(۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ ۰۷:۲۳ ب.ظ)software94 نوشته شده توسط: جان خودم منم خیلی شر بودم,یه روز گفتن کیا پایه ان از پشت بوم بپرن,منم با کلی ژست گفتم من اول همه کشیدن کنار,من پریدم با افتخار
نیم ساعت بی هوش بودم بعدش که هوش اومدم گفتم خودم خوابیده بودم.بلند شدم شق ورق به روی خودمم نیاوردم
ااااااااااااااا یادش به خیر
یکی از تفریحات منم این بود

از پشت بوم میپریدم تو کوچه و همینطور ادامه... البته تو حیاط یه پشت بام کوچکتر داشتم، میرفتم اونجا درس میخوندم شیطونی میکردم، حال میداد
یبار داداشم لاستیک دوچرخه رو آویزون کرد از همین پشت بامه منم کوچولو بودم ، ازش آویزون شدم

تا من رو بکشه بالا بعدش تا نصفه راه برد و ول کرد، دماغم داغون شد

یادش بخیر بچگیامون، همش بیرون بازی میکریدم، پدرم گفته بود موقع اذان شب خونه باشید تا اون موقع آزاد بودیم، چقدر حال میداد... الان خانواده ها جرات ندارن بگذارن بچه ها بیرون بازی کنن
بروبچ من اوووووووومدم