از عمر بسی نماند ما را
در سر هوسی نماند ما را
رفتیم زدل غبار اغیار
جز دوست کسی نماند ما را
رفتیم بآشیانهٔ خویش
رنج قفسی بماند ما را
از بس که نفس زدیم بیجا
جای نفسی نماند ما را
یاران رفتند رفته رفته
دمساز کسی نماند ما را
گرمی بردند و روشنائی
زایشان قبسی نماند ما را
گلها رفتند زین گلستان
جز خارو خسی نماند ما را
دل واپسی دیگر نداریم
در دهر کسی نماند را
کو خضر رهی درین بیابان
بانک جرسی نماند ما را
جز ناله که مونس دل ماست
فریاد رسی نماند ما را
بسیتم چو فیض لب زگفتار
چون همنفسی نماند ما را
->علامه ملا محمد محسن فیض کاشانی<-
____________________________________
نقل قول: شعرهای فاخر میذاشتید معمولا".
یه سپاس منفی
با احترام به شما فرداد عزیز ، به نظرم کلمات در ادب فارسی نقش آجر و سیمان را بازی می کنند که شاید در ظاهر زیبا نباشیند و یا در مواقعی کریه و زشت باشند ، ولی چیزی که می سازند قصری است زیبا و دیدنی!
ایرج میرزا یکی از مفاخر ادبیات ایران و همچنین جریان مشروطه خواهی و آزادی خواهی در ایران است که اگر چه شاید در بعضی از اشعارش کلماتی ناپسند از نظر عامه وجود داشته باشد ، اما عمق و مفهوم شعرش پر است از حکمت های زیبا! همانند این شعر و شاید شعر معروفش "چادر"....
اگر شما اشعار مولانا را هم در مثنوی نگاهی بیاندازید ، با چنین نوع اشعاری روبرو می شود؛ مثلا همان شعر ۵۹ دفتر پنجم مثنوی - داستان کنیز و خر که با اینکه کلماتی ناپسند وجود دارد ولی مفهوم شعر پر از اندرزها و حکمت های بسیار زیباست که در ابیات آخر تجلی یافته:
کار بی استاد خواهی ساختن
جاهلانه جان بخواهی باختن
ای زمن دزدیده علمی نا تمام
ننگ آمد که بپرسی حال دام؟
آخر از استاد باقی را بپرس
یا حریصان جمله کورانند و خرس