(۲۶ فروردین ۱۳۹۴ ۱۱:۰۴ ب.ظ)vesta نوشته شده توسط: آه...
بگذار بقیه فکر کنند که تو خوشترین آدم روزگاری، درست مثل گذشته که هیچ کس هیچ نمیدانست و وقتی گوشه ای از زندگیت برایشان نمایان شد خشکشان زد و محکوم شدی به نداشتن احساس!! آن هم تو، تویی که... . پنهان کردن غمت را خوب یاد گرفتی ولی دیگر چشمانت همکاری نمیکنند، باید فکری به حالشان کنی
نمیدانم آخر این خوود سانسوریها چه خواهد شد، تو پیروز خواهی شد یا غم!
همراه کردن کسی با نغمه دلم نمیدانم کار درستی است یا اشتباه...
چه شد که در این نقطه از زمان همه چیز برایم مثل کلافی به هم پیچید و من در پی پیدا کردن سر کلاف!!! هر چه میگردم و بیشتر تغلا میکنم انگار بیشتر گره میفتد... مرا نیاز به آرامشی است تا بتوانم از عهده این کلاف برایم
آرامشم آرزوست...
آنهایی که کمتر تو را می شناسند همیشه می گویند خوش به حالت!
فکر می کنند آرامش تو و شادی ات نتیجه بی خیالی هاست.
فکرمی کنند تو بلدی دنیا را ندیده بگیری.
به خیالشان می رسد بدی ها را حس نمی کنی.
آنها فکرمی کنند دیوار شادی تو به اندازه صدای خنده هایت بلند است.
اما کسانی هستند که بیشترمی شناسندت. بیشتر در کنارتو بوده اند و یاعمیق تر تو را دیده اند.
آنها می فهمند و می دانند که بدی های دنیا را خوب دیده ای.
می بینند ناراحتی هایی را که روی دلت سنگینی می کند را بلدی با چند تا خنده بلند از سرزمین قلبت بیرون کنی.
آنهایی که تو را بیشتر بشناسند حساب نفس های سنگین شده ات را دارند و می بینند گاهی با ته مانده امید، تاریِ چشم هایت را پاک می کنی.
آنهایی که تو را بهتر می شناسند خوب می دانند همیشه قاعده ها برعکس است.
آدم هایی که زیاد می خندند، زیاد نمی خندند!