(۲۷ فروردین ۱۳۹۷ ۰۸:۱۴ ب.ظ)RangiRangi نوشته شده توسط: عقد داییم چنان سوتی خفنی دادم که تا ابد تو فیلم ها ثبت شد ... یعنی اگه دوربین خودمونو آتیش بزنم دو تا دوربین فامیل عروس رو که نمیتونم : ))
حواسم یه جا دیگه بود موقع قند ساییدن و عاقد که گفت آیا وکیلم؟ یهو همه جا سکوت شد و دخترخالم که گوشه تور رو گرفته بود یه نگاهی بهم انداخت فکر کردم از عروس اینو میپرسن و عروس هم منتظره یکی یه چیزی بگه
با صدای خیلی بلند و ذوق و شوق خاصی گفتم عروس رفته گل بچینه! یهو مجلس رفت رو هوا.. فامیل عروس گفتند اول نوبت دوماده بره گل بچینه : ))
خیلی خجالت کشیدم از داییم .. درسته خودم هم خندم گرفته بود و به زور خندمو نگه داشتم ولی همش میگم نکنه داییم حرص میخوره الان میگه عقدمو خراب کرد این دختر؟ نکنه از فامیل عروس خجالت کشید و ..؟
خدااااااا ... اعصابم از دست خودم خورده... اون همه وقتِ به جا بود واسه سوتی دادن.. دقیقا تو لحظه عقد چرا سوتی دادم؟ :/
آخــــــــی یاد خودم افتادم
* چند روز دیگه اولین سالگرد عمومه... کسی که همیشه حواسش بهم بود... دلگرمیهاش الکی نبود، همیشه حمایتم کرد... پشتم محکم وامیستاد تا به خواستههام برسم... هر اتفاقی میفتاد اولین و آخرین نگاهم به عمو بود، یجور شونه محکم که هم پناه خستگی هام بود هم مشوق آرزوهام، هم تکیه گاه همیشگی و بی چون و چرای من با همهی کلهشقیها و اشتباهات و هدفهای عجیب و غریبم...
فکر نمیکنم توی دنیا هیچ عمویی پیدا بشه که مث عموی من هر روز صبح بهم پیام صبخیر بده... انقدر مهربون و صمیمی... تنها کسی که همهی حرفای دلمو میشنید، همهش رو... همیشه میگفت محبت همهچیز رو تغییر میده، همهچیز....
یه مدل خاصی صدام میکرد؛ توی این یه سال دلم برای اون مدل صدا کردنش تنگ شده...
من عمو رو بعد از سالها بیخبری، اتفاقی؛ خیلی اتفاقی پیدا کردم؛ اولش که مطمئن نبودم عمو باشه، و وقتی مطمئن شدم خودشه فهمیدم خدا اون موقع خیلی هوامو داشت... عمو رو آورد گذاشت جلوی من...
نمیدونم این متن چرا یهو منو پرت کرد وسط خاطرهها... این یه سال بدون عمو خیلی تغییر کردم، همچی تغییر کرده، تازه میفهمم اون که میگفت یه حرفهایی هست از جنس نگفتن یعنی چی...
قدر آدمای خوب زندگیتونو بدونید....
دلم خیلی براش تنگ شده... ممنون میشم برای شادی روح عمو یه فاتحه بخونید.
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.