(۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۳:۱۱ ب.ظ)NP-Cσмρℓєтє نوشته شده توسط: هفته پیش امتحان دینی بود نمیدونم الان بهش چی میگن , درسهای قرآن ... خلاصه اومده بود مامانم باهاش کار کنه, بعد ۴ ساعت دیدم رنگ مامانم زرد شده , دیگه وقت رفتنش بود مامانم گفت بیا این ۴-۵ تا پیام قرآنی رو ازش بپرس حفظ گرده دیگه بلده!
گفتم خوندی؟ آره , همرو بلدم !
:|
من: خب بگو ببینم " ان مع العسر یسرا " چی میشه؟
اوشون: " عععععههههه ععههههه واستا آهان میدونم میدونم , ما باید با همدیگر مهربان باشیم"
:|
_ " فالستبقو الخیرات"
_ بلدم , واستا ... میشه این دیگه , نوک زبونمه , بذار.... ععععههه آهان "خداوند پروردگار را دوست دارد! " !!!!!!!!!!!!!!
:|
میگم "رب" چی میشه؟ میگه دوست؟ نه؟ پروردگار؟
میگم "خیر" چی میشه؟ میگه "دانش" ؟
میگم "شرّ" چی میشه؟؟؟؟ میگه اینو بلدم اینو بلدم _ از شدت هیجان هم پاشده واستا نمیتونه بشینه_ میگم خب بگو چی میشه, میگه "َشرّ " دیگه , مثلاً یه آدمی اذیت کنه بزنه همرو بکشه , میگن این شرّه!
فقط کافی بود یکی میزدی تو گوشش . یه جور که بعدش دستت بی حس بشه اونوقت همه چی یادش می اومد.
بعد هم برا اینکه خانواده اش نفهمن یه پفک نمکی می خریدی براش و راهیش می کردی خونه