(۰۱ مرداد ۱۳۹۵ ۰۸:۴۹ ب.ظ)Aurora نوشته شده توسط: همین چند روز پیش داشتم با یک فردی تو مانشت در مورد مادربزرگم صحبتم می کردم. ماه رمضون بود. تو حیاط نشسته بودم، اومد پیشم. گفت چی گوش میدی گفتم اهنگه. گفت بگذار منم گوش بدم. گوشی رو دراوردم تا گوش بده. گفت ارورا من عمل کنم معلوم نیست دیگه باشم یا نه. گفتم خوب میشی. عملت سخت نیست. عمل کرد و دیروز پر کشید و رفت. عید رفتم خونه شون اصرار کردم بهم حسن یوسف بده ولی انقدر گلاشو دوست داشت نداد. حسن یوسفاش همین طوری موند (: روابط فامیلی مون که کمرنگ شده بوده فکر کنم دیگه بی رنگ بشه :|
یه اعتراضی قبلا تر ها وقتی مدیری می رفت مراسم تقدیری، بزرگداشتی چیزی برگذار میشد. یه مدال شجاعتی چیزی. مثلا از مدیران ارشد بودیم شوخی کردم (: ولی جدا حذف شدم دلم گرفت کلی خاطره داشتم. از کنکور و بعدش. بعضی وقتا ادما حرفاشون رو تو شوخی میگن ها خیلی حرفا تو شوخی ها گفته میشه بعد میگیم شوخی بود. یعنی شوخی شوخی حرفای جدی گفته میشه (:
کاشکی شکلک های اینجا یطور دیگه بود. مثلا زرد نبود.
تسلیت میگم خدمتتون.
اون اعتراض ظاهرا به منه
باز خوبه اتفاقی این ارسال رو دیدم چون دیگه کمتر این قسمت رو میخونم (باز هم جای بدی اعتراض کردید که ممکنه کسی نبینه
). در خصوص شما خودتون دوست داشتید از جمع مدیران خارج بشید و بعدش هم من مستقیما بهتون پیام دادم و از زحماتتون تشکر کردم
منو چی میگید، من خودم فکر کنم ۲-۳ بار از تیم مدیران رفتم کنار و بعدا دوباره اضافه شدم، هر بار هم که رفتم یادم نمیاد مدالی بهم داده باشن، تازه من چند روز دیگه ۶ امین سالگرد حضورم در این سایت هست که حداقل ۵ سالش مدیر بودم
مهم این هست که تا جایی که تونستیم به دوستان مون توی مانشت کمک کردیم والا خودتون سال ها مدیر بودید و از همه چیز خبر دارید
پ.ن: همون روز که از تیم مدیریت رفتید من عنوان تون رو کردم مدیر بازنشسته منتهی نمیدونم چرا اعمال نشد، الان باز رفتم تو قسمت مدیریتی و خوشبختانه الان درست شد