الان قانون جذب که میگن همینه!!!
چند روز پیش داداشم از جدیدترین متدهای کپی کردن یک تصویر و به قول خودش تقلب توی درس هنر برام میگفت.بهش گفتم که با اینکارش استعداد خودش رو کور میکنه، چقدر هم که به خرجش رفت!.
این مهم نیست، قسمت مهم ماجرا این بود که من همونجا یاد یک دفتر طراحی نقاشی افتادم، میدونستم که گمش کردم. یک لحظه خیلی دلم برای اون دفتر تنگ شد و عجیب غصه ام شد، انگاری همین الان گمش کردم.
گذشت تا اینکه دیروز به قصد خرید وارد مغازه ای شدم که ازشیر مرغ تا جون آدمیزاد می فروخت، به محض ورود، روی میز جلوی درب همون دفتر رو دیدم. خودش بود با همون ابعاد، همون رنگ و طرح جلد. اونقدر جا خوردم که فکر کردم دفتر خودمه
![Big Grin Big Grin](images/smilies/biggrin.gif)
بازش کردم دیدم نه، سفیده.
از مغازه که اومدم بیرون افکارم رفت سمت همان دوران. سال اول راهنمایی. اولین سالی که هنر داشتیم، قیافه معلمم یادم اومد، خانم افشار. و اون طرح های سیاه قلم کتاب هنر که با وسواس خاص می کشیدم، اما اونقدر سختگیر بود که ۱۹/۷۵ میداد اما ۲۰ نه! یکی دوباری هم که ۲۰ داد ذوق مرگ شده بودم از خوشحالی
یادم اومد که خیلی اون خانم معلم سختگیر هنر رو که دبیر تاریخ و جغرافی مون هم بود رو دوست داشتم. خیلی زیاد.
امروز قصد کردم دوباره برم همون مغازه و اون دفتر رو بخرم. شاید دوباره فرصت شد نقاشی بکشم! مثل همون سال ها. البته ایندفعه بدون حضور نگاه مهربان خانم افشار روی برگه دفترم.
اگه اینا قانون جذب بوده، دوست دارم ادامه پیدا کنه، دوست دارم روزی از همین روزها یه چهره آشنا ببینم توی یکی از خیابون های شهر،دوست دارم اولین معلم هنرم رو دوباره ببینم.
و اینه خاصیت شغل معلمی، خاطره میشی، یک خاطره قشنگ. البته اگه واقعا معلم باشی و معلمی کنی.