ممنون از دوستان که نظرشونو گفتن
من بچه بدی نیستم یعنی زندگیم یجورایی وقف خانوادمه واسه همین وقت برای خودم کم میارم، یعنی از این بابت خیالم راحته چون همه کارای خونه با منه به من میگن بابای خونه
مامان و مادبزرگمم بچه هامن
میخواستم فردا یواشی پاشم و برم ولی خب وقتی نبودم زنگ زدن خونه و کلا دیگه اسم یک نفر تو لیست رد شده
***************************
نصف روز نیست، با این کاروان که میریم، صبح راه میفتیم و شب برمیگردیم همیشه، حالا فردا رو نمیدونم چطوره فقط صبح زودتر از همیشه راه میفتن
***************************
ولی خدایی ته دلم موند
***************************
خدایا آبجی دوستم خوب شه و از نگرانی دران
***************************
هی... الان که چی بیدارم، از صبح بیدارم، یسره هم خونه رو مرتب کردم و غذای خوشمزه پختم، کلی هم دعام کردن. باز خوابم نمیبره، مامانم گفت نیا خسته میشی آخه سه شنبه صبح ساعت ۷/۳۰ کلاس دارم .... ناراحتم واقعا از خودم الان، دوست داشتم کنار مامان باشم و دلم واسه جمکران تنگ شده، آخ یادش به خیر اون سال... بیرون محوطه، دم غروب... نم بارون...گنبد فیروزه ای... فراموش شدنی نیست................. هی.... دلمان گرفت