امروز روز خیلی عشقولانه ای بود، بس که بارون زیبا میبارید، عاشق بارونم نمیدونم چرا... پدرم همیشه میگفت نمیدونم چرا این دختر انقدر بارون رو دوست داره و هر وقت بارون میاد من یاد این حرف میفتم....
فکر کنم اولین بار بود از تو شهرک خودمون برج میلاد رو داشتم میدیدم، بس که همه جا صاف بود... کوه ها رو مه گرفته بود.... خیلی خیلی زیبا بود
خیلیا موقع بارون یادم میفتن
بس که گفتم عاشق بارونم، یکی از دوستای خوبم تو مانشت، برام پیام گذاشته که بارون اومده و یاد من افتاده و عکس زیر رو برام گرفته... خیلی خیلی حس خوبی بهم داد این عکس، و حس خوبی بود وقتی دیدم یکی که حتی یبارم هم رو ندیدیم و صدای همو نشنیدیم به یادمه، ممنونم دوست جونم خیلی خوشحال شدم و واقعا این عکس برام خیلی خیلی ارزشمنده
مهمان عزیز شما قادر به مشاهده پیوندهای انجمن مانشت نمیباشید. جهت مشاهده پیوندها ثبت نام کنید.