یادم نیست این رو قبلا توی مانشت گفتم یا نه!! ولی اینجا توی تاپیک قشنگ که دوستمون زده فکر کنم دوباره خوندنش هم خالی از لطف نیست
تو گردان شایعه شد.
ـ نماز نمی خونه!
گفتن:
«تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»
باور نکردم و گفتم:
«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خوانه.»
وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم
با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین، در کمینش بودم تا سر حرف را باز کنم.
ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی...
لبخندی و گفت:
«یادم می دی نماز خوندن رو!»
ـ بلد نیسی!؟
ـ نه، تا حالا نخوندم!
همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن، تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند. دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند. سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم. هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد. آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد. با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد....
*******************************************************
پ ن: چه بسیارند کسانی که از نماز خواندن جلو دوستانشون خجالت میکشند
یا با دیدن زرق و برق غرب از بیان دین خود و عقایدشان واهمه دارند ...!!!
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
خدایا زندگی ما را مانند زندگانی محمد و اهل بیت او قرار ده و مرگ ما را چنان مرگ محمد و اهل بیتش