زمان کنونی: ۲۵ آبان ۱۴۰۳, ۱۱:۲۸ ق.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۲۳۲۶۶
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۰۸:۵۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق


روح پدربزرگم شاد موقع اذان صبح امروز فوت کردن روحش در آرامش ... خوشبحالش عجب سعادتی

من دوست دارم شب قدر دعوتم کنند اون دنیا ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: vesta , Bahar_HS
ارسال: #۲۳۲۶۷
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۰۰ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۲۸ ب.ظ، توسط Fardad-A.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...

به به، چه روزگاری بود

پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگیBig GrinBig GrinTongue
من هم خاطره از رب گوجه دارم.. البته مادر من اعتقادی به جوشاندن آب گوجه و رب گیری نداشتن. از انرژی خورشیدی استفاده میکردن. یعنی گوجه ها توی تشت پهنی له میشد و در ایوان خونه مون پر از تشت گوجه له شده بود. ما هم باید دیگه تو حیاط باز ی میکردیم. انگار ایوون را مین گذاری کرده باشن . اگه از اون دور و بر رد میشدیم ........Big GrinTongueبعد چند روز که آفتاب تیر ماه کمی آب گوجه را تبخیر میکرد. بعد در صافی این ها صاف میشد و پوست گوجه جدا میشد.. بعد دوباره چند روز آفتاب میخورد.طوریکه خیلی غلیظ میشد. البته اونموقع ها اینقدر دود و گرد و خاک نبود.
یه فرق که با رب گوجه جوشانده داشت رنگش بود که خیلی روشن بود. مزه اش را هم که نگو. خیلی طبیعی تر از روش جوشاندن بود.
الآن دیگه سالهاست که دیگه اینکارها انجام نمیشه.
رفتم تو سنین قبل دبستان Big GrinTongue
بهر حال ما خانوادگی طرفدار انرژی خورشیدی بودیم بجای سوختهای فسیلی.Big GrinTongueBig Grin

(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۷ ب.ظ)termeh93 نوشته شده توسط:  من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق


روح پدربزرگم شاد موقع اذان صبح امروز فوت کردن روحش در آرامش ... خوشبحالش عجب سعادتی

من دوست دارم شب قدر دعوتم کنند اون دنیا ...
اول اینکه خدا بشما عمر باعزت و طولانی بدهدو پدر بزرگتان را هم رحمت کند. خوب نیست تو این سن از این حرفا بزنید. عمر و زندگی یه فرصته که بهتره ازش استفاده مفید بشه.
دوم اینکه قورباغه با ترکیبی از هر دو تا یعنی اولی "ق" و دومی" غ" هست . امیدوارم برعکس نگفته باشم.


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ............ یادگاری که در این گنبد دوار بماند..
.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: tabassomesayna , termeh93 , soheila-zd , dr.a_AI , vesta , Bahar_HS , salam az ma , انرژی مثبت
ارسال: #۲۳۲۶۸
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۳۱ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
یه خر مگس اومده توو اتاق بیرون هم نمیره، هر چی بِش گفتم ای مگس عرصه‌ی سیمرغ نه جولانگه توست افاقه نکرد کشتمش Cool

(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۷:۴۸ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  کسی داشت تو حیاط منزلش رب خونگی تهیه میکرد، بعد از مدتها بوی رب خونگی به مشامم خورد... خیلی دل انگیز بود
من رو برد به سالهای کودکی، یادش بخیر با ذوق دور هم جمع میشدیم، همسایه ها به هم کمک میکردن و آماده میکردیم، جلوی خونه امون یه فضای باز بود، چوبها رو اونجا جمع میکردن و دیگ بزرگ میگذاشتن و رب درست میکردن، داخل آتیشش سیب زمینی میگذاشتیم یا بلال کبابی درست میکردیم، بعد از اینکه رب رو داخل ظرفها میریختن، اون ربی که ته قابلمه و گوشه هاش چسبیده شده بود و برشته شده بود، آخ که چه مزززززززززززززه ای داشت...
به به، چه روزگاری بود
پ.ن: این رو برای احتیاط گذاشتم، یکی اومد به من بگه الان "مادربزرگ" هستی، نه مادربزرگ نیستم خودت مادربزرگ یا شایدم پدربزرگیBig GrinBig GrinTongue

ما الانم این کار رو میکنیم منتهی توو پشت بوم. رب‌های بیرون خیلی بی‌صرفه هست، تازه اکثراً بی‌مزه و رنگ مصنوعی هم هستند. "اروم‌آدا" بهترن (خب حواسم هست، چیکار کنم Big Grin ).

