زمان کنونی: ۰۹ آذر ۱۴۰۳, ۰۷:۲۷ ب.ظ مهمان گرامی به انجمن مانشت خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات انجمن می‌توانید عضو شوید.
گزینه‌های شما (ورودثبت نام)

هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

ارسال: #۵۱۶۰۱
۱۹ مرداد ۱۳۹۸, ۰۹:۵۷ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۵۸ ب.ظ، توسط MarkLand.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
احساس می کنم تو دوره ای هستیم که سرعت همه چی کنده! درسته لپ تاپ فلان هسته یا اینترنت فلان مگ به نظر میرسه سرعت باید راضی کنند باشه ولی واقعا اینجور نیست سرعت انتقال و پردازش کنده شاید در اینده تحولی ایجاد شد مثلا ۵G فراگیر بشه واسه اینترنت یا پردازش کوانتومی که اصلا نمی دونم چیه فقط حس می کنم باید خفن باشه!

think positive
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RangiRangi , marvelous , big cloud
ارسال: #۵۱۶۰۲
۱۹ مرداد ۱۳۹۸, ۱۱:۰۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
درسته دنیای مجازی هست ولی حواستون به نوشته هاتون باشه چون آدم هایی واقعی از دنیای واقعی دارن می خوننش.
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RangiRangi , elect , dr.a_AI
ارسال: #۵۱۶۰۳
۱۹ مرداد ۱۳۹۸, ۱۱:۳۶ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۰۷ ب.ظ)متینا۲۰۲۰ نوشته شده توسط:  حواستون به نوشته هاتون باشه چون آدم هایی واقعی از دنیای واقعی دارن می خوننش.
تاریک ترین پست این صفحه تاپیک پست من بودBig Grin ولی باز هم متوجه نشدم به چی باید توجه میکردم Big Grin
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۵۱۶۰۴
۱۹ مرداد ۱۳۹۸, ۱۱:۴۶ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۴۹ ب.ظ، توسط RASPINA.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۱۰ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  دختر داییم داره عروس میشه. زمانی که دو وجب بود هیکلش رو یادمه.
فردا هم ما عروسی نوه داییم مامانم دعوتیم
اون موقع که میومد خونمون فکر کنم راهنمایی بودم ار پله ها دستش را می گرفتم که نیفته
مامانم میگه دوست داشتی بیا روحیه ات عوض بشه !!!!!!! هرچی با خودم کلنجار میرم نمی تونم برم Smile Smile

چ قدر جشن عروسی خوبه ولی...... الان همسایه روبرویی امون جشن دارن صدا آهنگ تو خونه اموم میاد
جشن حنابندانه Smile شما هم این رسم را دارید؟

فقط شروع کردن کافی نیست
با قدرت ادامه بده...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RangiRangi , alma1988
ارسال: #۵۱۶۰۵
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۲:۳۳ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۱:۱۳ ق.ظ، توسط elect.)
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
......


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: codin , dr.a_AI
ارسال: #۵۱۶۰۶
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۲:۴۶ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۹:۵۷ ب.ظ)MarkLand نوشته شده توسط:  احساس می کنم تو دوره ای هستیم که سرعت همه چی کنده! درسته لپ تاپ فلان هسته یا اینترنت فلان مگ به نظر میرسه سرعت باید راضی کنند باشه ولی واقعا اینجور نیست سرعت انتقال و پردازش کنده شاید در اینده تحولی ایجاد شد مثلا ۵G فراگیر بشه واسه اینترنت یا پردازش کوانتومی که اصلا نمی دونم چیه فقط حس می کنم باید خفن باشه!

