی کمک میکنه و دست کم نگیرینش. مخصوصا برای اضطراب. بین تمام داروهایی که این دکتر و اون دکتر بهم داد فقط داروهای ضد اضطراب تا حدی مفید بود.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL , big cloud , Saman
ارسال: #۵۱۳۲۸
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۷:۳۱ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دو کار فوق العاده لذت بخشی که مدتهاس دارم انجامش میدم و خیلی خیلی بهم حال میده یکی "باشگا"س و یکی دگش مطالعه ی هدفمند "زبان"ه. چون هم تا حدودی لذت بخشن و هم تاثیرشو به مرور میبینی روی خودت میبینی. مهمتر از همه حس میکنی مفیدی، و حس گِل لگد کردن بهت دست نمیده توی زندگی. بعد از "سفر" و "شنا" بسیار بسیار پیشنهادش میکنم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: WILL , big cloud , Saman , diligent , khayyam , marvelous , RASPINA , alma1988 , Avril89 , Skyrim , SepidehP , Amir V
ارسال: #۵۱۳۲۹
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۸:۴۷ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۸:۵۳ ب.ظ، توسط WILL.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۱۲:۱۹ ق.ظ)RASPINA نوشته شده توسط:  بچه ها منم میخوام برم مشاوره
نگرانم افسرده بشم شایدهم هستم خودم خبر ندارم
البته فکر کنم افسرده ها خیلی گریه میکنن من اصلا گریه نمیکنم فقط میلاد امام رضا بود اشکم جاری شد

۱۰ روزه باشگاه ثبت نام کردم جلسه اول تشکیل نشد جلسه دوم هم نشد برم شاید اگه دو جلسه رفته بودم الان حالم بهتر بود
من هدف و برنامه هم دارم اونم مکتوب و هدف دار ،ی کم م شروعشون کردم حال ندارم ی شروع جدی داشته باشم و یا طوفانی تمومشون کنم
گلدونام هم خوبن خدا را شکر با عشق بهشون آب میدم ،سلام میکنم انرژی و موجشون منو میگیرن ماشالله قد کشیدن چندوقت خونه نبودم
امروز هم کلم پلو شیرازی بری اولین بار درست کردم
کلاانگار خونه زیاد نباشم بهتره چون بعد ی مدت تکراری میشه همه چیز

در کل فکر کنم نه حالم خوبه نه بد .برا زندگیم ی تلاشایی میکنم ولی چند روزه ب شدت نمی دونم توی زندگی چ کار کنم برای همین گفتم برم مشاوره !

ورزش توی هر شرایطی اولویت بالایی داره... البته بعد خواب Big Grin

کلم پلو اونم شیرازی، چه شود Tongue

پیتوس گل روزای سخت، همیشه سبز و مقاوم با رشد زیاد
توصیه شده برای اکسیژن بالایی که تولید میمنه

(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۷:۳۱ ب.ظ)crevice نوشته شده توسط:  دو کار فوق العاده لذت بخشی که مدتهاس دارم انجامش میدم و خیلی خیلی بهم حال میده یکی "باشگا"س و یکی دگش مطالعه ی هدفمند "زبان"ه. چون هم تا حدودی لذت بخشن و هم تاثیرشو به مرور میبینی روی خودت میبینی. مهمتر از همه حس میکنی مفیدی، و حس گِل لگد کردن بهت دست نمیده توی زندگی. بعد از "سفر" و "شنا" بسیار بسیار پیشنهادش میکنم.

چارتا پیشنهاد عالی دادی
شنا سفر باشگا و زبان جدید
زبان عشق منه Heart

(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۸:۵۱ ق.ظ)Behnam‌ نوشته شده توسط:  
(28 تیر ۱۳۹۸ ۱۱:۵۳ ق.ظ)kilookiloo نوشته شده توسط:  ممنون از نحوه صحبت خیلی خوبی که دارید , می‌تونید "من خودم افسردگی شدید داشتم و الآن حال بهتری دارم" رو بخونید و متوجه بشید که تجربی گفتم. ولی حتما اگه خواستم مقاله اش کنم مطالعاتم رو تخصصی میکنم که شما ریجکت نکنید
منم قلبم تیر میکشید با استراحت درست شد، پس شدیدترین بیماری قبلی هم با استراحت درست میشه. عادت داریم توو همه چی متخخص باشیم. شما یا نمیدونید افسردگی چیه، یا شدید.
قلب
تیر
استراحت
درستSmile

افسردگی مخصوصا توی عزیزان، درد بزرگیه
پیشگیری کنید
دل کسی رو نشکنید
افسردگی بعضی وقتا مث سکته قلبی میاد
به همه احساس زیبا بودن و ارزشمند بودن بدید

ماییم که بی باده و بی جام خوشیم
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: crevice , big cloud
ارسال: #۵۱۳۳۰
۲۹ تیر ۱۳۹۸, ۰۹:۲۶ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۹ تیر ۱۳۹۸ ۰۶:۲۴ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط:  کاش یه دوست خوبی بود، گاهی زنگ میزد یا پیام میداد میگفت بیا با هم بریم فلان جا، حالمون عوض شه. چند روزه خیلی احساس خلا و تنهایی میکنم
منم تو این سه سالی که تهران هستم اصلا نتونستم دوست پیدا کنم یه همکار دارم هی بهش می گم بابا تو که مجردی خونه ای هم که گرفتی پیاده ۵ دقیقه راهه با خونه ی من من هی می گم اون هی رد می کنه من نمی فهمم از من خوشش نمیاد یا چطوریه من واقعا نمی دونم از کجا می تونم دوست پیدا کنم از تو خیابون که نمیشه دوست پیدا کرد تو محیط غریب یا باید از سرکلاس و دانشگاه دوست پیدا کنی البته اگه دانشجو باشی یا از محیط کار که اونم چون تعداد کمی هستند اکثرا هم یا متاهل هستند یا قبلا به اندازه کافی برای خودشون دوست پیدا کردند دوست ندارند یکی دیکه به جمعشون اضافه بشه در کل منم تنها موندم و نه دوست پسر دارم و نه دوست دختر و همین حس به من حس ربات بودن داده حالا هی زبان بخون یا تنهایی باشگاه برو یا برو دوچرخه سواری یا شنا و ... بلاخره خسته میشی و شدم !!! و ممکنه دست به کارهایی بزنی که نباید بزنی به خاطر خلا محبت و کمتر دیده شدن !
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: diligent , 4L1R3Z4 , WILL , Riemann


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۲۹۷ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۴۵,۲۱۴ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۳۰۶ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۷,۹۰۴ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۳۷ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۲۹ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۴۷ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۵۴۲ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۵۸۹ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۲۳۹ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close