(نوشتم و نوشتم بعد سانسورش کردم و همه رو پاک کردم! خود سانسوری بد دردیه!)
خسته شدم خب با نیش باز این همه ادای چارلی چاپلین رو درآوردم:دی
بگذریم. اصلا بهتره بگیم و بخندیم:دی
--------------------------------------------------
این قسمت: شاید برای شما هم اتفاق بیفتد.

دیروز رفته بودم این آزمون مزخرف استخدامی که رو اعصاب منه! اسمش حالم رو هم بد میکنه! از اسم مزخرف این آزمون هم بگذریم.
بعد کف اون سالن نمیدونم چه جنسی بود یا با چی شسته بود کفش همه قیژ قیژ موقع راه رفتن صدا میداد جز کسایی که کفش پاشنه بلند پوشیده بود و کفششون تق تقی بود:دی کتونی لعنتی منم انگار بلندگو شده بود واسه خودش!
وقتی خواستم پاسخبرگم رو تحویل بدم چند نفری تو سالن مونده بود تا من راه رفتم قیژ قیژ کفش های من حواس اون چند نفر رو پرت کرد و همه شون یه طوری به من نگاه میکردن که یعنی برو دیگه!

دیدم اینطوری نمیشه گفتم بدوم سالنو که انقدر صدای کفشم بچه ها رو اذیت نکنه پاسخنامه رو به مراقب تحویل بدم. حواسم هم نبود مراقب خانوم رفته و جاش رو با مراقب آقا عوض کرده که اونم ته سالن وایساده بود که خالی بود اونطرف سالن.
بماند که من تا دویدم صدای قیژ قیژ کفش من ۱۰۰ برابر شد ولی خب زودی از اونجا دور شدم و مسلما این بهتر بود تا اینکه با ناز و آروم آروم راه برم و بیشتر رو اعصاب باشم!! مراقبه دید دارم میدوم چنان چپ چپ نگام میکرد انگار دویدن یه دختر، جنایته! تا رسیدم بهش گفتم ببحشید به خاطر صدای کفشامه دوییدم که زودی از کنار بچه ها بیام اینور سالن که اذیت نشن. بازم چپ چپ نگام کرد! (یعنی دلم میخواست با مشت بزنم تو سرش اون لحظه :دی) پاسخبرگم رو چنان با حرص تحویل گرفت که واقعا فکر میکردم الان دستبند هم بزنه به دستام و ازم به جرم دویدن تو سالن شکایت کنه! :| :| :|