ببین یه چیزی، سرعت همه چی تو ایرانه که کنده! تو اولین نفری نیستی که اینو میگی. یه دوستی دارم ماشالا شانس آورد هم خودش هم شوهرش لاتاری برنده شدن یه هشت سال پیش و سال گذشته برای اولین بار بعد از زندگی در واشینگتون اومد ایران و باهم رفتیم بیرون. از بچه های دانشگاه تهران بود و دیگه خودتون میدونین اصولا بچه های دانشگاه تهران باید خیلی تند و تیز و بز باشن. بهش گفتم از زندگیت بگو. گفت خیلی سخته. گفتم ماشالا شوهرت که ارشد آی تی دانشگاه پلی تکنیک و المپیادی بود و الان شغلش خیلی خوبه. خودت الان داری دندون پزشکی تخصصیتو میخونی. گفت مسئله اینا نیست، بهش گفتم پس چی؟ گفت تو ایران ریتم زندگی خیلی کند بود. خیلی شکل زندگی فرق میکرد. الان اونجا همش احساس میکنیم کلی از همه عقبیم و گفت نشونش هم اینه که هر کی به ما میرسه یا هر کاری میکنیم به ما میگن: Where are you from?
ما واقعا داریم تو یه فضای بسته و با ریتم کند زندگی میکنیم و تنها ریتم تندی که در مملکت ما وجود داره تورمه. ما هنوز تو این مملکت درگیر تامین نیازهای اولیه هستیم مثل شغل ولی تو کشورهای دیگه از این نیازهای اولیه پا فراتر گذاشتن و به حقوق بشر به شکل مدرنش که حق استفاده از تمامی امکانات جهانه پرداختن.

الان بچه های خواهرم تا تو انگلستان هستن و از واتس اپ و اسکایپ میبینیمشون گریه میکنن که میخوایم بیایم اینان (ایران). بعد دو سال پیش که اومده بودن، بعد از یه چیزی کمتر از یه هفته دختر بزرگه خواهرم که اون موقع هشت سالش بود گفت ایران خیلی بیخوده. بهش گفتم چرا، گفت اینجا هیچی نیست، همه دارن دور خودشون میگردن. بعد گفت ایران بوی gasoline میده!!!!! طوری شد که امسال ما خودمون پیشنهاد دادیم نیان اینجا چون فضا روز به روز بدتر میشه و این بچه هایی که به کمتر از سینما ۴بعدی رضایت نمیدن، اینجا سینمای معمولیش هم راضی نمیشن.

اینا رو میگم که بگم ریتم زندگی تو ایران به خاطر درگیری با مشکلات عدیده خیلی کنده. شما هم که ماشالا یه تحصیل کرده رشته کامپیوتر هستی، مسلما این ریتم کند روی زندگیت و روح و روانت تاثیر میزاره. روی همه به این شکل تاثیر میزاره و بسته به کاراکتر هر شخص به شکل خودش تاثیر میبینه.

انسان به طور ذاتی گرایش به پیشرفت در همه زمینه ای داره، ولی اینجا واقعا راه هیچی نیست و فضای دلگیری شده.

به دوست رنگی رنگی مون که زندگی براش یکنواخت و دردناک شده میگم برای شما تنها نیست این وضعیت عزیز دلم، همه الان تو موقعیت مشابهی هستن و هر کس بر اساس موقعیت خانوادگی و اجتماعیش به شکل خودش داره سختی میکشه. تنها کاری که میشه کرد اینه که با امید زندگی کرد و به خاطر این امید برای داشتن زندگی بهتر تلاش کرد.

من واقعا خوشحالم بین شماها هستم و باهاتون آشنا شدم و به این آشنایی افتخار میکنم. شما ها همه بچه های باهوش وخودساخته ای هستین.
بیاین حرفهای خوب بزنیم و از فضای دلتنگی بیایم بیرون.HeartHeartHeart

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: dr.a_AI , عزیز دادخواه , alma1988
ارسال: #۵۱۶۰۷
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۲:۴۶ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۰۸ آذر ۱۳۹۸ ۰۱:۱۱ ق.ظ، توسط elect.)
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
......


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , dr.a_AI
ارسال: #۵۱۶۰۸
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۰۱:۴۶ ق.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...

