ای دل عبرت بین
هرچند ...
امروز یه لحظه رفتم تو حیاط هوا بخورم .
یه بچه گربه دیدم نمدونم چه فکری کردم احتمالاً فک نکردم .رفتم بگیرمش
بی چشم و رو پنجه انداخت به یه دستم ان یکی دستمم گاز گرفت..(می دونین گربه ها می تونن چند درجه سرشون رو بچرخونن مطمئنن از ۱۸۰ که بیشتره یه لحظه فک کردم ۳۶۰ درجه سرش رو چرخوند!)
جخ حالا خوب شده سوزش دستام
ولی نگرانم جاش بمونه!
آجیم گفت مثه ..شدی یه چی بکش روش ما نبینیم.
منم شونصدتا عکس از دستم گرفتم تا مایه عبرتم شه هر وقت ببینم یادش بیفتم دیگه از گربه جماعت فاصله بگیرم.
یادمه یه بار بچه بودم رفته بودیم باغ وحش .
دیدیم مردم دور یه چی حلقه زدن (مثله فیلما)
ما(من و داداشم) هم راهمون رو از وسط جمعیت باز کردیم رفتیم جلو
دیدم یه توله شیر رو مامور باغ وحش اورده بیرون (ان موقع حدوداً ۷ ساله بودم دیگه هم هیچ وقت ندیدم این اتفاق بیفته)
تا توله شیره رو دیدم گفتم عزیزم و رفتم جلو بغلش کردم . یادمه پنجه می نداخت مجبور شدم بذارمش زمین ولی اصن یادم نیست ان موقع زخم شده باشه دستم .
خلاصه ملت از گوشه و کنار می گفتن خطرناکه بیاین عقب .من و داداشم هم یکم نازش کردیم و بعد رفتیم پیش مامان بابامون
به بابام گفتم خیلی نازه برام بخرینش
گفتن چی می خوای بدی بخوره
گفتم خودم گوشت نمی خورم سهمم رو می دم بش
گفتن وقتی بزرگ شد چی لابد خودت رو می دی بخوره
دیگه جواب قانع کننده تر از این ان موقع نشنیده بودم کوتاه امدم البته ته ذهنم فک کردم چون من باش دوست می شم منو نمی خوره ولی ممکنه دیگران رو بخوره.
(۰۸ بهمن ۱۳۹۳ ۱۰:۰۳ ب.ظ)diligent نوشته شده توسط: واقعا چرا؟ بعضی از آدما رو با اینکه میبینی بهت احترام نمیذارن و براشون مهم نیستی ولی بازم آدم یه جورایی دلش نمیاد بذارتش کنار!
حماقته محضه، موندن تو همچین رابطه هایی...
بعضی وقتا آدم میدونه ته جاده ای که توش قرار گرفته بن بسته ولی میره..
خیلی وقتا واسه بقیه راه کار میدیم ولی تو موقعیتای مشابه که قرار میگیریم میبینیم عیارمون صفره! مثل دانشجویی که برنامه نویسی رو از رو کتاب روخونی کرده و فکر میکنه یاد گرفته.
می دونی یاد این افتادم :
سلوک محمود دولت آبادی:
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود،
و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند
فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم.
هر آدمی ، دانسته و ندانسته،
به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد،
و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی
نسبت به خودش نیست.