(۳۰ فروردین ۱۳۹۹ ۰۷:۱۶ ب.ظ)Saman نوشته شده توسط: امروز اینقدر گریه کردم که حد و اندازه نداره دیگه
یکی از نیرو های اصلی ارتباطات سیار که روی دکل کار میکنن متولد ۶۵ بود و دیروز بعد از پایین اومدن از دکل ایست قلبی کرد و به رحمت خدا رفت.
ما توی ارتباطات سیار نیروی پیمانکاری هستیم.و با نیرو های خود شرکت و راننده ها قاطی شدیم.
وقتی این پسره شیفتش نبود یا منو نمیدید بدون استثنا زنگ میزد و میگفت چرا نمیبینمت سامان.
وقتی من حالم گرفته بود بدون استثنا بهم زنگ میزد و میگفت حس میکنم تو یه چیزیت هست و کلی بگو بخند و احوال پرسی داشتم باهاش و حسابی با هم رفیق بودیم.
همه ی اداره و کل نیرو ها توی شوک هستن.
روز قبل از مرگش من موقع فرم بندی توی سایت بودم که ناخواسته و ندونسته یه فیبر نوری گرون قیمت رو قطع کردم.
تکنولوژی ۳G سایت قطع شده بود و از من خواستن که باید خودم برم درستش کنم و با نیرو های پیمانکار برم.خلاصه من درخواست فیبر دادم و زیاد مخالفتی نکردن با دریافت فیبر چند میلیونی چون قبلش توی گروه مخابراتم هشدار داده بودم که در صورت فرم بندی و زنده روی سایت کار کردن امکان قطعی وجود داره.
خلاصه من با مرکز تماس گرفتم و گفتم اگر ممکنه از نیرو های خودتون با من بفرستید چون نیرو های پیمان کار تجربه نور دهی به فیبر ها و اتصالشون به تکنولوژی ها رو ندارن.اینام چون همه با من رفیق شدن گفتن هر طور خودت صلاح دونستی،فقط با بچه ها هماهنگ کن و هر دکلبندی خواستی ببر.
من تماس گرفتم با بچه های شیفت و یکیشون گفت که میاد و مشکلی نداره.حالا که من اینو بردم جاش توی اداره خالی میشه و در صورت خرابی بعدی نیرو ندارن ببرن سایت بعدی،دست بر قضا و از شانس بد من یه سایت توی ارتفاع بالا و شرایط بد جوی و جغرافیایی قطع میشه،و به یکی از نیرو هایی که شیفت نیست زنگ میزنن و میگن بره خرابی اون سایت رو رفع کنه،اینم میره و بعد از رفع خرابی و حل مشکل سایت میاد پایین و میگه معده م درد میکنه شدید و همونجا ایست قلبی میکنه و به رحمت خدا میره.
این وسط این پسره خیلی خیلی با من رفیق شده بود و کلی روز ها با هم بودیم تا دیر وقت و بگو و بخند و شوخی داشتیم.و میگم وقتی نبودم حتما زنگ میزد و احوالپرسی میکرد که چرا نمیبینمت سامان.
الان من یه جورایی شدیدا عذاب وجدان دارم و خودم رو مقصر میدونم، اگر قبول میکردم نیرو های پیمانکار رو ببرم همون نیروی خودشون میرفت سایت خرابی و اینی که شیفت نبود نمیرفت و اینجوری نمیشد.
از خودم بدم میاد و به شدت حالم بده. خودم رو باعث و بانی مرگش میدونم .
تنها چیزی که کمی منو نگه داشته اینه که هرگز هرگز بهشون سخت نگرفتم و هیچوقت به هیچکدومشون دستوری ندادم بر خلاف خواسته ی مدیران مفت خور که از من میخواستن به عنوان کارشناس باید به همه دستور بدم.
واقعا چه دنیای مسخره ای هست و چقدر مدیران نفهم باعث و بانی مرگ مردم میشن.
اگر ۴ تا نیرو بگیرن اینقدر فشار به اینا نمیاد و اینجوری نمیشه.
خدا شاهده گاهی بوده که موقع بارش برف مجبورشون کردن که برن روی دکل و وقتی برگشتن کبود شدن، من نمیدونم اینا چجوری شبا خوابشون میبره . . .
تسلیت میگم رفیق، منم خودم عزادارم دقیقا حالتو درک میکنم.
این چیزی که میگی رو من خیلی ساله دیدم تو شرکت نفت. دایی من یه مدت سر چاههای نفت کار میکرد و اون دوره بدترین دوره ی عمرش بود. تعریف میکرد که چطور کارگرهای بیچاره رو که عمدتا عرب نژاد هم هستن میفرستن پای چاه سوزان تو اوج گرما و اینکه چطور اونا آسیب میدیدن و از گرما میمردن. خودش که از شدت آفتاب یه مدت زده بود به سرش. اونم دقیقا حرف تو رو در مورد این کارگرا میزد. اونم میگفت به عنوان کارشناس به من میگفتن که باید بهشون دستور بدی و تحت هر شرایطی اونا رو بفرستی پای چاه چون صدور نفت نباید بخوابه. تازه اون موقع جنگ هم بود و مدام پالایشگاهها و چاه های نفت رو میزدن.
از اونجا یه مدت فرستادنش خارک به عنوان کارشناس که بره به دکلهای نفتی تو خلیج فارس سر بزنه، وقتی برگشت چیزی که تعریف میکرد باور کردنی نبود. میگفت یارو کارگره میگفت خانمم ۵ ماهه حامله بوده الان بچم به دنیا اومده و چهار ماهش هم شده هنوز ندیدمش. میگفت این بیچاره ها رو با کمترین امکانات اونجا میزارن. از صبح تا شب یه آدمم نمیبینن و سخت کار میکنن. حتی در قعر دریا. حقوق و مزایا ناچیزه برای اونا و به دلیل اینکه شرکت ملی نفت ایران با اون همه درآمدش، نیرو نمیگیره، از اینا ظالمانه ترین بهره رو میبره و گاها اتفاقات دلخراشی هم براشون می افته.
این مسئله الان تو عسلویه هم هست، تازه من در مورد نیروگاه برقش میدونم، وای به روز نیروگاه هسته ای. خدا میدونه چه اتفاقایی می افته و ماها خبر نداریم. سیستم اداری در ایران متاسفانه به این شکله و هیچ توجهی به قشر پایین دست نمیشه. هرچند بهتره به طور کلی گفت که جون انسان چیزیه که در این مملکت به اندازه ی پشه هم ارزش نداره. واقعا متاسفم.