این مسئله رو من تجربه کردم. تصور کنین من بیست و پنج سال پیش در سن ۱۶ سالگی یه دختری بودم مثل همه دخترهای دیگه، درس خون و هنرمند با دست به قلمی بی نظیر و خلاصه هیچی کم نداشتم. تا اینکه شب عید بود بعد از امتحان من دم مدرسه تو پیاده رو با یه نیسان که به سرعت میومده و در عقبش باز بود تصادف سختی میکنم. این نیسان که متوجه نبوده قفل در عقبش شکسته به سرعت توسط یه جوان بدون گواهینامه رونده میشد و در آهنی عقب نیسان که وزن نسبتا زیادی هم داره طوری به سر من اصابت میکنه با سرعت که من با همون ضربه به سرم چندین متر به هوا پرتاب میشم. من نه دقیقه تو این دنیا نبودم و بعد از نه دقیقه با تلاش دکترا توی بیمارستان دی تهران با شوک به زندگی برمیگردم. (یه روز براتون میگم این نه دقیقه بر من چی گذشته بود)
سر من دو بار جراحی شد، من المپیاد فیزیکی از ادامه راه موندم، موقعی که دوستای من کنکور ریاضی میدادن و مهندسی قبول میشدن من روی تخت بیمارستان بیهوش بودم. خلاصه مسیر زندگی من عوض شد. منی که تو تمام کتابام نوشته بودم :

میخواهم شاگرد اول کلاس و مهندس کامپیوتر بشومAngel

الان دیگه به دلیل جراحی های مغز متعدد و تشنج و نشتی آب نخاع از بینی، زمین گیر شده بودم و تکون میخوردم آب نخاعم از بینیم مثل لوله میریخت پایین. دکترا میگفتن که پرده مغز پارگی داره و استخوانها خوب جوش نخوردن، باید از ران پا لایه برداریم پیوند کنیم به پرده مغز و استخوانها رو ترمیم کنیم. خدایا من با درسم چه میکردم؟ اون موقع خرداد ۷۴ بود و تقریبا سه ماه از تصادف مهلک من میگذشت. من به دکتر گفتم من باید درسمو تموم کنم. و میرفتم سر جلسه امتحانات و درسمو با چه بدبختی میخوندم. ولی مغز نمیکشید!!!!! خدایا، چرا اینطوری شد همه چی؟؟؟؟؟؟ و من شش تا امتحاناتم رو دادم و باقی رو گذاشتم مرداد و شهریور. یعنی سه قسمت کردم امتحاناتم رو. منی که شاگرد اول مدرسه بودم حالا باید قاطی رفوزه های درجه یک مدرسه معروف آریاشهر تهران امتحان میدادم. بد شرایطی بود واقعا. و من دوباره سرم تحت یه عمل یازده ساعته قرار گرفت و دوباره زمین گیر تر شدم و تنها کاری که میتونستم بکنم نقاشی بود. یه آبرنگ برام گرفت عمم و منم اون موقع اونجا ساکن بودم و خلاصه شروع کردم. مامانم برام قلمهای دم گربه میگرفت و من بدون اینکه بدونم نقاشی رئال غربی رو به سبک و سیاق سنتی ایرانی و مینیاتور گونه نقاشی میکردم. نمیدونین با چه سختی درس من تمام شد و بعد به دلیل اینکه مدام تشنج میکردم مدرسه متفرقه !!!!!! وای!!!!!!!! سال چهارم ، سال امتحان نهایی و کنکور!!!!!!!! خدای من!!!!!!

