زن باشی ، کارمند هم باشی
روزهایت تند و آرام گذشتنشان یکیست
صبحها چشمهای پف کرده ات را اندک آرایشی میکنی
لباسهایت را با چشم نیمه باز می پوشی
و راهی می شوی
خودت با تمام خلوت زنانگیت
میروی وسط شهرِ شلوغ نامرد
و ساعت کاریت را
با تمام درکت از زندگی که جایی در کارت ندارد
می گذرانی
با هم جنسهایت همکاری
با مرد ها هم همکاری
و با این دو کنار هم !
زن که باشی
خسته که میشوی ، داد که میشنوی
بغضت میگیرد
و گریه کردن هم که زشت که ضعفه !
خودت باید خودت را جمع کنی
و حالت را برای تکرار مزخرف روز مرگی جور کنی
غروب که میشود آرایش ماسیده ات را
تمدید کنی ، کمی عطر بزنی
باز خودت را در شلوغی شهری
رها کنی که نمیفهمیش
هیچوقت نفهمیدیش
پناه می بری به تاکسی ها ، اتوبوس ها ، متروها
و خودت هم نمی فهمی کی خودت را رساندی
به محل امنت به خانه ات
.
.
راستی ...خسته نباشی