یاد یه خاطره‌ای افتادم. به قول دائیم، این "شِبهِ خونه‌"ی ما تقریباً توو اوایل یا وسط‌های کوچه‌ی ۹۰-۱۰۰ متری‌مون قرار داره که آخر کوچه هم با شیب قابل توجهی سرازیری هست. یه مرض بدی که خودم هم گرفتارش بودم این بود که بچه‌ها یه لاستیک دوچرخه یا شاید هم ماشین سواری بر می‌داشتند به انضمام یه تخته پاره و از اینور کوچه به اونورش دِ برو! خب امکانات کم بود :دی یه بار احساس کردم صدای لرزش! میاد و از حیاط اومدم بیرون دیدم داداشم بعلاوه‌ی دوستش که هم از نظر سنی هم از نظر هیکل از خودش بزرگتر بود، یه تایرِ گنده‌ی تراکتور! (نه از این تراکتورهای جدید که لاستیک چرخ‌های عقب‌شون هم کوچیک هست، از اون لاستیک‌هایی که قطرش ۳ برابر قطر لاستیکِ کامیون هست!) برداشتند و به سمت انتهای کوچه (سرازیری) با سرعت فضایی در حرکت هستند. با اینکه لاستیک گنده بود ولی دوستِ داداشِ من هم گنده بود و پشت لاستیک دیگه جایی واسه داداشم نبود که با چوب بزنه تا سرعت بیشتر بشه، واسه همین یدونه از اینور می‌زد و فوری می‌رفت اون سمتِ دوستش و یدونه هم از اونور می‌زد و کلاً در تکاپو بود! بعد اینا رسیدن انتهای کوچه منتهی مشکل این بود که کوچه‌ی بعدی یه ۵ متر سمت چپ‌تر بود و در واقع انتهای اون سرازیری یه خونه بود! لاستیک که خب مسلماً از دست این‌ها در رفت و فقط دیدم خم شدند و دستاشون رو گذاشتند زانوهاشون دارن بهت زده ادامه‌ی مسیرِ حرکتش رو نگا می‌کنند. از اونجایی که سرازیری بود من دیگه تایر رو نمیدیدم. بعد یهو دیدم عین فشنگ برگشتند و به این یکی سمت کوچه یعنی سمت من دارن می‌دوئن. بعد از ۵ ثانیه دیدم یه مردکِ سیبیل کلفتِ مو فرفریِ گولاخ هم داره از سرازیری کم کم سر و کله‌ش پیدا میشه. داداشم کلاً فرز بود و تندتر از دوستش دوئید و فوری پرید داخل حیاط، منتهی اون مرده دیدش که دوست داداشم کدوم خونه رفت، این رو هم دید که داداشم کجا غیب شد منتهی چون دقیقاً بغل خونه‌ی ما یه بن‌بست بود فکر کرد که داخل یکی از خونه‌های این بن‌بسته شده، منتهی ۷-۶ تا خونه بود بی‌خیال شد و رفت دم خونه‌ی امیر اینا یه قشقرقی کرد که بیا و ببین. بعد از خلال حرف‌هاش متوجه شدم که این بنده‌ی خداها داشتند توو حیاطشون رب درست می‌کردند، بعد این لاستیکه بس که گنده بوده زده در حیاطِ اینا رو باز کرده! و یه راست زده دیگ رو از روی پلوپز انداخته. فکر کن داخل خونه نشستی و یه تایر به قطر ۲ متر دیوار رو سوراخ کنه بیاد توو! [تصویر:  382432_21.gif] [تصویر:  382432_21.gif]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Pure Liveliness , vesta , Bahar_HS , salam az ma , hatame
ارسال: #۲۳۲۶۹
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۳۵ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۰:۲۶ ب.ظ، توسط Fardad-A.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
گاهی استفاده از یک زبان مشترک و غیر رسمی چقدر میتونه کمک کنه.عکس و تصویر منظورمه.

این روزها عکس آیلان پسربچه کرد سه ساله همه دنیا را متوجه خودش کرده. بچه غرق شده که همراه خانواده اش از کوبانی فرار کرده بودند وامواج به سواحل آوردنش.
[تصویر:  382437_xz4doedl660x1pxsluj.jpg]
و عکاسی خانم عکاس ترک.
و چقدر تاثیرگذار: خیلی از مردم دنیا حاضر شدند برای پناهجویان و آوارگان جنگ درها را باز کنند.

کی باورش میشد یه بچه سه ساله اینقدر مرگش بتونه تاثیرگذار باشه و شاید چند میلیون آواره را امیدوار به زندگی کند.

اونهایی هم که ویروس داعش را ایجاد کردند دارند متوجه میشن که این ویروس از کنترل خودشون هم خارج شده . عوارضش هر روز بیشتر دامنشون را میگیره.

بامید روزیکه همه مردم دنیا در آرامش زندگی کنن و انسانهایی مثل کفتار و لاشخور ،زندگی و حیاتشون را درمرگ دیگران نبینند.