بگذریم سرتونو درد نیارم طوری به سرم اومد که پناه بردم به هنر و آرزوی مهندس کامپیوتر شدن رو دفن کردم. تو فامیل ما یه دختر عمو دارم که بازیگر سینما و تئاتره، شوهرش هم کارگردانه. اون موقع تحت تاثیر اون قرار گرفتم و دنبال بازیگری رفتم حوزه هنری و از اونجا کنکور هنر. خب حالا من باید قبول میشدم دانشگاه چون از خواهر کوچکترم هم عقب افتاده بودم. پس دفترچه کنکور رو بیارین!!!!! کدوم رشته از همه بیشتر میگیره و مغز من میکشه؟؟؟؟؟ دانشگاه آزاد، دولتی رو ولش، من مغزم دیگه کشش نداره. و در نهایت نمایش (تهران مرکز) که ۱۵۰ نفر برمیداشت رو امتحان دادم و با رتبه یک در امتحان عملی و کنکور هر دو قبول شدم و وارد دانشگاه شدم. تو دانشگاه هم شاگرد خوبی بودم و کم کم جون گرفتم و خلاصه کارهای مهم کردم و یه کتاب منتشر کردم در مورد تکنیک بیومکانیک توی تئاتر (توجه کنین نمیتونم فنی رو فراموش کنم) ولی هیچی برای من معنی نداشت. امتحان دادم ارشد و با رتبه ۵ در نظری و ۱ در عملی وارد دانشگاه تهران - دانشکده هنرهای زیبا شدم برای ارشد کارگردانی. یادمه اون موقع بود که داداشم دانشجوی کارشناسی برق - قدرت بود و من مدام کتابهای اونو کش میرفتم و میخوندم. سیگنالها و سیستم ها محصول اون دوره بود که یاد گرفتم. تا اینکه کار اصلی من شد کامپیوتر و البته از بیست سال پیش این بود. و خلاصه من نتونستم دور باشم. و سالها گذشت و من در هپروت سینما و تئاتر این مملکت بودم و فکر میکردم زبان باید پالایش داده بشه، زبان فارسی بعد از حمله اعراب آلوده شده به یه زبان سامی، فرهنگ ایران آلوده شده به یه فرهنگ سامی و این تناقض فرهنگی مذهبی (تصور کنین آتشی که در باور و ریشه مردم ایران مقدس بوده حالا تبدیل میشه به جهنم سوزان که شیاطین هم برش حکومت میکنن!!!!! حافظ میگه، محفل دل نیست جای صحبت اضداد، دیو چو بیرون رود فرشته درآید و این مصرع دومش همون امیده که نباید از دستش داد) خلاصه من افتادم به یادگیری زبانهای باستانی و در کنارش زبان آلمانی و فرانسه رو تقویت کردم و رفتم دوباره واسه ارشد بسم اله، و مجددا مهمان دانشگاه تهران بودم دانشکده ادبیات و علوم انسانی، فرهنگ و زبانهای باستانی. ولی این ثمره نداشت و آخرش رو واقعا رها کردم و سه ترم بیشتر نخوندم. حالا بگذریم چرا پشیمون شدم ولی طوری پشیمون شدم که با دانشگاه گوتینگن آلمان مکاتبه کردم که فقط برم و این پروژه ای که در ذهن داشتم رو اونجا عملی کنم و همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه همسرم که اون موقع همکارم بود تو زندگیم سر و کلش پیدا شد و بعدم که میدونین از من جوانتره ولی خب معامله جور شد و الان باهم زندگی میکنیم خونه ی بابای من و خیلی هم خوشبختیم. شوهر من مهندس آی تی بود و دانشجوی ارشد شبکه و منو انداخت در قعر ماجرا و دوباره اون حس قدیم رو در من زنده کرد. من میترسیدم ولی به من میگفت تو میتونی، من واقعا بعد از آشنایی با همسرم زندگیم یه روال طبیعی پیدا کرد و احساس میکنم انگیزه پیدا کردم و همه اینا رو اون به من داد. من با مقسمی پروژه کار کردم، سر همینه که خاطره خوبی ازش ندارم و کلا با ساختمان داده مشکل دارم. یعنی میخوام بگم مشکل روحیه وگرنه میتونم. بعد از اون وارد دانشگاه مجازی شدم و یک سال و اندی مهندسی آی تی خوندم و دیگه گفتم که چطور شد در نهایت با تشویق شوهرم و راهنمایی های پسرداییم که استاد دانشگاه شریف هست، تا اینجایی رسیدم که الان در خدمت شما هستم. میخوام ارشد کامپیوتر بدم با جرات و دیگه نمیگم نمیکشه مغزم و با جسارت تمام حتی ادعا کردم بعضی درسها رو صد میزنم ایشالا. Big Grin

