یکی از دوستانم بهم پیام داد و گفت برنامه نویسی بلدی؟ گفتم بله.سوالی داری بپرس.
گفت دوتا مساله آسون دارم. دوتا سوال را برام ایمیل کرد و خوندم و براش یکیو اجرا گرفتم.اون یکی را خطا میداد گفتم خطاشو نمیتونم رفع کنم ولی تا همینجا قسمتهاییشو درست نوشتم. چندبار مجدد ایمیل میزد و پاورپونت میفرستاد که از این پاور و فایل آموزشی بخون ببین میتونی رفعش کنی و ..
بهش گفتم برای کی میخوای این پروژه را؟ مگه مال خودت نیست؟!
گفت نه.مال خواهرمه. جدیدا رفته امریکا. یه دوره برنامه نویسی میره و باید این دوتا مثال را حل کنه بفرسته واسه استاد تا مدرک بهش بدن. گفتم خب بهش بگو بهم پیام بده تا روش حل بهش بگم و برای اون سوال که خطا میده بهش توضیح بدم.
گفت فعلا داره میره تفریح لاس وگاس وقتی اومد میگه بهت پیام میدم.فقط عجله داره تا یکشنبه باید تحویل بده!!
اینقدر ناراحت شدم از پیامش. چندروزه وقتمو گذاشتم رو برنامه که دوستانه کمکی کنم. بعد حالا اون رفته تفریحات و میگه من وقت ندارم بهت پیام بدم.تو انجام بده برام بفرست!
فقط بهش گفتم من در همین حد بلد بودم بیشتر از این متوجه منظور سوال نمیشم. شرمنده.
و به قدری ناراحت شدم که دیگه پیامهاشو سین نکردم. چندین بار همینجور داره پیام میده که کجایی چی شد چرا رفتی جواب منو ندادی.
اصلا حاضر نیستم پیامهاشو سین کنم. حس بدی نسبت به خودم پیدا کردم . حس بی ارزشی پیدا کردم. این آدم هم یکی از همون افرادی هست که دورش خط قرمز کشیدم. !
(۱۷ مرداد ۱۳۹۷ ۱۲:۴۶ ب.ظ)Milad_Hosseini نوشته شده توسط: قدر سلامتیتونو بدونید...شکر کنید خدا رو...
خداروشکر حال مادرتون روبراهه؟
امان از این حاج خانومها که تخت کناری میخوابن و سوژه هستن.تا سالیان سال آدم یادشون میفته میخنده
))
مادربزرگم را که برده بودیم بیمارستان بستری کنیم یه مادربزرگی آورده بودن خیلی حالش بد بود. عروسش اومده بود پرستاری کنه ازش. صبح زود رفت یه ظرف بزرگ حلیم خرید آورد گفت باهم بخوریم. من مونده بودم تو بیمارستان آدم به زور غذا میخوره این چه صفا کرده رفته حلیم هم خریده . انگار اومده بود هتل. میرفت به اتاقهای کناری هم حلیم تعارف میکرد.
)))) بعد هم یه کاسه حلیم داد به اون مادرشوهر بیچاره گفت بخور گرم و تازس. اون بیچاره هم خورد و یکساعت بعد حالش به شدت بد شد
فکر کنم حیله در سر داشته میخواسته مادرشوهر را بکشه
)