چند وقت پیش بحث شده بود راجع به خاطرهی روزهای اول دانشگاه..
یه چی بگم واستون بخندین یخورده و شاد شید
خلاصه دانشگاه قبول شدیم و رفتیم واسه ثبت نام و کارای خوابگاه و اینا...همه چی تموم شد..فرستادنمون خونه گفتن برید یه هفته دیگه بیاید کلاس
ما هم اومدیم و بعد یه هفته اولین روز تحصیلی در مقطع جدید رو استارت بزنیم.. خیلی خوش و خرم صبح بلند شدیم موها رو اتو و سشوار و اادکلن و اینا که مثلا دانشگاه محیط تحصیله فقط ماهم باید باکلاس باشیم و اینا..
سرویس داشتیم از شهر به دانشگاه و بالعکس(هفت هشت تا اتوبوس درب و داغون بود)...چند دقیقه توی اون ایستگاه منتظر سرویس بودم..تا بلاخره اومد..و چقدم شلوغ بود..
شما فک کن یه دانشجوی ترم اولی که وارد سرویس میشه کاملا مشخصه دیگه
هیچی دیگه، جا هم نبود، رفتم ته سرویس نشستم کنار دو سه نفر که به نظر میومد ترم آخری باشن...بغل دستیم یه کسی بود که به نظر میومد انسان باشه
ازون دانشجوهای شرور نبود انگاری..ولی ای دل غافل
تا دانشگاه یه ربع راه بود تقریبا..سر صحبت باز شد با این پسره..که پرسید ترم اولی هستی دیگه (اصن خنده و اینام نبود تو چهرش که بخواد مسخره کنه یا دست بندازه)...منم گفتم اره دیگه مشخصه کاملا...
پسره شروع کرد به راهنمایی کردن که نمیدونم درس بخون، دوست پیدا کن و استادا اینجوری ان و اینجوری نمره میدن و .... (منم با خودم گفتم عجب آدم خوبی، چقد راهنمایی های خوبی داره میکنه..خدا خیرش بده)
خلاصه تا اینکه رسیدیم به دانشگاه، قبل از اینگه پیاده بشیم این پسره برگشت به من گفت آقا اولین روزه داری میای دانشگاه، گفتم نه قبلا بودم واسه ثبت نام و اینا...گفت نه منظورم اینه که اولین بار داری سرویس دانشگاه رو سوار میشی؟؟
منم گفتم اره..(یعنی اصلن لحظه ای توی ذهنم نگفتم با خودم که این میخواد دست بندازه منو)
و برگشت به من گفت اوه اوه کارِت سخت شده یخورده...گفتم چرا؟؟ گفتش برو جلو با راننده حساب کن هزینه این همه راه رو که از شهر تا اینجا اومدی ..
گفته بود : ماها که ترم بالایی هستیم، کارت دانشجویی مونو شارژ میکنیم و از روی همون کشیده میشه پولش....
منِ ساده رفتم به رانننده گفتم اقا هزینش چقد میشه؟؟راننده زد زیر خنده
گفت برو آقا برای دانشجوها مجانیه...
اون پسره از در پشتی پیاده شده بود زودتر...منم که این وضعیت پیش اومده واسم از خجالت مردم(دو سه تا دانشجو پشت سر من هم به این حرکتم خندیدن) از در جلو پیاده شدم یه لحظه پسره رو دیدم، فقط داشت میخـــــــــــندید...یعنی داشت میــــــــــخندیدااااااا...
هیچی دیگه..بعد ازون قضیه من هیچ وقت اون آدمِ سابق نشدم....
ترم های بعد که ورودی جدیدا میومدن اصلن دست نمیداختمشون جز چندین بار
یکی از بهترین خاطراتم بود در دانشگاه...که هیچ وقت فراموش نمیکنمش