میخوام بگم زندگی منم خیلی عجیب بوده. موقعی که خواهر و برادر کوچکتر از من ازدواج کردن، من تو عروسیشون رقصیدم با اون تصور که برای همیشه تنها خواهم بود. ولی خب ازدواج برای من هم اومد، ولی دیر تر از بقیه و عجیب تر از بقیه. الانم نوبت منه که برگردم به هفده هجده سالگی و دوباره برم دنبال خطی که توش بودم و مهندس کامپیوتر بشوم.

خداییش تنها چیزی که رشته سینما تئاتر برای من داشتن این بود که با ساختار فیلم و دوربین خوب آشنا شدم و حالا میتونم روی پروژه BAT EYE که آرزوی دیرینه ام بود کار کنم. براتون خواهم گفت در موردش.
شاید باور نکنین من الان احساس میکنم شاید با ورود همسرم به زندگیم انگار از اون موقع یه فرصت دوباره به من دادن تا به همه آرزو هایی که داشتم برسم و زندگی من انگار دوباره از لحظه ای قبل از تصادفم شروع شده. Smile

بنابراین به همه میگم، دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره. محاله آدم درونش یه آرزوی قلبی داشته باشه و بهش نرسه. فقط امید داشته باشین و با امید برای آینده ای بهتر تلاش کنین. Shy

شاید باور نکنین سال چهارم دبیرستان برای اینکه مغزم خیلی تحت فشار بود میرفتم سر جلسه مینوشتم میومدم میگفتم ریاضی جدید بالای هجده، و دقیقا بعد از نتایج زیر ۸ بود. من بلد بودم و مینوشتم ولی انگار سرنوشت من چیز دیگه ای مینوشت. تا اینکه اومدم دانشگاه آی تی و اونجا ریاضیات گسسته داشتیم و باورتون نمیشه من چشم بسته کتاب گریمالدی رو ورق میزدم. باورم نمیشد از اون وضعیت انگار یه دور رست شدم و دوباره از نو شروع به کار کردم. اصلا هم ناامید نیستم، حتی نمیگم بیست سال و اندی خاک صحنه خوردم سل گرفتم عمرم تلف شد اینا. میدونم که به آرزوهام میرسم. و همه ما به آرزوهامون خواهیم رسید اگه باور کنیم. خودمون رو باور کنیم و به خودمون اعتماد داشته باشیم.Smile


ببخشید زیادی حرف زدم، احساساتی شدم.HeartHeartHeart

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: BBumir , codin , dr.a_AI , diligent , عزیز دادخواه , alma1988 , RASPINA , Avril89
ارسال: #۵۱۶۰۹
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۰۷:۳۱ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۳:۱۲ ب.ظ)The BesT نوشته شده توسط:  چرا سوخت؟
صرفا جهت پیشگیری برای لپ تاپ خودم میپرسم -ـ-

الان یه هفته بیشتر شده که دست تعمیرکاره، اولش گفته بود که از مدار منبع تغذیه اش هست، ولی بعد معلوم شد از اون نبوده.
اینکه چرا سوخته برای خودمم سواله، چون صرفا داشتم یه pdf میخوندم، خسته شدم رفتم یه چایی درست کردم واسه خودم لپ تاپ رو sleep گذاشتم و یه ساعت بعد برگشتم روشنش کنم روشن نشد دیگه. البته خودم یه حدسایی میزنم. من کلا لپ تاپ رو برای ساعت های طولانی روی sleep میذاشتم درحالی که به برق هم وصل بود. شاید دلیلش این بوده. خلاصه هنوز نتونسته درست بکنه ...

