(۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۳۴ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: (30 اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۲۴ ب.ظ)AVA 94 نوشته شده توسط: شمای نوعی رو گفتم و شریف انگشت من بود، من ماهو نشونه گرفته بودم ;-)
(۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۹:۰۹ ب.ظ)afrooz-OMD نوشته شده توسط: چرا دغدغه همه رفتنه؟!
من حتی اگه هزار بار به بن بست میرسیدم فکر رفتن ب ذهنم نمیرسید
خب باید یه راه دیگه رو امتحان کرد
ینی بیرون از این مملکت عییییینه بهشته ؟...
تازه من میخام بعد از رسیدن ب ته این رشته
برم کنکور تجربی بدم و طب سنتی یاد بگیرم شایدم دندون پزشکی
و واقعنم این کارو میکنم
به همون علت که دغدغه ی خیلیا شریفو امیر کبیرو تهرانه!
سطح خاسته های هر کسی متفاوته
یکی با شریف قانع میشه یکی با ام ای تی
ولی فک میکنم بیشتر یه جویه ک بین بچه ها حاکم شده
نمیدونم اون مستندی که از شبکه افق پخش شد دیدین یا نه
همه دوس دارن برن چون فک میکنن چیزی ک الان هستن و ازش راضی نیستن به خاطر مشکلات اینجاس و فک میکنن بیرون ازینجا هیچ مشکلی سد راهشون نمیشه
به نظرم باید اول ب خودمون نگاه کنیم و مشکلو توی خودمون پیدا کنیم نه اینکه از زمین و زمان شکایت کنیم
اینکه یه نفر بعد از دکتری واسه فرصت مطالعاتی بخاد بره اونور درک میکنم ولی اینکه یه نفر بعد از دوبار کنکور دادن و شکست خوردن فکر رفتن به سرش بزنه یکم ناجوره
حس جا زدن بهم میده...البته ببخشید صریح میگم
حرف شما من رو یاد یه خانم محترم که شریف ضنایع میخوند میندازه که میگفت چرا باید اپلای کنیم و میتونیم مثلاً جزوههای MIT رو دانلود کنیم و خودمون بخونیم؟ منم بهش گفتم شما چرا اومدی شریف، همون شهر خودتون (که خیلی هم از تهران دور هست) میخوندی، من جزوههای شریف رو براتون پُست میکردم، اگه فکر میکنید اینطوری مفیده.
ببینید همهش هم بحث پول و شکم نیست که (البته بماند که برا منی که مجرد هستم الان پول مهم نیست بالاخره از گرسنگی نمیمیریم، اما آدمی که زن و دو تا بچه داره اون موقع پول خیلی براش مهم میشه). فاکتورهای زیادی مطرح هست. یه نظرسنجی از افرادی که اپلای کرده بودند و حداقل ۲ سال میشد که خارج بودند، فقط حدود سی درصدشون مسائل اقتصادی رو دلیل اپلای و یا اونجا موندنشون گفته بودند مسائل اجتماعی و فرهنگی درصدش بیشتر بود، و همینطور مسائل سیاسی و اجبارهای مذهبی و ... پس دلیل رفتن صرفاً جا زدن نیست، هیچ کسی نمیتونه کسی رو مجبور به زندگی در جایی کنه که به خودش و عقایدش احترام نمیذارن. وقتی عقاید و طرز زندگی من نوعی با چیزی که اینجا بهش force میشم کاملاً تضاد داره، چرا باید عمرم رو اینجا بگذرونم.
مورد مهم دیگه ارزش درس خوندن در ایران هست. من کارشناسی رو شریف بودم، ارشد هم هستم فعلاً، اما چیزی که توو کارشناسی یاد گرفتم بیشتر از چیزی هست که تا اینجا از ارشد یاد گرفتم. اینجا با اینکه مثلاً بهترین دانشگاه ایران هست اما کمتر از انگشتان یه دست استاد پایهی کار داره، استادی که واقعاً علم براش مهم باشه و دغدغهی زندگی نداشته باشه و بشینه برات وقت بذاره و علم یاد بگیری.
دو سال آخر کارشناسی من توو آزمایشگاه بودم و با اکثر بچههای ارشد و دکتری رفیق بودم و هستم، هیچ کدومشون (مخصوصاً دانشجوهای دکتری) از کیفیت آموزش و تحقیق راضی نبودند. وقتی حق کار کردن نداری ولی دغدغهی جیبت رو داری، مگه اینطوری آدم میتونه دو دقیقه تمرکزش رو روی یه موضع خاصی حفظ کنه؟ دانشجوهای دکتریای که اینجا موندند شاید از میانگین کسانی که اپلای کردند هم سواد و تلاش بیشتری داشتند، اما شما یه نگاه به خروجی (چه از نظر مقاله و چه از نظر سواد علمی) کسایی که ایران موندند و کسانی که رفتند بندازید.
بحث بریدن و جا زدن نیست، موضوع اینه که شما جا نمیزنی و تمام تلاشت رو هم دوران تحصیل ارشد یا دکتری انجام میدی ولی آخرش میبینی کسی که برتری خاصی نسبت بهت نداشته الان دستاورد خیلی بیشتری ازت داره. الان من به کجای خودم نگاه کنم و دنبال مشکل باشم؟
اصلاً خود اینکه شما ۳ ماه میری کارآموزی یه شرکت خوب یا حالا متوسط کار میکنی و از نزدیک با چیزی که قبلاً فقط تئوری بلد بودی آشنا میشی اون موقع تازه برا آدم جا میافته که چیزایی که میخونده یعنی چی. وقتی آدم چیزی که خونده را به صورت عملی پیادهسازی نتونه بکنه به نظر من فرقی با یاد نگرفتنش نداره.
توو ۶ ماه فرصت مطالعاتی آدم چیزی یاد نمیگیره، فوقش یه جهانگردی کرده باشی و از چیزهای ناقصی که تا حالا یاد گرفتی استفاده کنی.
همهی اینا به کنار، تجربهی کار کردن با آدمهای مختلف توو محیط متفاوت خودش کلی چیزه.