(۱۱ فروردین ۱۳۹۵ ۰۹:۱۱ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: الانم فکر می کنم این حس تنهایی باید یجور دیگه رفع بشه و با این فکر خارج شدن از تنهایی نباید وارد زندگی یکی دیگه شد(اصلا نمی دونم یجور دیگه میشه حس تنهایی رو از بین برد یا نه یا اگرم بشه چطوری) بعدشم فکر می کنم اگرم بشه دیگه چرا باید ازدواج کرد (البته اگر بشه).
چقدر این جملات آشنا بود برام
چند وقت پیش که دقیقا یادم نیست به سال میکشه یا نه. دغدغه ذهن من همین بود. نه فقط به این خاطر که احساس تنهایی میکردم و اینکه هیچ کدوم از اطرافیانم فاز فکری مشابه من نداشتن. بلکه به این خاطر که دیدم زوجی خوشبخت و بسیار بسیار نزدیک از لحاظ فکری که دو هفته قبل از اولین سالگرد ازدواج شون یکی پرواز کرد و رفت.
با خودم گفتم بیا ته تهش تنهایی سمیه! همه چی هم که رو به راه باشه و تحت کنترلت. دیگه عزراییل رو که نمی تونی کاریش بکنی.
پس برای رفع تنهایی باید دنبال یه راهی بگردم که مستقل از آدم ها باشه. یه چیزی که درون خودم بشه.
هنر خیلی کمک کرد. هنر که میگم محدود به چیز خاصی نیست. خیاطی و آشپزی هم هنر هست. حرف زدن با گل و گیاه و طبیعت هم هنره.
و اما اینکه گفتی اگه تنهایی ات رفع بشه چه نیازی به همسر و ازدواج هست.
به نظرم اینطوری نیست. یعنی برا من یکی که اینطوری نبوده. ازدواج تنها یک مزیتش پیدا کردن همدم و رفع تنهایی هست.مزیت های دیگه غیر این داره