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است ...
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: dr.a_AI , The BesT , RangiRangi , Avril89
ارسال: #۵۱۶۱۰
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۰:۰۵ ق.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ مرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۰۷ ق.ظ، توسط dr.a_AI.)
Rainbow RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۰۵ ب.ظ)codin نوشته شده توسط:  
(19 مرداد ۱۳۹۸ ۱۰:۲۵ ق.ظ)dr.a_AI نوشته شده توسط:  دوست داشتن انواع داره. نباید دوست داشتن یکی خللی در دیگری ایجاد کنه. هر کسی جایگاه خودش رو داره و در جایگاه خودش عزیزه و دوست داشتنی. مقایسه کردن لازم نیست Rolleyes (یه کلام از شوهر عمه عروس Big Grin)
این حرفا سرپوش گذاشتن روی واقعیته. خیلی وقت ها اتفاقا قابل مقابسه هست. یه کلیه داشته باشین خدایی ناکرده میدین به همسر یا به پدر و مادر؟
منتظر جواب نیستم این از سوال های open بودش.Big Grin

لطفا عضو مورد نظر را تغییر دهید، یه کلیه سالم بیشتر ندارم دیگری سنگ سازه. اینجوری نمیتونم تصور کنم Big Grin
طرفدار حقیم انشالله Rolleyes نتونستم انتخاب کنم میشینم گریه میکنم اصن Big Grin

(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۱۰ ب.ظ)blackhalo1989 نوشته شده توسط:  دختر داییم داره عروس میشه. زمانی که دو وجب بود هیکلش رو یادمه.

خواهرزادم بچه داره. یعنی تولد دو نسل رو دیدم Smile

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده ، بازی‌های پنهان غم مخور
-------------------------------------------------
۹۹ درصد از مواردی که نگرانشان هستید هرگز اتفاق نخواهند افتاد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous , Avril89
ارسال: #۵۱۶۱۱
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۰:۵۱ ق.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۰۸:۲۰ ب.ظ)RangiRangi نوشته شده توسط:  تو شهر ما خونواده یه دختری بعد نتایج کنکور انقدر بهش فشار آوردن و بگو مگو داشتن که همون شب خودکشی کرد
بعد جالبه تو اعلامیه اش نوشته .. خواهر گرامی دکتر فلان فلان شده!!!
یعنی خونوادش هنوز هم درس عبرت نگرفتند به خاطر اینکه بچشون پزشکی قبول نشده مرده بعد جلو اسم داداشش همچنان مینویسن دکتر! اعصابم خورده چند روز به خاطرش.. اعصابم از حماقت خونواده های بچه های کنکوری خورده که درک نمیکنن خود اون بچه به خاطر اینکه رتبه نیاورده از بقیه عقب افتاده زجر میکشه دیگه آزار دادنش و غر زدن به جونش نهایت بی انصافیه.
اگر کسی درس رو جلو افتادن و عقب موندن و اینجور چیزا میبینه یعنی هنوز از پیتزای دنیا یه اسلایسش رو هم نخورده.


مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمی‌باشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: marvelous
ارسال: #۵۱۶۱۲
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۱۲:۵۷ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
ای بابا!
طفلی دختره، یادمه چون خواهرم پزشکی میخوند دانشگاه شهید بهشتی، خیلی به منم سر این قضایا فشار آوردن، ولی من کار خودمو کردم. همینه که زندگی رو مزه دار میکنه. خودکشی کار آدمای ضعیفه. چون تو مملکت ما اینطوریه و حتی شوهر هم کنی یا زن هم بگیری هنوز پدر و مادرت میخوان برات تعیین تکلیف کنن این موضوع خیلی شایع هست در ایران. آدم که نباید خودکشی کنه. من تجربه دارم که میگم حیف یه آدم تحصیل کرده که دست به خودکشی بزنه.
من آدم مذهبی طوری نیستم، ولی به دنیای بعد از مرگ بنا به دلایل خودم شدیدا اعتقاد دارم. اون اتفاقی که برای کسی که خودکشی میکنه می افته خیلی وحشتناکه. درست مثل یه زندانی تو حفره انفرادی می مونه و تاریکی مطلق تا لحظه واقعی مرگت فرا برسه. خودکشی مثل یه حمله ویروسی میمونه که کامپیوترو فلج میکنه. این کار هم روال طبیعی زندگی رو بهم میریزه. هر چقدر آدم تحت فشار نباید دست به این عمل بزنه.

