داشتم پست های قبلی رو میخوندم دیدم باز در مورد پزشکی پست زده شده اینجا
سال قبل همین موقع ها تصمیم گرفتم برای کنکور تجربی بخونم و به مشتاقان روپوش سفید ملحق شم که یهو یادشون افتاده بچه بودند به پزشکی علاقه داشتند!
خوندم.. خوندم.. خوندم.. وحشتناک هم خوندم! ولی در نهایت فهمیدم زیست چیزی نیست که دوسش داشته باشم! مثلا مکانیزم استفراغ رو میخوندم حالم بد میشد
من با این روحیه پزشک میشدم چیکار میتونستم بکنم؟!
رفته رفته پشیمون شدم و فهمیدم فقط جوگیر شده بودم که فکر میکردم عاشق پزشکی و رشته مرتبط با پزشکیم! انقدر زده شدم که تو دوره جمع بندی نهایی حتی فصل های مورعلاقم یعنی قلب و خون از کتاب دوم و مغز و اعصاب از کتاب سوم و باکتری از کتاب پیش و ژنتیک رو نتونستم مرور کنم و تست زمان دار بزنم واسشون چه برسه به بقیه فصل ها که ازشون از اول انقدر متنفر بودم که نخوام مرورشون کنم.
دیروز کتاب های کنکوریمو دادم به یکی.. کتابایی که انقدر با دقت و علاقه میخوندمشون که حواسم بود تمیز بمونه و حتی یه خط هم ننویسم تو کتاب و با استیکی نوت هر چی میخوام رو اضافه کنم به مطالبشون. اونی که کتابامو تحویل گرفت با ذوق به همه اون کتابا نگاه کرد و گفت اینا رو تو چند سال خریدی و خوندی؟ گفتم نه فقط یه سال! گفت پرستاری که قبول میشدی .. اگه پشت کنکور پزشکی نمیخواستی بمونی میرفتی پرستاری که وضعیت استخدامش خوبه حیف نیست این همه خوندی؟ یاد همون مکانیزم استفراغ افتادم و گفتم دیگه داشتم بالا میاوردم از شنیدن اسم بیماری ها یا اندام های بدن! همین یه سال تا آخر عمر واسم کافیه
اگه این یه سال نبود تا آخر عمرم خودم رو به خاطر اینکه تجربی نخوندم سرزنش میکردم! ولی به لطف این یه سال فهمیدم چقدر عاشق کامپیوترم!