(۱۵ شهریور ۱۳۹۴ ۱۱:۱۲ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: سلام
ممنونم از همه اونایی که منو حسابی با تبریکشون و دلداریاشون شرمندم کردن چه با پیامهاشون چه کامنتهاشون
همگی خیلی مهربونین
از ته قلبم برای همتون آرزوی موفقیت و خوشحالی و سلامتی میکنم
اومدم که ازتون بخوام برام دعا کنین...
تمام تصوراتم از ارشد بهم ریخته و نمیدونم دقیقا میخوام چیکار کنیم و چطوری پیش میرم
برام دعا کنین
مرسی...
شاید بعدا پشیمون بشم اینا رو نوشتم. شاید هم نشدم. شاید پاک کردم بعدا. شاید هم پاک نکردم.
ولی خب از من که هیچ وقت دروغ نشنیدی؟ میدونی هم که اخلاق درست حسابی هم ندارم که بخوام همینطوری الکی یه حرفایی بزنم که مثلا خیلی تو دل برو باشم! فقط چون دوستمی و واقعا تو این دو سه هفته مونده به شروع ترم اولت این حالت داره نگرانم میکنه، اینا رو میگم.. هم برا تو هم برا کسایی که ناراحتن از نتیجه هاشون.
نمیدونم چرا همیشه شاکی هستم از همه چی در حالیکه همیشه هم بهم ثابت شده که بدبیاری های زندگی من همه عاقبت خوشی دارن.
خرداد پارسال بود که بالاخره تصمیمم واسه رفتن به ترکیه و ارشد تو بهترین دانشگاه خاورمیانه که دانشگاه خاورمیانه آنکارا هستش، جدی شد. و فکر میکردم صددرصد اوایل بهمن ماه سال پیش من آنکارا هستم و مجبور هم نیستم برای ارشد بخونم. به خاطر همین بود که پروژه پایانی و کارآموزیم رو با آرامش کار میکردم بدون دغدغه وقت تااااااا وقتی که هیچی طبق نقشه پیش نرفت و رفتن من کنسل شد.
خیلی شاکی بودم از خدا که چرا اینطوری شد از یه طرفی هم واسه کنکور ارشد هم وقتم خیلی کم بود و هر چقدر خوندم نتونستم خودمو برسونم به بقیه اما الان که اوضاع ترکیه به هم ریخته تازه میفهمم حکمتش رو.
درسته شاید اوضاع انقدر وخیم نیست که تو خبرها میخونیم و میشنویم ولی همین اخبار پدر و مادرهای کسایی که اونجا هستن رو نگران کرده. یادمه یکی از آشناها هم پسرش اوکراین بود تو جریان درگیری های اوکراین اونم انقدر نگران بود که اصرار میکرد به پسرش که برگرده ایران. یه مدرک ارشد ترکیه و بعدش احتمالا دکترا تو یه کشور پیشرفته تر انقدر ارزش نداشت که پدر و مادرم رو نگران کنم.
این اولین بار نیست که به عینه میبینم لطف خدا رو. همیشه همینطوره.
حتی دانشگاه داغون کارشناسی من هم دلیل داشت قبولیم که هیچ بنی بشری حتی در حد یک صدم درصد هم احتمال نمیداد من اون نتیجه اسفبار رو بیارم و منی که سال ها تو بهترین مدرسه شهرم از بهترین دانش آموزها بودم، برم یه دانشگاه واقعا خیلی خیلی سطح پایین ولی کم کم حکمت این هم برای من داره مشخص میشه.
کسی که هدفش شریف بود، حتی با یه سال پشت کنکور موندن باز نتونست حریف حکمت خدا بشه و مجبور شد بره غیرانتفاعی. تو که علم و صنعتی شدی باید خیلی شاکرتر از این حرف ها باشی.. "نمیدونم دقیقا میخوام چیکار کنم" حرفی نیست که الان بخوای بزنی. قبلا بهت گفتم بازم بهت میگم باید قوی تر باشی و به خدا اعتماد کنی. همین و بس. شاید الان به خاطر این اتفاق ناراحتی ولی خوشبین باش. مطمئن باش که از خوشبین بودن، پشیمون نمیشی.
این آخرین حرف های من بود که در این مورد بهت زدم. امیدوارم زودتر افروز ِ شاد خودمون بشی و دوباره همه با هم مثل قبل از ارس بگیم و یه ملت رو کنجکاو کنیم که در مورد چی حرف میزنیم دقیقا
فقط من و آفاقیم که مثل همیشه ایم. رفقاااااااا من دلم برا اون روزای شاد همتون تنگ شده..
پ.ن: چرا من همیشه طومار مینویسم ؟ :| یکی به من خلاصه نویسی یاد بده لطفا