ἓν οἶδα ὅτι οὐδὲν οἶδα

Σωκράτης

(The only thing I know is that I know nothing)

Socrates
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال: #۵۱۶۱۳
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۰۱:۲۳ ب.ظ (آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۰ مرداد ۱۳۹۸ ۰۱:۲۴ ب.ظ، توسط dr.a_AI.)
Rainbow RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۲۰ مرداد ۱۳۹۸ ۱۲:۵۷ ب.ظ)marvelous نوشته شده توسط:  ای بابا!
طفلی دختره، یادمه چون خواهرم پزشکی میخوند دانشگاه شهید بهشتی، خیلی به منم سر این قضایا فشار آوردن، ولی من کار خودمو کردم. همینه که زندگی رو مزه دار میکنه. خودکشی کار آدمای ضعیفه. چون تو مملکت ما اینطوریه و حتی شوهر هم کنی یا زن هم بگیری هنوز پدر و مادرت میخوان برات تعیین تکلیف کنن این موضوع خیلی شایع هست در ایران. آدم که نباید خودکشی کنه. من تجربه دارم که میگم حیف یه آدم تحصیل کرده که دست به خودکشی بزنه.
من آدم مذهبی طوری نیستم، ولی به دنیای بعد از مرگ بنا به دلایل خودم شدیدا اعتقاد دارم. اون اتفاقی که برای کسی که خودکشی میکنه می افته خیلی وحشتناکه. درست مثل یه زندانی تو حفره انفرادی می مونه و تاریکی مطلق تا لحظه واقعی مرگت فرا برسه. خودکشی مثل یه حمله ویروسی میمونه که کامپیوترو فلج میکنه. این کار هم روال طبیعی زندگی رو بهم میریزه. هر چقدر آدم تحت فشار نباید دست به این عمل بزنه.

درسته که ناامیدی باعث این چیزا میشه و آدم هیچی هم که نداشته باشه اگر امید داشته باشه زنده است و برای زندگیش دلیل داره. اما موقعی که یکی تحت فشار روانی شدیده همیشه نمیتونه درست فکر کنه
آدم شرایط آدم های دیگه رو نمیدونه
بعلاوه اینکه استدلال یک دختر ۱۸ ساله با استدلال شما و تجربه ای که من و شما داریم خیلی فرق میکنه
اتفاقا من یه آدم مذهبی هستم و دفاع از خودکشی نمی کنم. اما از اونجایی که تو خوابگاه زندگی کردم و چنین چیزهایی رو به واقع لمس کردم براساس چیزهایی که تجربه کردم و دیدم و شنیدم خودکشی خیلی وقتا ناشی از جنون آنی هست که فکر صحیح رو از آدم می گیره. خصوصا در دنیای الان که آدم ها اینقدر تنهان و موقع بروز مشکل خودشون رو تنهاتر می بینن