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر ............ یادگاری که در این گنبد دوار بماند..
.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: kazhal@ , afrooz-OMD , pezhman.m-AI , Pure Liveliness , ziba.O , soheila-zd , dr.a_AI , **sara** , Parisa-SH , vesta , Bahar_HS , tabassomesayna , salam az ma , انرژی مثبت , Avril89
ارسال: #۲۳۲۷۰
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۵۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۵۹ ب.ظ، توسط Behnam‌.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۵۷ ب.ظ)termeh93 نوشته شده توسط:  من طبق دو تا پست اخیر از آقای فرداد و Dr نفهمیدم قورباقه با این غ یا با این ق
هم قورباغه درسته و هم غورباغه
باغه یا در اصل "باغا" پسوند نشون دهنده‌ی جانور "دوزیست" در زبان ترکی هست، قور یا غور هم که نام‌آوا هست و از روی صدای قورباغه گرفته شده.
ادبیات رو ۹۵ زده بودم دلتون آب [تصویر:  cool.gif]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: termeh93 , Pure Liveliness , soheila-zd
ارسال: #۲۳۲۷۱
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۱۱:۱۲ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سلام
ممنونم از همه اونایی که منو حسابی با تبریکشون و دلداریاشون شرمندم کردن چه با پیامهاشون چه کامنتهاشون
همگی خیلی مهربونین
از ته قلبم برای همتون آرزوی موفقیت و خوشحالی و سلامتی میکنم
اومدم که ازتون بخوام برام دعا کنین...
تمام تصوراتم از ارشد بهم ریخته و نمیدونم دقیقا میخوام چیکار کنیم و چطوری پیش میرم
برام دعا کنین
مرسی...

منتظر فردای خیالی نباش...
سهمت را از شادی های زندگی امروز بگیر...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: so@ , RASPINA , **sara** , Parisa-SH , vesta , Pure Liveliness , Bahar_HS , A V A , ماه و خورشید , captain , ziba_090 , salam az ma , Avril89
ارسال: #۲۳۲۷۲
۱۵ شهریور ۱۳۹۴, ۱۱:۳۳ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۰۴:۴۵ ب.ظ)ziba.O نوشته شده توسط:  کسایی که ثبت نام کردن مدارک چیا خواستن؟

نتونستم پیدا کنم اینجا نوشتم؟مگه نمیشه دلم اینو بخواد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟Tongue

هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، فقط آهسته بگو : من خدا را دارم.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۳۲۷۳
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۵:۰۴ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۵۶ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط:  
(15 شهریور ۱۳۹۴ ۱۲:۰۹ ق.ظ)vesta نوشته شده توسط:  پست موقت:
یکی از دوستان ارشد یا دکترای گرایش نرم افزار که معماری نرم افزار خونده و در مورد و ارائه چارچوب مطالعه یا کار کرده لطفا به من پیام خصوصی بده. ممنونم
هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم...

به یکی سپردم که به یکی بگه که بره از یه نفر بپرسه شاید اون کار کرده باشه Big Grin جدی گفتم، فردا جواب میده.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: Pure Liveliness , vesta , Riemann , sa_ra
ارسال: #۲۳۲۷۴
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۶:۱۳ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دلم تنگ است

[تصویر:  382607_4d3mh09.jpg]

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده ، بازی‌های پنهان غم مخور
-------------------------------------------------
۹۹ درصد از مواردی که نگرانشان هستید هرگز اتفاق نخواهند افتاد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: morweb , sana70 , Pure Liveliness
ارسال: #۲۳۲۷۵
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۶:۳۱ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
دلم تنگ است

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه ی یک قبله دعا وقت نداریم
(مردم این جور نباشید)


عزم من بشکافد اقیانوس را
تنبلی دزد آرزوهاست...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: dr.a_AI , salam az ma
ارسال: #۲۳۲۷۶
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۷:۵۶ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
سرم درد است.

[تصویر:  382623_466989_250.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: vesta , dr.a_AI
ارسال: #۲۳۲۷۷
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۸:۳۵ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

من نه آنکه گویی هستم نه آنکه گویند / من همانم که همانم ..
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۳۲۷۸
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۸:۴۴ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۴۰ ب.ظ)Riemann نوشته شده توسط:  
(16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط:  کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

چون نقشه ها قدیمیه
آ
نقشه جدیدش تو نت نیست؟

من نه آنکه گویی هستم نه آنکه گویند / من همانم که همانم ..
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۳۲۷۹
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۰۱ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط:  کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
مگه ایستگاه سهروردی راه افتاد؟

زندگی عقیده است و جهاد
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۲۳۲۸۰
۱۶ شهریور ۱۳۹۴, ۰۹:۰۵ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۶ شهریور ۱۳۹۴ ۰۹:۰۱ ب.ظ)captain نوشته شده توسط:  
(16 شهریور ۱۳۹۴ ۰۸:۳۵ ب.ظ)tabassomesayna نوشته شده توسط:  کسی میدونه چرا بعضی ایستگاه های مترو تو نقشه گوگل نیست ؟ مثل ایستگاه سهروردی؟ حتی تو مسیر یاب مترو هم نیست:

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
مگه ایستگاه سهروردی راه افتاد؟

مگه نبود قبلاً ؟؟Big Grin
من از روی این نقشه می بینم هست ولی نه سمتش راستش که جستجو داره هست و نه تو نقشه گوگل :

مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.

من نه آنکه گویی هستم نه آنکه گویند / من همانم که همانم ..
مشاهده‌ی وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۱۶۳ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۳۵,۱۶۱ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۲۷۱ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۵,۶۳۷ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۳۲ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۲۵ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۳۷ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۴۷۶ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۵۶۱ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۱۹۶ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close