من قبل از شروع به درس خوندن
با اعتماد به نفس کامل به رتبه زیر ۵۰ فکر می کردم و همیشه خودم رو توی محوطه شریف یا نهایتاً امیرکبیر در حال قدم زدن تصور می کردم !
بعد از شروع کردن درسها گفتم بهتره یکم منطقی تر فکر کنم !
خلاصه اینکه از امیرکبیر تا دانشگاه تهران فاصله ی زیادی نبودو نقل مکان کردیم به دانشگاه تهران !
وقتی دهه اول دی ماه درسها رو تموم کردم (تمام درس ها رو خونده بودم بجز محاسبات ! )
رفتم سراغ جمع بندی .
آقا ما هر چی زور زدیم دیدیم نمی تونیم همه درسا رو جمع کنیم
خلاصه قید هر سه تا ریاضی (گسسته , مهندسی , آمار ) رو هم زدم
گفتم جهنم و ضرر !!!
اگه ۵۰ تا مشترک بزنم ۴۰ تا تخصصی حتماً شهید بهشتی قبول میشم ! شهید بهشتی هم دانشگاه سرحالیه !
کنکور IT رو که شرکت کردم آقا اصن یه روحیه ای گرفته بودم که نپرس !
اگه همونجا ازم تست دوپینگ می گرفتن , قطع به یقین + می شد !
فرداش خوش و خرم رفتیم سر جلسه مهندسی کامپیوتر ,
یه راست رفتم سراغ دروس مشترک
سوال اول رو که دیدم رنگم پرید !
(دیگه بقیش رو نمی گم , تر سناکه! )
آقا خلاصه آخرش پاسخ نامه رو به صورت قیفی جمع کردم و تحویل نماینده های سنجش دادم !
و بهشون توصیه کردم : " حواستون باشه از کنارش نریزه زمین رو نجس کنه! "
بعدش گفتم ای خدا ما که به آرزومون نرسیدیم (رتبه زیر ۱۰۰ )
ولی با رتبه ۲۰۰ ۳۰۰ هم میشه رفت دانشگاه اصفهان !
خُب اون روز کابوس بار هم مثل بقیه روزا گذشت تااااااااا یه روز کابوس دار دیگه رسید !
روز کلید !
اول رفتم سراغ تخصصیا دیدم از ۸ تا سوالی که جواب دادم ۴ تاش درسته ۴ تاش غلط !
حساب کردم دیدم میشه ۱۶ %
همین جا بود که کمرم شکست!
دیگه سراغ مشترک نرفتم و گفتم : " اعصاب من زیر درخت زردآلو گم شده ... "
از اون به بعد نشستم و دعا می کنم که رتبم زیر ۱۰۰۰ بشه آبرومون پیش فک و فامیل نره !
والا به خدا !
نگن یارو خنگ بود !
۵ ماه درس خوند رتبش شد اندازه کسی که اصلاً درس نمیخونه !
شما هم واسم دعا کنید !
ما که از اون اولش گفتیم "خدایا راضیم به رضای تو "
الانشم زیر حرفمون نزدیم !
عارفی را گفتند :
دنیا را چگونه می بینی ؟
گفت : آنچنان که بدون رضایت من برگی از درخت نمی افتد !!!
گفتند : مگر خدایی تو ؟
گفت : نه ، راضی ام به رضای خدا …...
زندگی باور میخواهد آن هم از جنس امید
که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد
یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز....
پایان ....