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده ، بازی‌های پنهان غم مخور
-------------------------------------------------
۹۹ درصد از مواردی که نگرانشان هستید هرگز اتفاق نخواهند افتاد.
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RangiRangi , alma1988 , ele , Avril89
ارسال: #۵۱۶۱۴
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۰۱:۳۲ ب.ظ
RE: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
(۱۹ مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۳۶ ب.ظ)RangiRangi نوشته شده توسط:  
(19 مرداد ۱۳۹۸ ۱۱:۰۷ ب.ظ)متینا۲۰۲۰ نوشته شده توسط:  حواستون به نوشته هاتون باشه چون آدم هایی واقعی از دنیای واقعی دارن می خوننش.
تاریک ترین پست این صفحه تاپیک پست من بودBig Grin ولی باز هم متوجه نشدم به چی باید توجه میکردم Big Grin
دوست گرامی نوشته من کلی بود و خطاب به این صفحه یا صفحات قبل و بعدش نبوده، اگر سوء تفاهمی برای شما یا مابقی دوستان پیش آمده عذر مرا پذیرا باشید.
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس‌گزاری شده توسط: RangiRangi
ارسال: #۵۱۶۱۵
۲۰ مرداد ۱۳۹۸, ۰۱:۴۹ ب.ظ
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
زبان انگلیسی قبل از صبحانه Smile
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اگر بیش از سه سال از عضویت شما در مانشت میگذرد:بگویید کجایید و چه میکنید؟ Fardad-A ۸۳ ۶۰,۴۷۸ ۲۴ مرداد ۱۴۰۲ ۱۲:۵۰ ق.ظ
آخرین ارسال: clint
  ازدواج دور از جوانان، جوانان دور از ازدواج (هرچه می خواهد دل تنگت بگو...) morweb ۲,۶۹۵ ۷۴۹,۰۰۴ ۲۱ مرداد ۱۴۰۲ ۰۷:۴۴ ب.ظ
آخرین ارسال: gogooli
  انخاب مسیر آینده ؟ آینده دکترا چه خواهد شد ؟ shivap ۱۰ ۱۱,۳۸۹ ۰۲ آذر ۱۳۹۸ ۱۲:۳۶ ق.ظ
آخرین ارسال: WILL
  سلام،امروز حال ات چطوره؟ حس امروزت را بگو. فرید ۹۰۷ ۲۶۸,۸۴۷ ۲۰ مهر ۱۳۹۴ ۰۳:۲۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Bache Mosbat
  اگر داده ها در هر بار به طور مساوی تقسیم شود حداکثر عمق درختی log n خواهد شد؟ post98 ۱ ۳,۴۵۱ ۱۸ بهمن ۱۳۹۳ ۰۹:۲۴ ب.ظ
آخرین ارسال: ahrmb
  اینترنت در آینده ناپدید خواهد شد hnarghani ۰ ۳,۵۳۹ ۰۷ بهمن ۱۳۹۳ ۰۱:۰۴ ب.ظ
آخرین ارسال: hnarghani
  اختلالی که زندگی شما را نابود خواهد کردشک و بدبینی ناشی از اختلال شخصیت پارانویید( morweb ۰ ۳,۵۵۹ ۲۴ تیر ۱۳۹۳ ۰۵:۳۴ ق.ظ
آخرین ارسال: morweb
  تعداد سوالات دروس تخصصی کامپیوتر تغییر خواهد کرد؟؟؟ Denize ۱۸ ۱۹,۵۹۳ ۱۷ آبان ۱۳۹۲ ۱۲:۰۳ ب.ظ
آخرین ارسال: shovaliehsiah
Question لطفا تجربیات خود را در مورد نوشتن سمینار و پایان نامه بگویید Potential ۲۴ ۲۲,۶۸۵ ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۴۲ ب.ظ
آخرین ارسال: انرژی مثبت
  یک موضوع جدّی که اگه دقت نکنیم، مایه‌ی سرافکندگی ما در قیامت خواهد بود silver_0255 ۸ ۸,۲۷۸ ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: silver_0255

پرش به انجمن:

Can I see some ID?

به خاطر سپاری رمز Cancel

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. رمزت رو فراموش کردی؟ اینجا به یادت میاریم! close

رمزت رو فراموش کردی؟

Feeling left out?


نگران نباش، فقط روی این لینک برای ثبت نام کلیک کن. close