پری دیشب
پس از پخش سریال آنام مادربزرگم گریه کرد
حالا ما هرچی میگیم فیلمه، الکیه، ولش کن، گریه نکن؛ میگه نه بالاخره بر اساس یه واقعیتی که ساخته شده
بذارید گریه کنم
دلمون بالا اومد چه وضعیه بابا ساز و سوری؛ عروسی ای؛ مراسمی، سیب تو حوض بریزونی! یه جور دیگه خب تمومش میکردن
مث قدیما
یا حداقل راجع به ویکند!! شون صحبت میکردن
مثلند میگفتن تو میخوای ویکندت! رو چجور بگذرونی؟! اونم میگفت میریم شمال جوج بزنیم!
(ازین اصطلاحا چقد که بدم میاد
)
ضمناً اصلاً اهل فیلم و سریال نیستم و اون مواردیکه رفتم سینما یا پای تلویزیون نشستم به اصرار سایرین بوده
من فقط اون قدیما دوران سر جوونی فرار از زندان میدیدم و اونم تا اونجا که سر بریده سارا رو واسه مایکل فرستادن و جعبه رو باز کرد دیدم
دیگه ندیدمش!
بعله!
ما تحریمامون هم اینجوریه نه اینکه کاغذ پاره کنیم!