دوستان حوصله داشتید بخونید و راهکار بدید برای دوستم
دیروز یکی از دوستام تماس گرفت باهام و کلی باهم صحبت کردیم و از کار و درس و زندگی و اینجور چیزا...خدا رو شکر میگفت میلاد همه چی خوبه ولی این دختره رو دیگه نمیدونم چه کار کنم.(حدود یه سالی هست که با یه دختری هست که خیلی خوبه، تموم معیار های اونو و خونوادش رو داره و مطمئنم مادرش قبول میکنه اگه بگه، ۷۷ی هست..اختلاف سنی زبادی هم ندارن چهار سال)
+بهش میگم خب مشکل چیه؟
- میگه هر بار باهم میریم بیرون میگه کی میخوای بیای من رو بگیری
+گفتم بهش خب میخوای چه کار کنی؟
- میگه میلاد میخوام یه جوری بپیچونمش، راهکارت چیه
گفتم والا ددتا راهکار هست، یکی اینکه یهو خودت رو خلاص کنی و فرضا چاقو رو فرو کنی توب بدنت و یا اینکه ذره ذره چاقو رو فرو کنی توی بدنت و کم کم ازین قضیه خلاص بشی...
گفت توضیح بده؟ منم اینو گفتم بهش..
راهکار اولم این بود کلن سیم کارتش رو خاموش کنه یه مدت و یه سیم کارت دیگه بگیره(طبیعتا شما اگه به کسی دو روز پیام ندی، دو بار نبینیش، دو بار صداش رو نشنوی، اون هورمون خوشحالی(دوپامین) توی مغزت ترشح نمیشه و کم کم عادت میکنی ولی واقعا پدرت در میاد(میدونم خیلی دوسش داره و بالعکس دوسش دارن
))
راهکار دوم این بود که منطقی عمل کنی، همه چیز رو کم کنی خودت، باید روی خودت و احساساتت کنترل داشته باشی...زنگ نزنی..پیام ندی بهش..اینارو کمتر کنی...این راهکار یخورده راحت تره ولی معمولا عملی نیست
و راهکار خودم که صحبت منطقی و عقلانی بود رو گفتم بهش، گفت میلاد رفتم چندین بار باهاش صحیت کرد منطقی بازم شب رفتم خونه دوبار پیام دادم بهش دیدم جواب نداد..اینقد ازش عذرخواهی کرد..(میخوام بگم که عشق و علاقه همینقدر کور کر میکنه ادم رو)
ولی قبل از تموم اینا باهاش خیلی صحبت کردم که واقعا درست نیست این کار، وقتی حال دلت خوبه، وقتی میگید، میخندید باهم وقتی واسه هم ارزش قائل هستین چرا میخوای خراب کنی چنین چیزی رو؟
گفت خب من میدونم اخرش بد تموم میشه...بهش میگم خب احمق تو از ترس آخرش الانتم داری از دست میدی، چو فردا شود فکر فردا کنیم..
هیچی دیگه..آخرش یه آهی کشید و رفت...
دختره آدم حسابیه بابا..فیزیتوراپی میخونه...
راهکارشما چیه دوستان؟؟
به عنوان قشر تحصیلکرده، به عنوان افراد با تجربه تر شاید..راهکار بدید...
با تشکر