یکی دیگه از اتفاقات عجیب زندگی من:
دیروز با دوستم رفتیم بانک صادرات واسه گرفتن بن کتاب...از سهمیه دوستم من میخواستم استفاده کنم،بخاطر همین همه مراحل ثبت نامو خودم انجام دادم و مدارکای دوستم هم(شناسنامه و ....) پیش من بود... معاون بانک از دوستم مدارکشو خواست که من از جیبم مدارکشو دادم به معاونه...
معاونه یه نگاه به من انداخت و گفت:"تو دیروز نیومده بودی بانک، واسه بن کتاب"
گفتم"بله"
گفت:"حالا چکار داری اینجا؟؟؟چرا مدارک این آقا(یعنی دوستم)تو جیب توئه؟؟؟اصن شماها مشکوکید؟؟؟؟قیافه شماها اصلا به دانشجو نمیخوره؟؟؟؟باید استعلام بشید؟؟؟میخاین کلاه برداری کنید؟؟؟کور خوندید"
چون دوستم زود جوش میاره و من صبورترم،به دوستم گفتم برو بشین رو صندلی تا من درستش کنم..
دوباره رفتم پیش معاونه و شرایطو براش توضیح دادم که دیدم اصلا متوجه نیست..
معاونه بهم گفت:"منتظر بمون تا جواب استعلام بیاد"
خلاصه جواب استعلامو گرفتو با کارت ملی دوستم انطباق داد...
باز دوباره معاونه گفت که شما مشکوکید و شاید یه داداش دوقلو داری و از این حرفا...
دیگه دوستم جوش اورد و چهارتا حرف آبدار بار معاونه کرد....تا رئیس شعبه وارد ماجرا شد و ماجرا رو جویا شد...
چون رئیس شعبه همشهریمون بود ما رو میشناخت و به معاونش دستور داد که کار مارو راه بندازه..
جالب اینجاست که معاونه حرف رئیسو گوش نمیداد و میگفت: اینا مشکوکن....
حالا رئیسه میگفت:من میشناسم اینارو،مشکلی نداره بابا
معاونه میگفت:نه نمیشه...اصلا عکس کارت ملی با قیافه این آقا منطبق نیست و از این ایرادای بنی اسرائیلی
خلاصه دیدم انگار معاونه هیچی نمیفهمه
من و دوستم عصبانی شدیم و بقیه اش هم که دیگه قابل گفتن نیست...
و آخر هم کارمون حل شد
نتیجه:
گاهی وقتا بایدمثل خودشون رفتار کنی....
گاهی وقتا باید صداتو بالا ببری تا کارت پیش بره